مادر بزرگ پدری مان ربابه خانم خدابیامرز که ما اورا باننه صدا میزییم زن خوش قلب وساده ای به و فوق العاده مهربان
یادمانه شوکی که از بچگی سر وگاها لجبازی شام میل نداشتیم
خدابیامرز موگوت اگه شام نخورین یه رگی بدنتانی میان دره شماره نفرین منه ماهم از ترس پامگرسیم شام مخوردیم
یا برای چای عصرانه همیشه چارقدشی گوشه چند تا ده شایی جاکرد داشت ماره جایزه همدا تا چایی بخوریم
یه سال تابستان طبق معمول از نشتارود با ماشین های باری بزرگ راه دگتن طالقانی سمت
همون صندلی جلو باننه وخدابیامرز مایی پدر بزرگ وپدرمان آممدعلی وعموی بزرگوارمان آجمشید دِبَن..
اگه یادتان بو صندلی جلوی باری پَت وپهن به وهمگی تنگ وترش کنار هم جا بگیتن
وسط راه که باننه خستگی وتنگی جا اذیتش کرده به رو مینه آقای راننده ای همرا کو ، اگه شما بیشین کامیونی پشت ما این جلوجامان راحتتر مِگرده
راننده که از این پیشنهاد خندش بیگیته به در کمال خونسردی جلوی خنده ش را میگیره وبرمگرده موگو
ننه جان من برم پشت کامیون کی رانندگی کنه ؟شما رانندگی بلدین؟
خدابیامرز باننه از خجالت خندش میگیره شرمُش میا وموگو ببخشید
ببه جان البت کو رانندگی بلد نیَم
برای دانلود فایل صوتی ایشون لینک زیر رو کلیک کنید
https://s19.picofile.com/file/8438442126/Pasinei_ghazayan.mp3.html
یک خاطره براتون تعریف کنم از عید غدیرسالها پیش، که حاج خانم ربابه رسولی در قید حیات بودند،دی ماه بودمن به حسین آقا گفتم بیا بریم طالقان ایشان گفت چه وقت طالقان رفتنه .گفتم عیداست جمعیت میان طالقان، حاج خانم روحش شاد گفت آذرعقلت کم گرسی چه وقت طالقان رفتنه گفتم میریم تا صمغ آباد بر می گردیم بین راه گفتم بیااز طرف انجیلاق بریم زودتربرسیم رسیدیم سرانجیلاق تایم گرفتم آمدیم تاپیچهای شکرناب را ردکردیم برخوردیم به برف ویخبندان وغافلگیرشدیم گفتم انشااله جدسیدصفی کمک میکنه هرچه امدیم جلوترراه سخت تر شدویخبندان بیشتر بلاخره با ترس ولرز از یخ وبرف گذشتم بعضی پیچها یخ اینقدرصخامت داشت واقعاعبوربا ترس بود.،وکلارو ره ردکردیم. وکمی از اوچان گذشته بودیم ،ماشین آردی داشتیم یکدفعه ماشین خاموش شد دیگه روشن نشد من نگاه کردم به حسین آقا گفتم چی شدگفت ماشین روشن نمیشه نگاه کردم دیدم ساعت ۱۱است گفت توماشین بشین من برم یکی روبیارم گفتم من میترسم سکته می کنم شما بشین شیشه ها رو بالا ببر من میرم قبول کرد من راه افتادم متاسفانه گوشیها آنتن نداشت تماس بگیریم در مسیرجزبرف ویخبندان وجاپای حیوانات وحشی چیز دیگه ای نبودداشتم سکته میکردم هرچی میرفتم راه تمامی نداشت آن روز عیدغدیر بقدری خدارا صدا زدم ومتوسل به جد سید صفی شدم لب ودهانم خشک شده بود بعداز یک ساعت تازه رسیدم به پل اوچان وحشت منو گرفت. وای چطورتا ده برم خداونداعتمادبه نفسم رازیادکردوباقدرت به حرکت ادامه دادم تا به آنتن برسم وقتی تابلوهای سرراه را دیدم آرامش گرفتم نزدیک هادی باغ یک آنتن ایجاد شد نشستم زنگ زدم به منزل مرحوم روحش شادآقاحبیب همسرمرحومش روحش شاد گوشی رابرداشت خوشحال شدم گفتم من آذرم کسی توی ده است؟ گفت ما ماشینمون خراب شده گفت نه هیچکس نیست استرس منو گرفت خدایا کمک کن، زنگ زدم منزل آقای اباذری گلی خانم گوشی را گرفت گفتم حسن آقا هستند گفتندهیچکس نیست درحال ناامید شدن بودم که صدای ماشین امد منتظرشدم تا ماشین نزدیک بشه ببنیم کیه ساعت ۱/۵دیدم آقای علیمردان گرشاسبی که آرزومیکنم هرگز درزندگی در نماندمن سلام کردم ،ایشان چهره مضطرب منودید گفتند اینجا چکار میکنی گفتم ماشین ما درمسیراوچان خراب شده گفتندخانه خراب نشده چرا از این طرف امدین خطر ناکه، گفتندسردردشدیددارم کرسی منو گرفته قرص همراه داری گفتم توماشین دارم آمدیم قرص دادم با برف خوردند وماشین مارا درست کردندماکلی خوشحال شدیم وبدنبال ایشان آمدیم میر لطف کردندوعجیب اینکه جهی هم دریافت نکردندوخوبی وکمک ایشان تاابددرذهن ما باقی خواهد ماند ودعاگویش هستیم در زمستان از سمت انجیلاق بسیار خطر ناک است بدون زنجیر چرخ وبابودن حیوانات وحشی،حتمادرزمستان قبل از حرکت ماشین راچک کنید. پوزش میخوام مصدع اوقات شدم عشق طالقان بودو مارا کشید.
