روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

روخنه ای وِگَشتن......شیوا الله بداشتی


خیلی سال پیش, 

ما به اتفاق فامیل که نمی دونم دقیقا کیا بودن و کیا نبودن 

پیشنهاد شد بیشیم رخنه گلان ناهار دی ببریم.

یه عده با ماشین یه عده پیاده

ما رو تو گروه پیاده گذاشتن.

آقا از پایین مزار و شروع جاده راه افتادیم

ته باغ و شاخه برگ و سنگ و سبزه کار و .....

از یه جا به بعد دیگه کین خیزلی باید میرفتیم. 

یا شایدم من و چند نفر اینطوری انتخاب کردیم 

راه رو ادامه بدیم 

دقیقا بقیه بچه ها هم که همراه بودن با دیدن ما همینجور که شما خنده تون گرفت اونها هم غش کرده بودن 

بی تکلیف ها

 خداروشکر الان حافظه یاری نمنه کیا مینی همراه دبن 

خلاصه برسیم کنار آب و کلی بوگو و بخند و سیندو و ....

 منو غصه بیگیته بِ که چه طور این راه رو دوباره بس وِگردیم 

که بهم بوگوتن

راه برگشت از جاده ست 

چشمتان روز بد نبینه سر بالا جانمان در شه تا برسیم گیم بیزی لو

نه فقیر بو نه فقیری خاطره



خاطره گاراژ عظیمی ......علیرضا جعفری


 گذری بر ایام قدیم و خیلی دور 

 به راستی بازآوری آن خاطرات به نیکی یاد 

   این عکس مربوط به گاراژ عظیمی  است که در گذشته خیلی دور  آمد و شد به میان و بالا طالقان از طریق این گاراژ بود. پیشکار این گاراژ شخصی بود به نام حاج رفعت عمویی اهل کولج که در قید حیات  بوده و سالخورده می باشد.

صبح زود این پیش کارها جلو درب گاراژ بر سر مسافرین رقابت با پیشکارهای گاراژ های دیگر می نمودند . روزی حاج رفعت شخصی و که ساک دستش بود کشان کشان به داخل گاراژ آورد و اصلن توجهی به کلام آن مرد نداشت.

فقط در پی تکمیل اتوبوس طالقان بود که زودتر راهی شود.

سرِآخر آن مرد با داد و بیداد منظورش را به همگان رساند:

ای ایها الناس. طالقان نمی رم به خدا دارم میرم حمام  این خاطره در میان اهالی کولج با آب و تاب فراوان نقل قول می‌شود.

شاگرد شوفری بود به نام مهدی هفت رنگ ، خدا بیامرزتش.

 جک اتوبوس ۷ بار خراب شد و مهدی ۷بار رنگش کرد و جای نو به شوفرش قالب کرد . بعدها اسمش و گذاشتند مهدی هفت رنگ. 

البته با دیدن برخی از آدمهای نقاش امروز باید بگیم مهدی ۷رنگ جان روحت شاد که رو سفید شدی.

 پیت حلبی وسط راه رو اتوبوس ، صلوات موقع سربالایی و سرپایینی زیدشت و سر گردنه .....  

 یادم میاد بعد از شهراسر و گردنه تکیه ناوه  خیلی شیب تندی داشت و مینی بوس باید عقب جلو می کرد و یا اینکه از گردنه ابراهیم آباد پایین می اومدیم علیمردان خان  شروع به  دعا خواندن می نمود و همه مسافرین صلوات بلندی می فرستادند

 و می‌رسید به این دعا: الهی فشار قبر نبینی و غیرو. 

با گفتن این دعا عوض اینکه آرامش بگیریم بیشتر ترس و وحشت سراسر وجودمان را علیرغم شوق و ذوق رسیدن به میر فرا می گرفت. که  مگرچه خواهد شد  و یا چه اتفاقی قرار که بیفتد که اینجور دعای قبر و فشار قبر و از خداوند متعال التماس می کنند. 

عشقی که تو اون مینی بوس برای رسیدن به میر داشتیم بی وصل و بی همتا بود.

شوق و ذوق و در چهره های خندان اهالی نمایان بود.

علیمردان خان از اتوبان وارد

  گلشهر میشد و به  به سمت حصارک و جلو طباخی نگه می‌داشت که فکر کنم طباخی بود با نام سحر.

آنجا مسافرین کرج سوار می‌شدند. و مسافرین تهران برای خرید نان و سایر ملزومات پیاده می‌شدند. از سمت حصارک مجددا مینی بوس وارد اتوبان کرج به سمت قزوین می شد  بی صبرانه برای رسیدن به دوراهی طالقان و یا همان قشلاق لحظه شماری می نمودیم. به پل رو گذر سیمان آبیک که می‌رسیدیم نشانه ای بود که دوراهی رسیدن به وطن نزدیک است و وقتی پل روگذر دوراهی که سمت چپ و راست آن باغ انگوری بود و کارخانه ای متروک  در سمت چپ با سقف بسیار بلند. آنجا ازدیدن این نشانه ها واقعا در می‌افتیم که به دوراهی رسیدیم. روزی رسان خداست و آقای رضایی که اول جاده طالقان دکه ای مشتمل بر یک کانتینر که جلو آن آلاچیقی بود که روی آن را رز انگوری پوشانده و تختی که مسافرین روی آن می‌نشستند و از سایه بان آن آلاچیق چوبی استفاده می نمودند منتظر مینی بوس علیمردان خان بودند.

آقای رضایی با موهای سفید آب شونه کردا و با لبخند و گاهی سیگاری بر لب به استقبال می اومد.

جایگاه علیمردان خان مثل رسوم و عرف هر راننده‌ی که مسافر به رستوران ها می بردند در صدر مجلس بود و بهترین صبحانه مال ایشان بود. بهترین تخم مرغ را در تابه های روحی آنجا خورده بودم.

چای و پنیر و کره و .... 

کافی بود با افراد شوخ طبع میری همسفر بودیم تا لذت مزاح و شوخی و یادآوری خاطرات آنها را دریابیم.

کسانی که با مرحومین حسن جانی و ابراهیم و امیر آقا میرچی همسفر بوده لذت مزاح های آن روانشاد هارا درک نموده اند

 البته کسانی دیگری هم بوده اند که الان خاطرم یاری نمی کند

اکثر ترانه های علیمردان خان از گلپا بود.

البته اگر علی آقا میرچی همسفر شما نبود.

اگر ایشان همسفر شما بودند از صدای گرم ایشان و اشعار طنز و انتقادی ایشان اهالی بی بهره نبودند.

بی صبرانه منتظر حرکت مینی بوس بودیم. حتی خستگی ناشی از سرپا ایستادن هم از شوق و ذوقمان کم نمی کرد.

یاد و خاطرات آن انسان های نکویی که الان در بین ما نیستند شاد.

چله شویی قصه............رجب کاظمیان

یکی از پیرمردای با صفای میر مر حوم مشهدی محبعلی دا بود  ما نسبت نزدیک داشتیم  وبا مرام ایشون اشنا بودم  بسیار ذهن باز و روشنی داشت  قصه های زیادی در خاطرش بود  جالب تر اینکه ایشون شاید سوا د کاف نداشت ولی شعر های زیادی رو از بر میخوند از جمله حدیث کسا   داستان خضر والیاس پیامبر داستان موش وگربه عبید زاکانی و اشعار روز مره یکی از داستانهای ایشان که ما بجه هاخوشحال  می شدیم از این قرار بود واما  ناقلان اخبار وراویان گفتار  روایت میکنند  بهار بود قبرستا نی سران اندی خانه نساخبن  ودلواز به 3 تا حیوان  یه وره   یه دانه کولی و یه گوساله که ضعیف بن وجان صحرا بشین نداشتن روزان   در میکردن صاحبانشان  قبرستان سران اون طرف دم مخابرات فعلی تا غروب دبن خودشانی برک  وغروب میبردن طویله  جا میکوردن  یه روز از یادشان درشه حیوانان بماندن بیرون دبه تاریک میگردی  همین طور بچر بچر بیامین  زمینی چشمه  او بخوردن  بز که عاقل تر به بگوت تکلیف چیه یه فکری کرد و تصمیم بگیتن بشون اسیاب  پایین چشمه قایم گردن تا صبح  اینا که دره گلان مشغول چرا بن یه تیکه کاغذ بشبه بزی شاخی میان  خلاصه پر تایم نگذشته به یه گرگ  اون درباغی دره گلان جور امه که محل یه سری بزنه بینه چه خبره شاید چیزی گیرش بیا  برسی زمینی چشمه  اسیوی دم  بوی حیوان بفهمی خبری یه بشه اسیوی میا ن بیدی بعله  یه بز ویه وره و یه گوساله  ذوق ده پر  هگیت همینطور داشت حساب کتاب میکر د کدام بخوره بز بگوت اقای گرگ خوب بیامی من از شهرک وحکومت نامه دارم توره کت بسته ببرم گرگ سوال کرد چی نامه کو   کاغذی که شاخی گل اوزان به نشان بدا گرگ دستپاچه گردی  گوساله بگوت بگیرش ولی گرگ فرار کرد هراسان طرف جیری درو  سبزه کاری جویی سر یه نفسی بگیت بگوت شانس بیوردم می شیم شهرک حالا حالا گیر بم سابقه داشت  یکم اب خورد  بیدی یه روباه جیرو ده جور امه بعد از سلام  حال احوال  روباه بگوت چیه هراسانی  گرگ قصه ره بگوت روبا ه بگوت ای بی عقل بز چی به مامور دولت کی اداره ای گرست تی سره کلاه بزین کجه دبن بگوت زمینی چشمه ای اسیو راکتن   و اما بز بعد از در شین گرگ بگوت دوستان ای بی صاحاب و می گرده باید فکری کنیم اسیو ده در امین  پایین شریک باغچه یه جوز دار دبه اون چره ای سر وطوری بود مثل پل  بالا رفتنش راحت بود برسین به جوز دار بگوتن دار ده جور شیم و قایم گردیم بز دور کش کرد بشه داری وسطان  وره دورکش کرد داری نمیز گلان گوساله همبن کمر کش دار بماند  روبا ه با گرگ بیامین اسیو بیدی بعلی جا ترو  حیوانان دنین  بیامه بیرون جخدی ورف بیامبه  جای پای گوساله معلوم به  ایزی پی بیامین تا جوز داری بن روباه وایسا  دیگه جای ایز پیدا نبه  بگوت اقای گرگ وا یست من یه استخاره کنم این بی صاحبان کجه درن چشمان دبست دو تا انگوشت بهم نزدیک کرد  یهو گوساله  نتانست خودشه داری سر بداره جیر کت روباهی سر روباه هول بخورد بز بلند داد بزه قاضی بگیر قاََضی ره  بگیر تا من جیر ام روباه و گرگ فرار کردن دم صبح شده بود وهوا داشت روشن می شد وحیو نای قصه ما باز امدن قبرستان سران وبخیر گذشت اینم داستان شب چله ما شب تون بخیر 


بازیهای ما و آقامی خدابیامرز............فریده میربابایی


یکی از خاطراتی که از پدر خدا بیامرزم در شب چله به یاد دارم بازیهایی بود که با ما بچه ها انجام میداد ...

چند تا گردو مثلا ده تا دانه رو کنار هم روی فرش می گذاشت و به هر کدام از ما بچه ها هم یکی یک دانه گردو میداد و ما باید به فاصله دو متری این گردو هارو می زدیم و اگر موفق میشدیم به ما جایزه میداد . (نخود چی کشمش ، توت ، انجیرخشک ) و هر چیزی که خاصیت داشت .و بعد با دست زدن تشویق مون میکرد ...

