یکی از شیطنت های نوجوانان آن روزگار ، روشن کردن بلندگو مسجد تکیه ناوه بود که همواره با اعتراض مرحوم شیخ حسنی متولی آنجا روبه رو می شد. نوجوانان میری خیلی شیرین کاری ها با آن بلندگو انجام میدادند.
عوالم بچگی بود و ماجراجویی و اعتقاداتی که از گذشتگان به ارث برده بودیم و همواره امام زاده تکیه ناوه را برای ما مقدس جلوه می داد و حتی اینکه پدران و مادرانمان گوشزد می نمودند که در محیط امام زاده بلند صحبت نکنیم نخندیم پا دراز نکنیم و بر در و دیوار یادگاری و جملات عاشقانه ننویسیم و وارد باغهای مردم نشویم و ...
که نکند آقا ابراهیم علی مکدر شود و شب به خواب ما بیاید و کمرمان را دو شقه نماید. ( واقعا این تفکر در ما و امثالهم وجود داشت)
باور بفرمایید از همان زمان تاکنون این مکان مورد احترام می باشد.
روزی از روزهای صلات مرداد ماه بود هوا بسیار گردم و بهترین محلی که میشد خوابید و یا استراحت نمود همین مسجد تکیه ناوه بود.
از صبح به اتفاق خانواده آمده بودیم
عده ای اعم از میری و اهل تکیه قصد نماز ظهر کرده بودند
حال و هوای نوجوانی ترغیبم نمود که اذان ظهر را بنده مکبر شوم
با ترس و دلهره و نفس ها در سینه حبس و شاید دومین بار بود که در ملاء عام بلند گو در دستم بود.
شروع به اذان گفتن نمودم.
دلهره عجیبی بود و پشت به جماعت و رو به پنجره مسجد که به حیاط امام زاده باز میشد.
اضطراب فراموشی متن اذان ترس عجیبی در من ایجاد نموده بود
ناگه احدی از بستگان نزدیک را دیدم که به سمت پنجره می آمد
دلهره ام بیشتر شد چون می دانستم قصدش حسب سوابقش چیست!
حواسم به کلی پرت شد و ناگه ایشان که سابقه طول و درازی در شیطنت و شوخی های آنچنانی داشتند پشت پنجره در یک قدمی ام شکلک و حرکات ناموزونی در آوردند که رشته کلام از دست رفت و اصولا نه خدای ناکرده به واسطه بی حرمتی به اعتقادات و آن مکان؛ بلکه در چنین مواقعی اصولا خنده بی اختیار که خارج از اراده انسان می باشد به سراغ می آید. در جمع های رسمی و مجالس و.... به هر ترتیب که بود با گاز گرفتن لب و دهان و غیره این خنده طفیلی و بی موقع را کنترل منتهی وقتی اذان تمام شد تازه متوجه کوتاه شدن اذان شدم.
چقدر متن اذان را خلاصه شده ذکر کرده بودم؟!
حی علی صلات و حی علی الفلاح را فراموش کرده بودم که ذکر کنم.
با سپاس
علیرضا جعفری.
