روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

خاطره گاراژ عظیمی ......علیرضا جعفری


 گذری بر ایام قدیم و خیلی دور 

 به راستی بازآوری آن خاطرات به نیکی یاد 

   این عکس مربوط به گاراژ عظیمی  است که در گذشته خیلی دور  آمد و شد به میان و بالا طالقان از طریق این گاراژ بود. پیشکار این گاراژ شخصی بود به نام حاج رفعت عمویی اهل کولج که در قید حیات  بوده و سالخورده می باشد.

صبح زود این پیش کارها جلو درب گاراژ بر سر مسافرین رقابت با پیشکارهای گاراژ های دیگر می نمودند . روزی حاج رفعت شخصی و که ساک دستش بود کشان کشان به داخل گاراژ آورد و اصلن توجهی به کلام آن مرد نداشت.

فقط در پی تکمیل اتوبوس طالقان بود که زودتر راهی شود.

سرِآخر آن مرد با داد و بیداد منظورش را به همگان رساند:

ای ایها الناس. طالقان نمی رم به خدا دارم میرم حمام  این خاطره در میان اهالی کولج با آب و تاب فراوان نقل قول می‌شود.

شاگرد شوفری بود به نام مهدی هفت رنگ ، خدا بیامرزتش.

 جک اتوبوس ۷ بار خراب شد و مهدی ۷بار رنگش کرد و جای نو به شوفرش قالب کرد . بعدها اسمش و گذاشتند مهدی هفت رنگ. 

البته با دیدن برخی از آدمهای نقاش امروز باید بگیم مهدی ۷رنگ جان روحت شاد که رو سفید شدی.

 پیت حلبی وسط راه رو اتوبوس ، صلوات موقع سربالایی و سرپایینی زیدشت و سر گردنه .....  

 یادم میاد بعد از شهراسر و گردنه تکیه ناوه  خیلی شیب تندی داشت و مینی بوس باید عقب جلو می کرد و یا اینکه از گردنه ابراهیم آباد پایین می اومدیم علیمردان خان  شروع به  دعا خواندن می نمود و همه مسافرین صلوات بلندی می فرستادند

 و می‌رسید به این دعا: الهی فشار قبر نبینی و غیرو. 

با گفتن این دعا عوض اینکه آرامش بگیریم بیشتر ترس و وحشت سراسر وجودمان را علیرغم شوق و ذوق رسیدن به میر فرا می گرفت. که  مگرچه خواهد شد  و یا چه اتفاقی قرار که بیفتد که اینجور دعای قبر و فشار قبر و از خداوند متعال التماس می کنند. 

عشقی که تو اون مینی بوس برای رسیدن به میر داشتیم بی وصل و بی همتا بود.

شوق و ذوق و در چهره های خندان اهالی نمایان بود.

علیمردان خان از اتوبان وارد

  گلشهر میشد و به  به سمت حصارک و جلو طباخی نگه می‌داشت که فکر کنم طباخی بود با نام سحر.

آنجا مسافرین کرج سوار می‌شدند. و مسافرین تهران برای خرید نان و سایر ملزومات پیاده می‌شدند. از سمت حصارک مجددا مینی بوس وارد اتوبان کرج به سمت قزوین می شد  بی صبرانه برای رسیدن به دوراهی طالقان و یا همان قشلاق لحظه شماری می نمودیم. به پل رو گذر سیمان آبیک که می‌رسیدیم نشانه ای بود که دوراهی رسیدن به وطن نزدیک است و وقتی پل روگذر دوراهی که سمت چپ و راست آن باغ انگوری بود و کارخانه ای متروک  در سمت چپ با سقف بسیار بلند. آنجا ازدیدن این نشانه ها واقعا در می‌افتیم که به دوراهی رسیدیم. روزی رسان خداست و آقای رضایی که اول جاده طالقان دکه ای مشتمل بر یک کانتینر که جلو آن آلاچیقی بود که روی آن را رز انگوری پوشانده و تختی که مسافرین روی آن می‌نشستند و از سایه بان آن آلاچیق چوبی استفاده می نمودند منتظر مینی بوس علیمردان خان بودند.

آقای رضایی با موهای سفید آب شونه کردا و با لبخند و گاهی سیگاری بر لب به استقبال می اومد.

جایگاه علیمردان خان مثل رسوم و عرف هر راننده‌ی که مسافر به رستوران ها می بردند در صدر مجلس بود و بهترین صبحانه مال ایشان بود. بهترین تخم مرغ را در تابه های روحی آنجا خورده بودم.

چای و پنیر و کره و .... 

کافی بود با افراد شوخ طبع میری همسفر بودیم تا لذت مزاح و شوخی و یادآوری خاطرات آنها را دریابیم.

کسانی که با مرحومین حسن جانی و ابراهیم و امیر آقا میرچی همسفر بوده لذت مزاح های آن روانشاد هارا درک نموده اند

 البته کسانی دیگری هم بوده اند که الان خاطرم یاری نمی کند

اکثر ترانه های علیمردان خان از گلپا بود.

البته اگر علی آقا میرچی همسفر شما نبود.

اگر ایشان همسفر شما بودند از صدای گرم ایشان و اشعار طنز و انتقادی ایشان اهالی بی بهره نبودند.

بی صبرانه منتظر حرکت مینی بوس بودیم. حتی خستگی ناشی از سرپا ایستادن هم از شوق و ذوقمان کم نمی کرد.

یاد و خاطرات آن انسان های نکویی که الان در بین ما نیستند شاد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد