روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

آبغوره گیری میری میان.............هما اباذری

هرسال نیمه مرداد زمان ابغوره گیری بود این عملیات به فرماندهی مرحوم مادرم سید معصومه انجام میشد صبح زود بایک صدا از جا پریده وبا پای پیاده راهی باغ میشدیم مختصری اذوقه برای ساعت دهی همراه ما بود باغ ما بند بنک وبند سرک ورشتوا بود که حریم ومحدوده ان را مادرم کاملا میدانست البته بعد از احداث جاده اوچان از باغ یک دیمه با شیب 80درجه باقی مونده بود که اگه می افتادیم کف جاده تیکه بزرگ بدنمان گوشمان بود ! والبته باید کار غوره چینی رابا مهارت خاصی در قرار دادن پاهامون  ومحکم گرفتن بوته ها انجام میدادیم چاره ای نبود تا ظهر غورها را چیدیم وکیسه ها رو بکش بکش تا لب جاده خاکی رسوندیم ومنتظر ماشین موندیم کمی طول نکشید که امداد غیبی رسید مرحوم محمد دا با الاغش بعد از احوال پرسی گفت چرا در کیسه ها بازه اینها همه میریزه؟ بعد همانجا از جیب اون کت جادویی که تنش بود انواع واقسام نخ نایلونی وکاموایی وپارچه ای  در رنگهای مختلف در اورد من تعجب کردم  ازش پرسیدم مشتی چقدر نخ داری؟ گفت البت هر چیزی که خار اید یک روزی بکار اید تا باز هم پیاده به خونه برگشتیم خوشبختانه خونه سر ترمینال بود ونزدیکتر از منزل بقیه بعد از دو روز ایگیری شروع میشد اول شستن غورها در سبدهای چوبی وپلاستیکی بعد هم داخل تشت های روحی توسط چکمه ها ی کفش ملی ودستکش که فقط مخصوص همین کار بود ،این کار گروهی همیشه با شوخی وخنده واواز سر دادن انجام میشد وافراد چاق تر وسنگین تر  غورها رو در تشت لگد مال میکردن تا حسابی ابش دربیاد ونهایتا اب رو داخل قزقان بزرگ مسی ریخته وروی اجاق هیزمی داخل حیاط جوش میدادیم تا به قول قدیمی ها رنگ عقیق گرده وکپک نزنه البته در طول اب گرفتن چندین لیوان ابغوره نجوشیده رو هم با سنگ نمک طالقان  یواشکی نوش جان میکردیم و در طول سال از این دسترنج خودمون سر سفره برای سالاد استفاده میکردیم  ویاد اور بشم که چون نوع کشت این غورها دیم بود ونحوه ابگیری هم سنتی ،مزه اون بسیار خوشمزه  تر از ابغوره دستگاهی واصلا گس نیست به امید تابستانهای خوب دیگه 

طرز درست کردن کچر .............صادق اباذری

اول انگور ها رو دان کرده ویا گیله کرده یعنی از خوشه انگور جدا کرده سپس آن را می شوریم بعد آن را داخل یک دیگ ریخته ویک کیسه کوچک 

شیرَ گِل به آن اضافه کرده و مدت یک شب تا صبح بماند سپس کیسه شیرَ گِل را درآورده وآن را روی اجاق بار می کنیم ویک مقدار که پخت 

آن را پایین آورده و(داج)آن 

را سوا می کنیم داج تخم انگور ویا هسته انگور را میگویند باید پخته شود تا مثل مربای آلبالو شود

خدا همتانه بِدَره

شیرینی و آجیلی پاتک بیزیّن....طاهره سخامنش و زری نقدی

طاهره سخامنش: :

یه خاطره بگوم از خوراکیان نایاب ان زمان ها در میر

مامان بزرگم خدابیامرز مایی دست اسیر به

همه تان مدانید که اجیل وشیرینی وشکلات چه ارزشی داشت اون موقعن 

تا یه مهمن میمه علاوه بر چایی یه چندتا پیش دستی وکاسه اجیل وشیرینی خیلی با ارزش به

ولی مگه وچن می الستن اجیل وشیرینی بمنه

بیچاره مایی مامان بزرگ هزار سوراخ سمبه جاهمدا 

ولی ما باتجربه ای که داشتیم همه جاره یاد بگیته بیم

تا اینکه مایی مادربزرگ یه پلیتیک ماره بزه

یه چندروزی سابقه  نداشت  میشی یم پسینه دست از پادرازتر ومیگرستیم

ولی از شما چه پنهان مهمان که میمه اجیل وشیرینی  هم به راه به

بفهمستیم یه کاسه ای زیر نیم کاسه هسه

قرار گرست ایندفعه که مهمان بیمه حواسمانه جمع کنیم ته تودربیاریم

بعدچند بار سرک بکشین بفهمسیم از جعبه های بزرگ خالی چایی برای جادادن شیرینی واجیل استفاده مکردن

ماهم فکر مکردیم داخلشان چایی دره

این نقشه هم نقش براب گرست وما بالاخره یابنده گرسیم

زری نقدی:

ما هم همینطور یه جایی مشخصی خوراکیها رو جا هَمدان،  از لای درِ اون اطاقک بوی وانیله بیسکوئت وشکلاتهای خوشمزه میمهدرشم چِفت میزین وقفل بِه،  وقتی درو هُل هَمدایم  باز نمیشد چون چفت بِه،  ولی دولنگه در کمی جلوتر مشه وبوی بَیر وانیل وخوراکیا میومد بیرون ، واای دیوانه کننده بود،البته بعضی وقتا کلیدو میپیچوندیم وتعداد نوه ها زیاد بود چند نفر نگهبانی میدادیم بقیه میرفتن تو اون اطاقک وطوری که معلوم نشه خوراکیا رو کِش میرفتیم ویه جای خلوت ترتیبشو میدادیم وتا چند روزسمت اون اطاقک نمیرفتیم  یادش بخیر

پسینه ای میانِ زندانی......علی اباذری

یه خاطره بگوم شمایی بِرک از دوستم در مورد شکلات و آجیل شب عیدموگوت اون سال هم مثلِ هرسال نزدیک عید گرست و بابام بشه دوتا صندوق پرتقال بگیت و کلی شکلات و آجیل برای شب عید که اون موقعآ این بنده خدایان خانه نداشتن  ومیشین پدربزگ و مادربزرگشانی ور...موگوت دو سه روز گذشت از عیدو هردفعه موگوتیم ننه  یکم آجیل هدین یا شکلات,ننه موگوت الان نه بَبه جان مهمان زیاده تمان مگرده سیزده‌بدر گرست جیفانتو پُر منم بشو زمین فوتبال.مای رفیق هم شکمو  طاقت نیورد و بلاخره اون نقشه رو که منی بِرک بگوته بِ, اجرا کرد....ولی......یه روز که مهمان میا ایننی خانه  طبق معمول از پسینه میوه و شیرینی و آجیل رو میارن کرسی سر ..این مایی رفیق هم از فرصت استفاده منه یواشکی موشو پسینه میان ..کندویی پشت قایم میگرده...خلاصه مهمانان موشونو اونی مادر تنقلات رو بر میگردونه پسینه و موشو در رو هم پشتش قفل منه...اون موقعآ برق دَنِبه و پسینه عین گورستان تاریک..مای رفیق هم که قشنگ جیفانشو پُر منه میا در بیا که مینه   ای داد بیداد پسینه قفله....فقط یه لوقمه داشت که اندازه یه گربه میتنست بشو بیاد....خلاصه اون گربه دی هر دفعه مشه پسینه مِیدی یکی اون میان دره زاورا مگرست وَِمِگرست....چشتان روز بد نینه اینی پیر و مَر و ننه و پیله پیرش هم بعد از اون مهمانان موشون عید گردشی تا ۲بعدازظهر میان خانه مینن وچه دنی, اینور بگرد و اونور بگرد دلواپس میگردن میوفتن کوچانی میان ....تا اینکه خسته و ناامید ساعت ۸شب میان خانه و همه دی نگران و گریان که چی گرست وچه...اینور هم مایی رفیق که از بس پسینه تاریک بِ   روز و شب و گم کرده بودو اون صندوق پرتقالی ور خوش مِبره....بلاخره ننه موشو پسینه گشنشان گرسته بِ  یه چیزی بیوره بخورن که مینه ای داد وچه اینجه دره تازه بعدش قرار بِ شام بخورن با فانوس دِکوون باغانی میان وچه ای دنبال...که وچه پیدا گرست..

پرتقاله پوستی عطر .....صادق اباذری

یاد خاطره ای افتادم ازدوران دبستانم

خواستم برای شما هم تعریف کنم

اون وقت ها "پرتقال"  درطالقان نبود اگرهم بود خیلی کم بود.

خدا بیامرز عبالحمیددا می رفت شمال, وقتی برمیگشت ازشمال پرتقال می آورد.

تجسم کنید صبح فرداش  پسرش که ازدوستانم بود (آقاصفت الله)

به همراه خواهرشان می آمدند مدرسه.  

  اینها رویِ کت وجاکت خود  چند تا پوست پرتقال باسنجاق می چسباندن و همه بچه های مدرسه ها با تعجب

به این دونفرخیره میشدند وتک تک می رفتن جلو و شروع میکردن به بو کردن پوست پرتقال. من ازعطرِپوست

پرتقال خیلی خوشم می آمد . 

زیاد که  بو میکردم  دوستم صفت الله میگفت: زیاد بونکن     بوش درمشو

انگارهمین دیروزبود و در پایان

  بیا تا قدر یکدیگر بدانیم   /  اجل سنگ است وآدم مثل شیشه


کفشان ماشینی میان........فریده میربابایی


ی خَطِرِبوگوم شُمَرِ مرحوم پیَرَم حاج سید جعفر میربابایی همیشه همه یی هَمِرا شوخی دَشت ... پیَرَم   خدا بیَمُرز موگوت :

مرگ قدیمانِ ببرن ، قدیمان راه مال رو بِ ( فقط اسب و الاغ و ... ) مِتَنِستَن را دِ بوشون ....

امکانات دی ، امکانات حالان نِبِه . تلفن دَنِبه ، اینترنت دی کو ابدا ... اگر کسی مَس از حال کسی خبر گیرَ ، دست خط (نامه ) مرسا  (می فرستاد ) اون دی داستان دَشت ....

مس یه نفر بو که قصد کنه بوشو تهران هر کی کار یا خرید یا دست خط داشت اونِ موگوت . خلصه نامه چن وختی طول میکشی تا برسَ دست طرف ....

بعضی دی بومی محل بَن سال به دوازده ماه دی فَمیلانه نِمیِدییَن ... فقط تابستانان ....

ی سَلی (سال ) پیَرَم مَس بوشو تهران خرید .یکی از فمیلانی نزدیک اُوره  مو گو : وچه مارِ دی بِبَر ، فَمیلانه بِینِه ... دلتنگ گرستی

پیرم دی مو گو خا ...

دِتَرَکِ موگو فلان روز مس حَضِر گردی بیشیم تهران اون وچه دی تهرانِ نِیدی به،  ذوق دَشت چو جور،خَلَصه اون روز مِگَرده و را مِکُوَن سمت زیدشت ، چند ساعتی  اسب و الاغانی سر دِبَن تا مَرِسن ، گویا اوجَن مَشین (ماشین ) مییَمِه مسافرَنِه سوارمِکَرده ، پیرم کو همه ی همره شوخی دَشت ، وچه رِ موگو ب در مَشین بَرسی مَ کفشانتی دراری ،کفشان دی نو ، پا نِکِردِه به ، تمییزی دِ برق مِزِه .... وچه دی همین مینه ، سَدَنی جور (مثل آدم های ساده ) کفشانِ میگیرَ زیر بغل و پا برهنه سوار مِگرده ، مینی بوس میان همه وچه رِ نییَ مِنَن و مِخندن . پیَرَم دی بارانِ دِمینگنِ مَشینی پشت و سوار مگرده ....  خودش دی خنده دِ ریسه موشو 

قدیمی عروسیان میری میان.....آزیتاجعفری


این روزا اخبار گوناگونی از کرونا می شنویم که هممانه ناراحت کردی گاهی موگون مخا کرونای لامبدا وارد کشورمان گرده که جوانانه درگیر منه گاهی دی موگون کرونا عمرش داره تمان مگرده خلاصه کو ما نفهمستیم این کورنا چی به که گریبانه همه ره بگیت دعا منیم آواره گرده و بشو و دیگه هیچ جای دنیا پیدا نگرده به دور از همه این اخبار مخوام خاطرات قدیمی عروسیان رو با زبان شیرین طالقانی براتون بوگوم تا حال و هواتان عوض گرده و بخندین تا دنیا به روتان بخنده

 

تمان عروسیان قدیم توی منزل برگزار مگردی  زمانش دی اکثرا تابستان به

و همه مهمانان دی ناهار دعوت بن 

شیرینی های عروسی (پاپیونی و زبان) به 

میوه دی سیب و خیار 

هنوزم که هنوزه وقتی سیب و خیار  رو با هم مخوریم یاد عروسیان قدیم میفتیم

حیاط رو مشستن و فرش دمینگتن و دور هم منشتن 

عروس و دامادی مَران  اندی کار داشتن که وقت نمکردن نه آرایشگاه بوشون نه لباسان آنچنانی بپوشن الانی مادر شوهران و مادر زنان مینید همه آرایشگاه رفته و لباسان آنچنانی 


کفش پوشیدن دی توی مراسم اصلا مد نبه همه جوراب پا مکردن یا پارازین به یا شیشه ای  مشکی یا رنگ پا و اکثر خانم هایی که جوراب شیشه ای مشکی پا مکردن تا آخر شب جورابانشان از چند جا در مشه توی جوراب بعضی خانمان دی پر از پول به شاباش هدانی بَرِک.

توی کل خانه دی یک صندلی به اونم جایگاه عروس به روی صندلیه رو  دی یه دَنه سفیدی پارچه  دمینگتن

دی جی کی میدانست چیه ضبط به با نوار کاست آهنگ ها دی پشت سر هم پخش مگرست گاهی نوار کاست رو عقب و جلو مکردن که آهنگ مورد علاقه شان پخش گرده و همونی همراه رقص مکردن 

عقد کنان دی یک اتاقه خالی مکردن فقط یک فرش دمینگتن و مثل الان هم نبه اندی تشریفاتی همون اتاق بدون تشریفات رو شش تا قفل میزیین تا کسی وارد نوشو

روز جشن هم یکی از بد اخلاق ترین زنانه فامیل رو مامور مکردن که نذاره وچان از محدوده اتاق رد گردن

توی مراسم دی گهگداری بعضی مهمانان کفشای پاشنه بلند پا مکردن و همیشه پاشنه کفشانشان رو دمینگتن روی دست و پای وچان و گریه وچان دی در می آمه

و اصرار هم داشتن با همان پاشنَن عربی برقصن

یک حرکت خفنی هم مکردن موهاشانه باز مکردن و کله شانه عقب و جلو مبردن و موهاشانه به پشت و جلو پرت مکردن 

یک نفر دی با پارچ استیل و لیوان تو مهمانها راه مشه و موگوت کسی او نمیخواه

کم کم اندی شلوغ مگرست که فقط یک تکه جا ممانست برای رقص اگرم از جات بلند مگرستی سریع جات رو همیگیتن