بازی دیگه ای که با بابا خدا بیامرز  داشتیم ، کبریت بازی بود . همه مارو دور هم جمع می کرد و بابا خودش شروع می کرد به کبریت انداختن تا وقتی کبریت ثابت بایسته و خیلی هم سخت بود . ( البته بابا خیلی وارد بود با یکی ، دوبار انداختن ،  کبریت ثابت می ایستاد ) . و ما بچه ها هر کدوم نوبتی باید انجام میدادیم ، ولی موفق نمی شدیم ... بعد جایزه ها ( توت ، انجیر ، پسته ، بادام ) رو بابا خودش می خورد

اون قدیمان.............رجب کاظمیان

قدیما توی میر به نظر من بیشتر تجدید قوا بود برای گذران زمستان  دور همی بود  ویک رسم بسیار جالب خانمها صبح شروع میکردند به اشپزی  وحتی یک  یا دوجور خورشت بار میکردن بسته به امکانات  خودشون   بعد از ظهر که برنج   بار می  گذاشتن  تقریبا دو برابرشبهای قبل پیمانه میگرفتن  و شب چله حتما برنج ابکشی میشد  وغروب  به چند تا از خونه های اقوام غذا مببردن  چون جمعیت زیاد بود این برو بیا ها  باسینی غذا وفانوس توی کوچه ها خیلی دیدنی بود  واگر وصلتی در پیش بود خانواده داماد طی مراسمی  با جمع فامیل  با دایره  یاضبط سوت راهی منزل عروس می شدند  وبعد از شام همسایه هاهم میرفتن  وجشن شادی بر پا میشد    وگاهی هم منزل اقوام  پیر مردا از خاطرات خودشون تعریف میکردند

چله شوانی رسوم ......آزیتا جعفری و صادق اباذری

امشب شب یلدا رو مخوام شما رو ببرم به رسم و رسوم قدیم تا بینیم در قدیم یلدا چگونه برگزار مگردی 

به زبان طالقانی این رسم و رسوم رو بیان منم که براتان خودمانی تر گرده 

اهالی پاک و ساده روستاها قدیمی جشنانه خیلی علاقه مند بن   و رسم و رسوماتی دارن که خودشانی مخصوص به که در نوع خودش بسیار جالب و  در خور توجه به 


جشن هایی که در فلات ایران برگزار مگردی اغلب به فرهنگ زردتشت مربوط مگردی   اما یلدایی جشن قدمتش طولانی تر از زردتشت به 


مایی اجداد روز اول دی رو روز زایش مهر عنوان کردن 


همه مردم در این شب تا پاسی از شو به شادمانی مپرداختن و سعی مکردن با خوشی و جشن


 غم و غصه رو فراموش کنن 


روستایی مردمان دی به دور از تجملات دوست دارن این شبه جشن هگیرن 

رسم بر اینه که در این شب همه ریش سفیدانی منزل جمع گردن شوخی و خنده کنن  معماهایی که بزرگان فامیل مطرح منن رو پاسخ هدین و در کل دی یک شب خاطره انگیز خودشانی برِک بسازن 

وچان و پیرو ماران کرسی بن منیشن و ریش سفیدان با خواندن قرآن و دعا برای افزایش محصول و رزق و روزی شب نشینی رو شروع منن

خانم ها دی وسایل پذیرایی رو

 آماده منن تنقلاتی مثل هندوانه  سنجد . جوز . زالزالک . کدو پخته شده . انگور خشک شده  

یکی از رسومات طالقانیان در شب یلدا درجی سران و شال اندازی به که به عنوان میراث معنوی ثبت ملی گرسی 

 در این رسم جالب در شب چله جوانان روستا بر بام خانه

 میشین و از درجی که در پشت بام دره یک شالی که به آن کیسه دِوَستن را به طرف پایین مینداختن وقتی اهل منزل متوجه شال مگرستن شالی میان میوه و تنقلات دمینگتن


 بعد شال را به بالا مکشین و محتوای کیسه را خودشانی میان تقسیم مکردن 

رسم دیگه در این شو شعر خوانی و نی زدن به 

وازیانشان دی انگشتر وازی  

گل یا پوچ دی وازی مکردن 

گردویی پوسته به دو قسمت مساوی تقسیم مکردن در یکی از پوست های گردو انگشتری رو پنهان مکردن و اگه شخص درست حدس مزه که انگشتر در کدام پوسته صاحب انگشتر مگرست 


