طاهره سخامنش: :
یه خاطره بگوم از خوراکیان نایاب ان زمان ها در میر
مامان بزرگم خدابیامرز مایی دست اسیر به
همه تان مدانید که اجیل وشیرینی وشکلات چه ارزشی داشت اون موقعن
تا یه مهمن میمه علاوه بر چایی یه چندتا پیش دستی وکاسه اجیل وشیرینی خیلی با ارزش به
ولی مگه وچن می الستن اجیل وشیرینی بمنه
بیچاره مایی مامان بزرگ هزار سوراخ سمبه جاهمدا
ولی ما باتجربه ای که داشتیم همه جاره یاد بگیته بیم
تا اینکه مایی مادربزرگ یه پلیتیک ماره بزه
یه چندروزی سابقه نداشت میشی یم پسینه دست از پادرازتر ومیگرستیم
ولی از شما چه پنهان مهمان که میمه اجیل وشیرینی هم به راه به
بفهمستیم یه کاسه ای زیر نیم کاسه هسه
قرار گرست ایندفعه که مهمان بیمه حواسمانه جمع کنیم ته تودربیاریم
بعدچند بار سرک بکشین بفهمسیم از جعبه های بزرگ خالی چایی برای جادادن شیرینی واجیل استفاده مکردن
ماهم فکر مکردیم داخلشان چایی دره
این نقشه هم نقش براب گرست وما بالاخره یابنده گرسیم
زری نقدی:
ما هم همینطور یه جایی مشخصی خوراکیها رو جا هَمدان، از لای درِ اون اطاقک بوی وانیله بیسکوئت وشکلاتهای خوشمزه میمهدرشم چِفت میزین وقفل بِه، وقتی درو هُل هَمدایم باز نمیشد چون چفت بِه، ولی دولنگه در کمی جلوتر مشه وبوی بَیر وانیل وخوراکیا میومد بیرون ، واای دیوانه کننده بود،البته بعضی وقتا کلیدو میپیچوندیم وتعداد نوه ها زیاد بود چند نفر نگهبانی میدادیم بقیه میرفتن تو اون اطاقک وطوری که معلوم نشه خوراکیا رو کِش میرفتیم ویه جای خلوت ترتیبشو میدادیم وتا چند روزسمت اون اطاقک نمیرفتیم یادش بخیر
یه خاطره بگوم شمایی بِرک از دوستم در مورد شکلات و آجیل شب عیدموگوت اون سال هم مثلِ هرسال نزدیک عید گرست و بابام بشه دوتا صندوق پرتقال بگیت و کلی شکلات و آجیل برای شب عید که اون موقعآ این بنده خدایان خانه نداشتن ومیشین پدربزگ و مادربزرگشانی ور...موگوت دو سه روز گذشت از عیدو هردفعه موگوتیم ننه یکم آجیل هدین یا شکلات,ننه موگوت الان نه بَبه جان مهمان زیاده تمان مگرده سیزدهبدر گرست جیفانتو پُر منم بشو زمین فوتبال.مای رفیق هم شکمو طاقت نیورد و بلاخره اون نقشه رو که منی بِرک بگوته بِ, اجرا کرد....ولی......یه روز که مهمان میا ایننی خانه طبق معمول از پسینه میوه و شیرینی و آجیل رو میارن کرسی سر ..این مایی رفیق هم از فرصت استفاده منه یواشکی موشو پسینه میان ..کندویی پشت قایم میگرده...خلاصه مهمانان موشونو اونی مادر تنقلات رو بر میگردونه پسینه و موشو در رو هم پشتش قفل منه...اون موقعآ برق دَنِبه و پسینه عین گورستان تاریک..مای رفیق هم که قشنگ جیفانشو پُر منه میا در بیا که مینه ای داد بیداد پسینه قفله....فقط یه لوقمه داشت که اندازه یه گربه میتنست بشو بیاد....خلاصه اون گربه دی هر دفعه مشه پسینه مِیدی یکی اون میان دره زاورا مگرست وَِمِگرست....چشتان روز بد نینه اینی پیر و مَر و ننه و پیله پیرش هم بعد از اون مهمانان موشون عید گردشی تا ۲بعدازظهر میان خانه مینن وچه دنی, اینور بگرد و اونور بگرد دلواپس میگردن میوفتن کوچانی میان ....تا اینکه خسته و ناامید ساعت ۸شب میان خانه و همه دی نگران و گریان که چی گرست وچه...اینور هم مایی رفیق که از بس پسینه تاریک بِ روز و شب و گم کرده بودو اون صندوق پرتقالی ور خوش مِبره....بلاخره ننه موشو پسینه گشنشان گرسته بِ یه چیزی بیوره بخورن که مینه ای داد وچه اینجه دره تازه بعدش قرار بِ شام بخورن با فانوس دِکوون باغانی میان وچه ای دنبال...که وچه پیدا گرست..
یاد خاطره ای افتادم ازدوران دبستانم
خواستم برای شما هم تعریف کنم
اون وقت ها "پرتقال" درطالقان نبود اگرهم بود خیلی کم بود.
خدا بیامرز عبالحمیددا می رفت شمال, وقتی برمیگشت ازشمال پرتقال می آورد.
تجسم کنید صبح فرداش پسرش که ازدوستانم بود (آقاصفت الله)
به همراه خواهرشان می آمدند مدرسه.
اینها رویِ کت وجاکت خود چند تا پوست پرتقال باسنجاق می چسباندن و همه بچه های مدرسه ها با تعجب
به این دونفرخیره میشدند وتک تک می رفتن جلو و شروع میکردن به بو کردن پوست پرتقال. من ازعطرِپوست
پرتقال خیلی خوشم می آمد .
زیاد که بو میکردم دوستم صفت الله میگفت: زیاد بونکن بوش درمشو
انگارهمین دیروزبود و در پایان
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم / اجل سنگ است وآدم مثل شیشه
ی خَطِرِبوگوم شُمَرِ مرحوم پیَرَم حاج سید جعفر میربابایی همیشه همه یی هَمِرا شوخی دَشت ... پیَرَم خدا بیَمُرز موگوت :
مرگ قدیمانِ ببرن ، قدیمان راه مال رو بِ ( فقط اسب و الاغ و ... ) مِتَنِستَن را دِ بوشون ....
امکانات دی ، امکانات حالان نِبِه . تلفن دَنِبه ، اینترنت دی کو ابدا ... اگر کسی مَس از حال کسی خبر گیرَ ، دست خط (نامه ) مرسا (می فرستاد ) اون دی داستان دَشت ....
مس یه نفر بو که قصد کنه بوشو تهران هر کی کار یا خرید یا دست خط داشت اونِ موگوت . خلصه نامه چن وختی طول میکشی تا برسَ دست طرف ....
بعضی دی بومی محل بَن سال به دوازده ماه دی فَمیلانه نِمیِدییَن ... فقط تابستانان ....
ی سَلی (سال ) پیَرَم مَس بوشو تهران خرید .یکی از فمیلانی نزدیک اُوره مو گو : وچه مارِ دی بِبَر ، فَمیلانه بِینِه ... دلتنگ گرستی
پیرم دی مو گو خا ...
دِتَرَکِ موگو فلان روز مس حَضِر گردی بیشیم تهران اون وچه دی تهرانِ نِیدی به، ذوق دَشت چو جور،خَلَصه اون روز مِگَرده و را مِکُوَن سمت زیدشت ، چند ساعتی اسب و الاغانی سر دِبَن تا مَرِسن ، گویا اوجَن مَشین (ماشین ) مییَمِه مسافرَنِه سوارمِکَرده ، پیرم کو همه ی همره شوخی دَشت ، وچه رِ موگو ب در مَشین بَرسی مَ کفشانتی دراری ،کفشان دی نو ، پا نِکِردِه به ، تمییزی دِ برق مِزِه .... وچه دی همین مینه ، سَدَنی جور (مثل آدم های ساده ) کفشانِ میگیرَ زیر بغل و پا برهنه سوار مِگرده ، مینی بوس میان همه وچه رِ نییَ مِنَن و مِخندن . پیَرَم دی بارانِ دِمینگنِ مَشینی پشت و سوار مگرده .... خودش دی خنده دِ ریسه موشو
این روزا اخبار گوناگونی از کرونا می شنویم که هممانه ناراحت کردی گاهی موگون مخا کرونای لامبدا وارد کشورمان گرده که جوانانه درگیر منه گاهی دی موگون کرونا عمرش داره تمان مگرده خلاصه کو ما نفهمستیم این کورنا چی به که گریبانه همه ره بگیت دعا منیم آواره گرده و بشو و دیگه هیچ جای دنیا پیدا نگرده به دور از همه این اخبار مخوام خاطرات قدیمی عروسیان رو با زبان شیرین طالقانی براتون بوگوم تا حال و هواتان عوض گرده و بخندین تا دنیا به روتان بخنده
تمان عروسیان قدیم توی منزل برگزار مگردی زمانش دی اکثرا تابستان به
و همه مهمانان دی ناهار دعوت بن
شیرینی های عروسی (پاپیونی و زبان) به
میوه دی سیب و خیار
هنوزم که هنوزه وقتی سیب و خیار رو با هم مخوریم یاد عروسیان قدیم میفتیم
حیاط رو مشستن و فرش دمینگتن و دور هم منشتن
عروس و دامادی مَران اندی کار داشتن که وقت نمکردن نه آرایشگاه بوشون نه لباسان آنچنانی بپوشن الانی مادر شوهران و مادر زنان مینید همه آرایشگاه رفته و لباسان آنچنانی
کفش پوشیدن دی توی مراسم اصلا مد نبه همه جوراب پا مکردن یا پارازین به یا شیشه ای مشکی یا رنگ پا و اکثر خانم هایی که جوراب شیشه ای مشکی پا مکردن تا آخر شب جورابانشان از چند جا در مشه توی جوراب بعضی خانمان دی پر از پول به شاباش هدانی بَرِک.
توی کل خانه دی یک صندلی به اونم جایگاه عروس به روی صندلیه رو دی یه دَنه سفیدی پارچه دمینگتن
دی جی کی میدانست چیه ضبط به با نوار کاست آهنگ ها دی پشت سر هم پخش مگرست گاهی نوار کاست رو عقب و جلو مکردن که آهنگ مورد علاقه شان پخش گرده و همونی همراه رقص مکردن
عقد کنان دی یک اتاقه خالی مکردن فقط یک فرش دمینگتن و مثل الان هم نبه اندی تشریفاتی همون اتاق بدون تشریفات رو شش تا قفل میزیین تا کسی وارد نوشو
روز جشن هم یکی از بد اخلاق ترین زنانه فامیل رو مامور مکردن که نذاره وچان از محدوده اتاق رد گردن
توی مراسم دی گهگداری بعضی مهمانان کفشای پاشنه بلند پا مکردن و همیشه پاشنه کفشانشان رو دمینگتن روی دست و پای وچان و گریه وچان دی در می آمه
و اصرار هم داشتن با همان پاشنَن عربی برقصن
یک حرکت خفنی هم مکردن موهاشانه باز مکردن و کله شانه عقب و جلو مبردن و موهاشانه به پشت و جلو پرت مکردن
یک نفر دی با پارچ استیل و لیوان تو مهمانها راه مشه و موگوت کسی او نمیخواه
کم کم اندی شلوغ مگرست که فقط یک تکه جا ممانست برای رقص اگرم از جات بلند مگرستی سریع جات رو همیگیتن
دستشویی داخل خانه رو مبستن وفقط دستشویی حیاط باز به و اونجا دی صف به
شاباش که دمینگتن وَچَن شاباشانه از دست هم مقاپِسَن
رو کله ی عروس و دوماد در حد رگبار نقل مپاشیین گاهی دی نقل ها تو صورت عروس و دوماد پرت مگردی
یه عده ای هم نقل ها رو بعد از رقص و کلی راه بیشین روش جمع مکردن و مبردن خانه شان و میریختن قندانی میان و تا مدت ها مخوردن
موقعی که مخواستن به عروس و داماد کادو هدین یکی از جیغ جیغو ترین زنان فامیل رو مامور مکردن تا کادوانه اعلام کنه هر چی دی کادو همدان اصرار داشتن همونجا تو دست و گردن عروس کنن
معمولا شام دی دو سیخ کوبیده به با پلو و گوجه و یک بسته کره و نوشابه کانادا زرد از اون شیشه ای باریک.... غذاها هم توی ظرف ملامین سرو مگردی
بعد از تمان شدن مراسم دی خودمونی ها بسته به میزان معرفت شان میَمیَن و ظرف مُشُستن و جارو مکشین و تو جمع کردن بساط کمک مکردن
بعدش دی همه خسته از کار هر کدام یگ گوشه بالش دمینگتن و اندی گپ مزیین تا خوابشان مبرد
واقعا خاطرات خوبی از عروسیان آن زمان به یادمان بماندی که پر از صفا و صمیمیتی به که در قدیمان وجود داشت آرزو منم که دواره آن صفا و صمیمیت وِگرده و زندگی شاد گذشته برامون زنده گرده
سلامت و شاد باشید
با تقدیم احترام آزیتا جعفری
سلام دوستان روزگارانی در میر سال های دورتر که من خاطرم هست اسفند ماه که کم کم بوی بهار میامد ومردم از کرختی سرمای زمستان رهامیشدند بوی عید وسال نو دوتا گروه برای مژده عید میامدند میر که گروه اول قبل عید میامد بنام نوروزی خوان بیشتر اوقات دونفر بودند اهل نویز بالا طالقان روستا به روستا میخوندن ومردم بسته به شرایط مالی پول برنج لوبیا براشون میاوردند ومسیر رو تا انگه وشکرناب ادامه میدادند وجنس جمع شده رو گاهی باقیمت مناسب تر میفروختند که بارشون سبک تر بشه گروه دیگری دوسه روز بعد از عید می آمدند بسیار شلوغ با ساز ودهل به اینا میگفتند عروس بابو..... حدود 8 یا9 نفر مثل گروه کولی ها توی حیاطای بزرگ میر مثل تاتر مردی که لباس زنانه سنتی تنش بود وصورتشو پوشونده بود وبسیار رقاص ماهری بود ومردها گروه با چوب دستی های بلند با هم مبارزه می کردند که با خانم برقصند وقتی می آ مدند کلا محیط ده عوض می شد و این گروه اهل سمیار پایین طالقان بودند ومردم کیسه شون رو خالی نمی گذاشتند و آخرین بار گروه عروس بابو توی میر شکل گرفت اقایان اسدلله میرچی علی بخش اباذری همت برزگری نقش خانم رقاص ولی لله نقدی ابراهیم میرچی وچند نفر از دوستان که خاطرم نیست در پایان اون گذشته های دور یادشون بخیر رجب کاظمیان