مرداد ۱۴۰۰
یکروز باچند نفر از هم سن وسال خودم که اگر حافظه یاری کند و
از قلم نیندازم عبارت بودند از آقایان: اول خودم, مرحوم علیرضا جانی , ابراهیم سهرابی, مهدی شجاعی , مسیح اباذری , منوچهر ابوالحسنی, نصرت منافی ومجید نجفی. اول یه سر رفتیم درباغ و فندق زیادی خوردیم. بعد از اونجا رفتیم خزه ای دیم. که میگفتند اونجا نظر کرده است. به ابراهیم سهرابی که صدای خوبی داشت واذان هم خوب میزد. (عینِ موذن زاده اردبیلی). طفلک هرچه سعی کرد که اذان نزند ولی حریف جمع نشد. ساعت حدود ده صبح بود و شروع کرد وبا صدای بلند اذان زد. بعداز چند دقیقه ما آمدیم سر قبرستان. دیدیم شلوغ شده است و همهمه زیاد است. یکی میگفت: اِوا بابام کی بِمُردی؟؟
یکی دیگه میگفت: شاید کسی نِمُردی,یکی بِزَسی
خلاصه اوضاع خیلی خراب بود .حتی مشتی فتحعلی و محمد کمال دا که آن زمان از ریش سفیدها ومعتمدین محل بودند نگران شده بودندو از سر رَجه اومده بودن پائین. ماهم برای اینکه کسی متوجه نشه. گفتیم عجب آدمهایی پیدا میشن ها انگار مرض دارن از این کارهای بی معنی می کنند والبته چند فحش دیگر. این مطلب برای چهل و پنج شش سال قبل هست که مربوط به جوانان آن دروه بود که بنده اعتراف کردم. رفقایی که نام بردم من را عفو کنند
دوستان وقتى ما وچه بِیم طالقانى میان بیگم انقزى جان رو بیشترازهمه خانومای مسن دوست داشتیم شاید چون خلق وخوى مهربانى داشتن یا شاید چون بیشتر می دیدیمشون هنوز اون نگاه مهربان شون که همیشه لبخندى هم که از روی لبشون بلکه از چشماشون نثارمون مى کردن یادم نمى ره یکبار بامرجان خواهرم رفتیم طالقان بیگم انقزى هم دالانى سر بِنِشته به مرجان جانم دی تازه وینیشه عمل کرده بود وهنوز چسب بیزیه به تا به بیگم انقزى سلام کردیم بوگوت اى بابام خاک سرم وینییت چى گرسی؟
مرجان هم به شوخى گفت شوهرم مُشت بیزییه طفلى بیگم انقزى از مهر ذاتیشون ووجود زلالشون بدون لحظه اى تامل و درنگ گفتن دستش مَس بشکیه
لحظه ای بعد کمی شک کرد و بوگوت آخه چی گِرِسه به ؟مرجان بوگوت مینی دماغه عمل کردیَم زیباییی خَطِر....غش غش بخندِست بوگوت قحطی تو ره نبره آخه عمله مَس چی کِنی؟ قشنگ بی کو... فروشنده بروت خریدار دی بِخَرِس تمان گِرِسه به شوهر کِردی کو!!! دی دماغته چیه بَرِک عمل کِردی؟
روستای دلیر و طالقان
جاده ۵۹ یا همون جاده چالوس یکی از زیباترین جاده های جهان است که از کرج و تهران به شمال ایران وصل میشود..وقتی پیچهای زیبا و قشنگ هزارچم رو که پایین میایید. قبل از اینکه به رستوران همسفر نزدیک بشید..(رستورانی که لوکیشن فیلم خاطره انگیز همسفر بهروز وثوق رو یآداوری میکنه)سمت چپ با تابلویی بزرگ و سبز رنگ کوهستان غرب مازندران رو به شما معرفی میکنه...بله ییلاق الیت و دلیر...
جاده ای باریک که از گذر از کوچه باغ ها وارد جنگل شده و بدون اینکه متوجه بشید شما رو کم کم وارد ارتفاع میکنه...پس از ۲۱ کیلومتر عبور از جنگل و ارتفاع گرفتن به روستای الیت و یک کیلومتر بعد روستای زیبای دلیر خواهید رسید...جنگل به پایان رسیده و ۲ رودخونه شفاف از آب برف و چشمه ها از این روستای زیبا میگذرد..درختهای گردو و کندوهای عسل بیشترین چیزی است نظر شما رو جلب میکنه...کافی هست به سمت غرب روستا نگاه کنید...متوجه آشنایی خاصی خواهید شد...بله کوهستانی با کوههایی که شبیه طالقان است..در غرب.روستای دلیر مسیری با یک روز یا بیشتر پیاده روی به روستای پراچان طالقان خواهید رسید..
ساخت حمام میر
"قلی بیک" که از خان های بختیاری و از سرداران نادر شاه بود وقتی مورد غضب نادرشاه قرار میگیرد. با اهل و عیال ویاران خود به طرف طالقان کوچ میکند. عده ای از یاران وبستگانش در موچان وعالیسر ساکن میشوند .وخودش به میر که جای امنی هم بوده می آید ودر میر ادامه زندگی داده و پسری داشته بنامِ "میرزا بزرگ", که وقتی به میر میرسند, بدنیا میاید. که در جوانی به تجارت میپردازد.
