من نمیدانم مادربزرگم نانوایی از چه کسی یاد گرفت
ولی سال گذشت یه روز با سید خانم حرف میزیَم ازقدیما میگفت
از روزگارانی که جهت پخت نان چه مشقت هایی کشیدند
روزی که ازدواج میکنند میاد میر زندگی شروع کنه از آنجا که درقدیم رسم بود عروس باید با خانواده شوهر زندگی میکرد
سیدخانم نانوایی بلد نبود مادرشوهر بهش میگه بیا نون پخت یاد بگیر سید خانم هر کاری میکنه نمیشه
تا بالاخره روز ی پدر شوهرش بهش میگه بیا من تو رو یاد بدم
اینقدر نون ته تنور میزنه تا آخر سر یاد میگیره از اونجا نانوایی رو شروع میکنه
خاطره ی بود ازسید خانم مرحوم