شال اندازی خواستگاران در شب یلدا نیز یک سنت شب یلدایی به 

اینگونه به که وقتی خورشید غروب مکرد و چراغان روشن مگردی این رسم آغاز مگرست 

خواستگار یک شال پشمی رو از پشت بام دتر مورد علاقه اش که اونی میان جوراب و چادر و النگو روسری یا انگشتر به پایین خانه دمینگت 

اهالی خانه وقتی شال رو میدین از خانه بیرون مشن و دتر خانه میان تنها ممانست تا پسری همراه صحبت کنه و بعد هدایا رو از شالی میان باز مکرد و پیر و مارش رو نشان همدا اگر مار خانواده موافقت خودش رو اعلام مکرد هدیه ای ارزشمند رو جایگزین هدیه پسر مکرد و شال رو تکان همدی تا پسر آن رو بالا بکشه اما اگر مار موافق نبه یک هدیه بی ارزش مثل کهنه گیوه رو در شال میگذاشت که پسر مفهمست که جواب مار منفی هسته


اما حالا رسمان دی عوض گرسی الانه موشون پیر ماری خانه حافظی اشعار باز منن 

و چند خطی مخانن

 و یک عده ای گوشیانی میان درن و اس ام اس همدین دوستانشانی برای و دی از اون شور و حال قدیمان خبری نیه 

وازیشان گرسی همان موبایل 


حالا خوبه ما دی وگردیم به رسم و رسومات قدیم 

اولین کار اینه میزبان وقتی مهمانان وارد مگردن موبایلانه همان دم در از دست مهمانان هگیره این کار انجام گرده همه مشکلات حل مگرده 

در قدیم بازیهای دسته جمعی کم نبه دواره آنها رو یاد آوری کنیم 


جشن دسته جمعی داشته بیم و 

همه با هم شادی کنیم مثل قبل 

اونوقت هسته مینیم چه لذتی داره که چند ساعتی همه در کنار هم شادی دسته جمعی داشته باشیم

صادق اباذری:

فقط من یک نکته به گفته های شما اضافه کنم که یکدفعه به یادم آمد  وآنهم خوردن ماست را درشب چله خیلی ضروری میدانستندو اعتقاد  داشتند چون ماست سردی می باشد در شب چله بخورند تابستان زیاد گرما اذیتشون نمیکنه خدمتتان عرض کنم

در اون فصل سال که گوسفندان در حال زادو ولد بودن ماست نبود کسانی که گاو داشتند به همسایه ها نفری یک کاسه ماست میدادند که آنها هم شب چله ماست  داشته باشند قدیمی قربان همه دلسوز ومهربان بَن ایشالا

ماهم راهشونه ادامه هَدیم وبه َوچن هم یاد هَدیم که دلسوز باشند و مهربان

قدیمی چله شویی سُنتان .........فریده میربابایی

فریده

سلام مینَم خجیره همشهریان

منی سلطنت ننه ، پیَرِمی مار ( مادر پدرم )هندوانه رِ تابستانان مِخَرِست و مِداشت ، خوب دی مِداشت ...دِمینگت پَسینه ای میان تا خنک بِمانِ ...اولِ شویی چله هندوانه رِ میُورد دِمینگت مَجمَعی  میان چاقو رِ دی هَمِگیت هندوانه رِ قاچ های ۱۰ سانتی می بُرست ،  هندوانه رِ مَس همه محلات میر برسانه ، دِوَره موگوت : وَچَن مَ زبان بزنن و بزرگتران دی مَس بخورن ...

موگوت : ننه ام بوگوتی (خاور آقا )همه مَس یه دَنِه  هَگیرَن .خدا مِدانه اِنگاری کسی نَدَشته بو ، همه رِ مَ بَرسه ... شب چله  دَرِ بیا هوای همِ داشته بیم 

روح همه اموات ک دَنیَن شاد بو خصوصا تازه در گذشتگان