او هم دو پسر داشته, بنام "محسن سلطان". و"مسعود بیک.",,,,,, محسن سلطان در جوانی به مکه میرود. واورا حاج محسن سلطان مینامند. او حمام میر را در اوایل سلطنت ناصر الدین شاه با کمک گرفتن از معماران اصفهان ساخت که به گفته پدر بزرگم (نجفقلی سلطانی) نام معمارِ حمام "بشیر دهکردی" بود .که بعد از حاج محسن سلطان پسر بزرگ ایشان ,حمام تکیه ناوه را ساخت.
مزار میرزا بزرگ سه متر از خانه مرحوم حسن جانی فاصله دارد. که تا چند سال پیش سنگ مزار زیبایی هم داشت که بردند. جالب اینجاست که حدود 60 درصد موچانی ها فامیلیشان سلطانی است.
مسئولیت حمام میر را از موقعی که من یادم میاد. "مرحوم نوروز دا" وبعد از ایشان "مرحوم نیاز دا" بر عهده داشتند.
گرم کردن حمام در آن زمان خیلی سخت بود چون تهیه هیزم سخت بود. گاهی برای تهیه هیزم. به "کفترگدو" ویا "هَمراهبِن" که در کوه بود میرفتند. چون در آنجاها درخت بید وگلابی ودیگر درختها بود. ولی بیشتر از بوته های صحرایی استفاده میکردند وگاه اگر کسی در باغ خود هیزم میکرد. یک بار هم به حمام میدادند. نوبت حمام هم به اینصورت بود که شبها وصبح زود معمولا تا هفت ونیم صبح مردانه بود وتا پنج بعد از ظهر خانمها استفاده میکردند.
آب حمام آبی بود که از دره جوری کابار میامد مسیرش هم از دم یخچال رد میشد تا به حمام میرسید. فکر میکنم آب وقفی بوده که به زبان محلی میگفتند آب وخم.
حمام برای آقایان پولی بود اون هم به این صورت. که به هرنفر از آقایان درهرخانواده را میگفتند یک سر. خانمها هم, معمولا نان میدادند. نرخ حمام هم در هر بهار مثل سایر خدمات دیگر توسط کدخدا وچند ریش سفید معین میشد. مثلا میگفتند امسال کارگر مزدش در روز فلان مبلغ است. وتا آخر سال قیمت تغییر نمیکرد.بابت مزد یک روز شیر هم اونایی که دام دار بودند باید در روز معین به حمامی میدادند
اسامی عزیزانی که حمام میر رو اداره کردند مرحومان یا عزیزان
مشهدی خضراله ام البنین خاله
مشهدی کامیار صدیقه خاله مشهدی نوروز قمری خاله
مشهدی رمضان نازی خاله مشهدی ناصر تاجی خاله
مشهدی عارف بگم خاله مشهدی حکمت دا گلشا خاله مشهدی نیاز زینت خاله
اقا ابراهیم مهین خانم اکبر امیدوار رحیمه خانم
مرحوم عبدالمحمد
هردفعه میومدیم خونه تا بالای زانو شلوارها خاکی و گُر بیگیت بِیم
اونوقت یکی از سرگرمیامون روشن کردن چراغ زنبوری بزرگترامون بود
لذت اون شبمون وقتی بیشتر می شد که می دیدیم چند نفر فانوس بدست دارند سرازیر ی مسجد رو به سمت گرمادر میان و نزدیکتر که می شدند هوشتکی (سوتی) همرا اعلام میکردند که درین یا نه ما بیَمیعِیم شو نشین (شب نشین) یهو با دیدن خاله، شوهر خاله، پسرخاله ها و دختر خاله ها ذوق دِ پر میگیتیِیم انگار نه انگار یک ساعت پیش در ترمینال باهم بودیم و خوشی مون بیشتر می شد ....... باباها مجبور بودند کاری بَرِک شنبه بوشون تهران جمعه وِگَردن.....کاش اون روزها برمیگشت و الان فقط نمی خوندیمشون سکوت شباش......آسمون مخملی و پر ستاره اش بانگ پرنده ی حق که بقول مامان و بابا داشت نام خدا رو در تاریکی شب و سکوتش فریاد می زد....