دستشویی داخل خانه رو مبستن  وفقط دستشویی حیاط باز به و اونجا دی صف به

شاباش که دمینگتن وَچَن شاباشانه از دست هم مقاپِسَن 

رو کله ی عروس و دوماد در حد رگبار نقل مپاشیین گاهی دی نقل ها تو صورت عروس و دوماد پرت مگردی 

یه عده ای هم نقل ها رو بعد از رقص و کلی راه بیشین روش جمع مکردن و مبردن خانه شان و میریختن قندانی میان و تا مدت ها مخوردن 

موقعی که مخواستن به عروس و داماد کادو هدین یکی از جیغ جیغو ترین زنان فامیل رو مامور مکردن تا کادوانه اعلام کنه هر چی دی کادو همدان اصرار داشتن همونجا تو دست و گردن عروس کنن


معمولا شام دی دو سیخ کوبیده به با پلو و گوجه و یک بسته کره و نوشابه کانادا زرد از اون شیشه ای باریک.... غذاها هم توی ظرف ملامین سرو مگردی 

بعد از تمان شدن مراسم دی خودمونی ها بسته به میزان معرفت شان میَمیَن و ظرف مُشُستن و جارو مکشین و تو جمع کردن بساط کمک مکردن 

بعدش دی همه خسته از کار هر کدام یگ گوشه بالش دمینگتن و اندی گپ مزیین تا خوابشان مبرد 

واقعا خاطرات خوبی از عروسیان آن زمان به یادمان بماندی که پر از صفا و صمیمیتی به که در قدیمان وجود داشت آرزو منم که دواره آن صفا و صمیمیت وِگرده و زندگی شاد گذشته برامون زنده گرده 

سلامت و شاد باشید 

با تقدیم احترام آزیتا جعفری

نوروزی مراسمان........رجب کاظمیان

سلام دوستان روزگارانی در میر  سال های دورتر که من خاطرم هست اسفند ماه که کم کم بوی بهار میامد  ومردم از کرختی سرمای زمستان رهامیشدند  بوی عید وسال نو دوتا گروه  برای مژده عید میامدند میر که گروه اول قبل عید میامد بنام نوروزی خوان  بیشتر اوقات دونفر بودند اهل نویز بالا طالقان روستا به روستا میخوندن  ومردم بسته به شرایط مالی پول برنج   لوبیا   براشون میاوردند  ومسیر رو تا انگه وشکرناب ادامه میدادند وجنس جمع شده  رو گاهی باقیمت مناسب تر میفروختند  که بارشون سبک تر بشه    گروه دیگری دوسه روز بعد از عید می آمدند  بسیار شلوغ با ساز ودهل   به اینا میگفتند    عروس بابو..... حدود 8 یا9 نفر مثل گروه کولی ها   توی حیاطای بزرگ میر  مثل تاتر مردی که لباس زنانه سنتی تنش بود  وصورتشو پوشونده بود  وبسیار رقاص ماهری بود  ومردها گروه با چوب دستی های بلند با هم مبارزه می کردند که با خانم برقصند  وقتی می آ مدند کلا محیط ده عوض می شد و این گروه اهل سمیار   پایین طالقان بودند   ومردم کیسه شون رو خالی نمی گذاشتند    و آخرین بار گروه عروس بابو توی میر شکل گرفت   اقایان اسدلله میرچی  علی بخش اباذری    همت برزگری   نقش خانم رقاص   ولی لله نقدی   ابراهیم میرچی   وچند نفر از دوستان که خاطرم نیست  در پایان  اون گذشته  های دور یادشون بخیر   رجب کاظمیان

خاطرات قدیم فراموش شدنی نیه........علیرضاجعفری

یادآوری خاطرات گذشته و کنکاش در روزهای ماضی خیلی دور احساس بسیار خوشایندی به انسانها دست می دهد. بطوریکه با یادآوری آن خاطرات گویی زمان متوقف و به عقب برگشته و با همان دوستان و آشنایان ایام بسیار خوش کودکی  و نوجوانی در حال خوش و بش هستی و آن دوران را به خوبی حس و درک می کنی.

هفته ای که گذشت چند روزی که در وطن اجدادی با بستگان بودم فرصت را مغتنم شمرده و از کابار به سمت پسین دره از راه جوری زمین رفتم.

باور بفرمایید زمان متوقف و به عقب برگشته بود

دوستان زیادی را احساس و یادشان نمودم و در واقع صدای خنده ها و شیطنت ها و خوشی دلشان را می شنیدم. صدایم می‌کردند.

از باغچه ای که نزدیک باغ اجدادی امان معروف به کبل قربان بود شروع کردم. به درون آن باغچه که تک درخت گردویی داشت رفتم .طراوت آن سالها را نداشت. درخت گردویی کهنسال و نیمه خشک و سنگ چین هایی که ریزش نموده و مکانی که محل عبور و مرور  چهارپایان شده بود.

مساحت این باغچه حدود ۱۰۰ متر بود و به علت انبوه درختان مکانی امن جهت بازی های نوجوانی هم سن و سالانه بود بازی هایی که هر چند به مذاق عده ای خوش نمی آمد اما بازی آن در این مکان حاکی از حرمت و احترام بود.

کسانی هم که قصد سیگار کشیدن داشتند در این مکانها به دور از چشم بزرگترها سیگار می کشیدند و نگهبانی هم راپورت کسانی که در فاصله ۵۰ متری این باغچه تردد می نمودند را می دادند که یا سیگارها پنهان شود و یا ابزار بازی ‌.

از آن باغچه رد شدم اما نوجوانی و جوانیم ام را برای دقایقی در آن مکان حس کردم و جلو چشمانم آمد.خصوصا دوستانی که الان در میان ما نبودند.

از دره پشت منزل آقای شهریار مهدوی رد شدم. در ضلع شرقی منزل ایشان تک درخت گردویی بود که مشرف به غار فاطمه اسکل بود

و سپس دو درختی که در ضلع جنوبی منزل ایشان و سپس تک درخت متعلق به آقای سهرابی که بهترین گردو میر و داشت و رو به روی دبل دار بود و خود دبل دار و‌.....

برای نزدیکانم از شرایط و اوضاع و احوال آن سالهای خیلی دور گفتم که زیر این درختان تعداد کثیری دختر و پسر اطراق می نمودند و گل یا پوچ بازی می نمودند و فوتبال و والیبال وپینگ پنگ


برای لحظاتی چشمانم را بستم و جوری زمین را بدون آن دیوار ها و فنس و توری های فعلی تصور نمودم

زیر دبل دار ایستادم هنوز جوی آب کابار در زیرش جاری بود و من کنار جوب نشسته و پایم را آنور جوب گذشته و مشغول خوردن گردو  با دوستانم با چاقویی که از مغازه غلامرضا دا هاشمی خریده نموده ، بودم.

از دور دیدم که مرحوم مهدی دا دراج از منزلش بیرون و به طرف دبل دار می آمد

یکی از همرهان در بالای درخت گردو بود و گردو می چید و به زمین می انداخت و ما مشغول خوردن بودیم

به دوستمان گفتیم که تکان نخورد و مرحوم مهدی دا در حال نزدیک شدن است

واقعا آن زمان احترام و ترس از بزرگتر و خصوصا دشت بانها شوخی بردار نبود.

نزدیک بود از ترس آن شخصی که بالای درخت بود سکته کند.

مرحوم مهدی دا و همسر مهربانان روابط خوبی با ما داشتند مهدی دا به زیر درخت آمد و ما شیطنت ایام نوجوانی‌امان گل کرد و با مهدی دا بیشتر صحبت کنیم و سوالاتی ازش می کردیم که مهدی دا مواظب هستی که کسی بالای درخت نرود و گردو نکند و گاهی اوقات به بالا سرمان نگاه می کردیم و آن شخص را می دیدیم که در بالای درخت قبضه روح شده بود و به ما اشاره می داد و دست پاچه شده بود و التماس می کرد که کمتر حرف بزنیم و کمتر سوال کنیم تا ایشان زودتر برود. خلاصه تا گوساله گاو شود دل صاحبش آب شود

تا مرحوم رفتند این دوست ما واقعا سکته خفیف و زده بود و با ترس و لرز آمد پایین و مارا شماتت بسیار کرد و تنها چیزی که یادم آمد خنده و قهقهه از ته دل ناشی از روزگاران خوش آن ایام بود.

در همان لحظه خاطراتی دیگر از آن ایام به یادم آمد و بازگو نمودم

در ضلع غربی دبله دار زمینی بود که در حال حاظر دیوار کشی شده و محل خرمن مرحوم حکمت اله دا بود همان کاووس میرچی

دو گاو نر و به وسیله ای چوبی می بستند که یک چوب دو متری با یک چوب دیگر به شکل سلیب به گردن دو گاو و ته آن به چوبی به ابعاد یک در دو که روی آن می نشستیم و گاو می چرخید و روی خرمن را دور میزد و چه حس خوبی بود.

میز های پینگ پنگ فکر می کنم مردانه اش زیر درخت آقای سهرابی بود و زنانه اش زیر درخت گردو متعلق به خاندان مهدوی که اکنون دیوار کشی شده و همجوار باغ مرحوم مهدی دا می باشد.

صبح ها در این مکان فوتبال بازی می کردیم و توپ هایی که به باغ مهدی دا می افتاد و یا ترس و لرز ازش می خواستیم که توپ را به ما بدهد.

تصورم را برای همراهانم بازگو کردم.هیچ درخت گردویی نبود که زیرش کسی ننشسته و از سایه اش استفاده ننماید.

روزهای خوبی بود که دلمان واقعا خوش بود و نه دغدغه ای خاصی داشتیم و نه فاصله طبقاتی فعلی.

ارتباط بین دختر و پسر چهارچوبی داشت و خانواده ها با خیال راحت فرزندانشان را به امان خدا و بزرگترها رها می نمودند‌

داستانهای عاشقانه هزار و یک شب آن روزگار واقعا شنیدنی بود. عاشقانی که خواب و خوراک نداشتند و از سر عشق و شور و شعف جوانی در جوری کابار دوئل به راه انداختند و تا نامه های عاشقانه و بی قراری و گریه و زاری و نشستن روی تخت سنگی از صبح تا ظهر و دیدن لحظه ای یار و قرار های عاشقانه.

گاهی اوقات دوستان قدیمی آن سالها را زیارت می کنیم لبخندی و چشمکی حاکی از قصه های آن سالها.

عاشق هم عاشق های قدیم و شور و اشتیاق آن سالها‌

گروهای سنی از ما بزرگتر حامیان واقعی ما بودند و از ما حمایت می نمودند و ما هم از کوچکتر ها. چرخه جالبی بود. 

فامیلیت به معنی و مفهوم واقعی بود اولین سوال طالقانی ها اگه می‌شناختند می پرسیدند کی آمدید و با کی و اگه نمی شناختند می گفتند کی پسر یا دختری؟

در تلاطم و کنکاش در ایام گذشته بودم که ناگه به زمین فوتبال رسیدم


یاد و خاطرات گذشته برایم زنده شد

تشویق‌ها و سوت زدن‌ها و رفتن جلو آقای مهدی شجاعی و مرحوم اکبر شریف و...که مارا ببینند و یک کاور زرد یا نارنجی بهمون بدهند و تا بازی کنیم.

تپه های اطراف زمین فوتبال که تشویق کننده ها می نشستند واقعا نمای زمین فوتبال را مثل نمای استادیوم می نمود. یکبار امتحان کنید و از تپه شرقی زمین فوتبال نظاره گر باشید.