من نمیدانم مادربزرگم نانوایی از چه کسی یاد گرفت
ولی سال گذشت یه روز با سید خانم حرف میزیَم ازقدیما میگفت
از روزگارانی که جهت پخت نان چه مشقت هایی کشیدند
روزی که ازدواج میکنند میاد میر زندگی شروع کنه از آنجا که درقدیم رسم بود عروس باید با خانواده شوهر زندگی میکرد
سیدخانم نانوایی بلد نبود مادرشوهر بهش میگه بیا نون پخت یاد بگیر سید خانم هر کاری میکنه نمیشه
تا بالاخره روز ی پدر شوهرش بهش میگه بیا من تو رو یاد بدم
اینقدر نون ته تنور میزنه تا آخر سر یاد میگیره از اونجا نانوایی رو شروع میکنه
خاطره ی بود ازسید خانم مرحوم
سلام دوستان روزگارانی در میر حدودا سالهای 55 یا 56 بود تابستان هوا گرم این دندون من بی موقع درد گرفته بود از بس فندق شکسته بودیم وتنها راه کشیدن اون بود مشهدی علی حسین دا خدا بیامرز دندون می کشید ولی بدون آمپول یه انبر دستی داشت که اصطلاحا میگفتند کل فو تنگ گاهی دندون بعضیها کشیده بود دیده بودم و خیلی درد داشت تصمیم گرفتیم با پسر عموم افای شعبانعلی کاظمیان بریم تکیه چون اونجا اقایی بود که آمپول میزد وخاله مهربانی هم اونجا داشتم بعد از نهار بیشتر راه رو دویدیم از راه موچان واون سر بالایی رفتیم تکیه بعد از زیارت منزل خاله خدا بیامرز و سراغ دندان پزشک تجربی خلاصه پیر مرد دندون رو کشید یه مقدار پرمنگنات گذاشت روش قشنگ یادمه 10 تومن گرفت آمدیم منزل خاله نزدیک غروب بود پسر خاله هم سن خودم هم بود رفتیم باغ خاله سر بزنیم ومقداری علف برگ برای گوسفندا بیاریم برای عصرانه خاله یه مقدار نون پنیر ویک خیار بزرک داد که توی راه بخوریم سرازیری پایین تکیه رو می رفتیم چاقو نبود با داس خیار و 3 قسمت کردیم ونون پنیرم قسمت کردیم تیکه خیار پسر خاله افتاد زمین وسط خاک و چون مسیر رفت و آمد الاغ و گوسفند بود آلوده شد وایسادیم که چه کنیم دنیای بچگی به هم نگاه کردیم گفتم من که از سهمم نمیدم اقا شعبان هم اینو گفت پسر خاله گفت انصاف ندارین آلوده شده گفتم خود دانی سر تون رو درد نیارم میدونست از ما چیزی در نمیاد مجبوری خیار رو با دست پاک کرد خورد صبر نکرد به آب برسیم حالا برای خودش آقایی شده ومعتمد روستای تکیه است وهروقت بهم میرسیم یاد اون روز فقط می خندیم روز شما بخیر
رجب کاظمیان
میخواستم درمورد سکوهای دراز که الانِ دو یا سه عدد بیشتر در میر نیست توضیحی بدهم. این سکوها که به "دالان" معرف هستند. در اصل بار انداز آن خانه بوده اند. درقدیم محصولاتی که از دهات دیگر می آمد. بر روی این سکوها بار گیری میشد بصورتی که دو یا سه قاطر را میبردند داخل دالان وبارشان را در دو طرف سکوها خالی میکردند. بعد از بار گیری افرادی که از دهات دیگر ویا شهسوار والموت آمده بودند به قسمت دیگری از منزل که به "بیرونی" معروف بود واز اندرونی منزل جدا بود دعوت می شدند تا استراحت کنند وشب را آنجا میگذراندند. خواستم فرق سکوهای معمولی وسکوهای دراز را برایتان شرح دهم.
اون وقتان مایی مَر مَس ماره بخوسانه موگوت بیا شمایی بَرِک یه چی بوگوم یادتان نشو همیشه مَ بخوسین اینو بِخَنین
موگوت
شکر مینم خدا ره رسول انبیا ره محمد مصطفی ره صدیقه کبری ره صل علی محمد صلوات بر محمد
بعد دِبَرن دی موگوت این دی بِخَنید شوکی متانید بخوسید
سر نهادم بر زمین پهلو نهادم بر زمین یا امیرالمؤمنین خیلی دلچسب به مایی برک اینو میخندیم و موخوتیم الانی وچن خدایی دور کن تا دوی نصف شو بیدارن خو کِجه دِبه؟
سالم بون انشاالله