واقعا به واسطه تشویق کنندگان چه بازی می کردیم و چقدر می دویدیم.

و سر آخر زود فوتبال را تمام میکردیم و دست و صورت میشستیم تا غروب سر ترمینال را تحت هیچ شرایط از دست ندهیم.

شوخی بردار نبود.باید سر ترمینال می آمدیم خوش و بش و قرار جشن در حضور خانواده ها را برای بعد از شام می گذاشتیم.

به کرات در سر همین ترمینال جشن برگزار شده بود.

حتی یک بار در زیر دبل دار در ساعت ۱۰ شب بنا به پیشنهاد دوست بسیار عزیزم مرحوم مغفور شادروان عبدالرضا حسنی ایزدی.

ایشون به جشن می گفتند کارناوال شادی.سیم برق از منزل آقای رضا میرچی گرفتیم و زیر دبل دار چراغانی بود‌‌.‌....

با عرض پوزش از تصدیع اوقات

ذکر این خاطرات هم برای کسانیکه در آن سالها حضور داشتند و هم برای قشر نوجوانی که در آن سالها نبودند و بدانند که چه ایام خوب و خوشی بود.



یاد و خاطرات آن سالهای دور به نیکی باد

محرمانی مراسم میری میان....ارسالی از معصومه جانی ومژگان شمس طالقانی

حدود ۳۰ سال پیش کو محرم تو همین اواخر مرداد و اوایل شهریور ب .ما دی وچه بِیم 

مینی نظر کو سینه زنی و مرثیه خوانی خیلی بهتر بِ...یا ما در عالم وچگی از هر چیزی بهترین لذتِ میبردیم 

القصه:

منتظر بِیم کو شوکی گرده بیشیم مسجد 

ی خرابه یه دَنه بلندگو داشت کو همش خِرخِر مُکورد ولی وختی مداح مِخواند قشنگ صدا درمیامه بلندگو دِ

مردِکان دور میگیتن و شلواری پلِ میگیتن و ۳ ضرب سینه میزیَن

اولش ارام سینه میزیَن تا مداح شور میگیت سینه زنان کو غالب از جوانکهای ده بَن اونان دی شور میگیتن و دستشان راسا مُکوردن و محکم سینه میزیَن و در اوج شور هی مکگوتن الله محمد علی 

ما دی از بالا اوشانه نیَه مُکوردیم 

اخه اغلب مساجد دو طبقه ب و زنِکان جوعَر مینشتَن و مردِکان جیر

یادش بخیر سینه زنی کو تمان مِگردی داغِ چایی میوردن و مردم ی چایی موخوردن و گَلشانِ تازه موکوردن تا دور بعدی سینه زنی شروع گرده

این برنامه هر شو ب تا روز تاسوعا ک میشیَن اوچان و کلاهرود اونجه ی دور مایی سینه زنان سینه میزیَن تا از دهات اطراف سینه زن میامه 


اونان دی ی دور سینه میزیَن و بعد سخنران سخنرانی موکورد و برنامه تمان مِگِردی

مژگان شمس طالقانی:

پس شما من دِ خیلی وچه سال ترین مایی دوران میرى مسجد هنوز یه طبقه بِ یادش بخیر مایی مهربان رفیخان مایی درى گَل صف دمى وسن که مینى مَر رِ (مایی برک)مجوز بیگیرن که ماهم اوشانى همراه بیشیم خدایه دوردار مَرمان نگم شمر بد بوگوم تیمسار ارتش مایى گریه و دوستانمانى گریه رِ در میورد تا مایى اجازه ر هَدى ولى گریه هایه اون شبانمان فقط همون اجازه بیگیتنى برک به بعدش از ذوق همراهى فقط خنده هایِ سرخوشانه بِ وهرکى  رو یه ایرادى و وَهانه اى میگیتیم از سرخامى نوجوانى مِخندستیم خدایمان هم اِندین مهربان بِ اون سالان قطعا مارِ بِبَخشیه