مادربزرگم معصومه خانم خدابیامرز عاشق درباغ چشمه ای او بِه هرروز ظهره گرمایی میان همین سفره ره میوردن موگوت مرجان جانم تو خوش فرمانی قنبرک وفادار کوزه رِه بوَر خنکه او بیار درباغ چشمه ده بوی قورمه سبزی رِه دره بکشن پلویی عطر ۰۰۰۰منم بوخوره وچه بزاقمه قورت همدام گرسنگی ده موگوتم مِترسم الان خلوته بوشوم مادربزرگم موگوت کی بی عاره تِره در وَره خلاصه بیشی ام ترسم ده کوزه ای همراه بِگُم آنقوزی ای دالانی سر بینیشتم وازفشارگرسنگی دو دقیقه نگرست از آب فشاری عفت خانمی دری گِل او پِر کردم وکوزه ره بدو بدو قورمه سبزی ای پی بیه می ام مادربزرگم بوگوت بوشو اَنِته(مادربزرگ پدری ات) ره گول بزن
"عینعلی" پسر بزرگِ مشهدی شیردل و سلیمه عروس بود که خدا بعدِ چند سال, به اونها داده بود. بدر کوه بدنیا اومد و سر انجام هم...
بهمن ماه سال سی و چهار بود."عینعلی" و "حسین دا" که رفیق های جون جونی بودن قرار گذاشتن برن دیراووک و به تله های کوکرک سر بزنن. برف شلآب بود. وقتی برف بباره وهوا آفتابی بشه برف ها حالت آبکی به خودشون می گیرن که بهش برف شلاب میگن.
یه کت نازک تنش کرده بود و گَل جورابی که ننه سلیمه براش بافته بود رو برای اولین بار پوشیده بود. یه لقمه نون هم اعظم برای تو ی راه گذاشته بود داخل جیبش و او شرخوش وآوازخوان رفته بود که رفته بود. دلش پیش دختر همسایه گیر بود.به ننه سلیمه می گفت :«ننه نیا کن گل شفتالو چرقد چه قشنگ توپ وازی مینه.»
تقریبا ساعت ده»صبح بود. آقام داشتن چایی می خورد ولی نمی تونست استکان و نعبکی روتو دستش نگه داره. دستاش به شدت می لرزید و استکان نعلبکی تلق تلق صدا می داد. .مدام به آسمان نگاه می کرد و می گفت:«من مه بوشوم کوه هوا خرابه وچان دیر کردین .» شیردل دا با تجربه سالیان دراز زندگی در کوه فهمیده بود اتفاق ناگواری افتاده. بعضی ها نقل می کنن قاطر مشهدی شیردل هم اون روز بی دلیل بی قراری می کرده.
دم دمای عصر: صدای مبهمی از سمت زراورماز به گوش اهالی می رسید. کمی نزدیکتر که میشدی می تونستی یه آدم رو داخل مه ببینی که فریاد می کشه: «بیل وکلنک بیورین.دستی کار نی یه. خانه ام خراب گرست .»و دوباره در مه عصرگاهی محومیشه. انقدر توی سرش زده بود که کلاه نمدی اش از وسط پاره شده بود.
با فرمان حاجعباس میرچی کدخدای وقت، یک خیل از اهالی بیل و کلنگ به دست راهی کوهستان شده بودن .پیر وجوان زن و مرد. ننه سلیمه هم ازیه جایی به بعد گالش ها رو از پا کنده بود و پای برهنه در برف رفته بود بالا ..
برف به شدت می بارید وکار سخت تر میشد. مردم یا صبر واتحاد سرانجامتونستن عزیزانشون روحوالی نیمه شب پیدا کنن و برگردونن به روستا.
حادثه ای غمانگیز سقوط بهمن بعد از حدود شصت وپنج سال هنوز در حافظه ی تاریخی اهالی هست. عبرت های زیادی میشه ازش گرفت. اولین ومهم ترین درس این حادثه اتحاد وهمیاری اهالی در شرایط شادی و غم هست. و صد البته نقش تعیین کننده ی یک شخص که مقبول ومورد احترام قاطبه ی اهالی باشه و اوضاع رو مدیریت کنه. دوم اینکه طبیعت راه خودش رو میره و قوانین خودش رو داره. عینعلی وحسین دا دوتا از کارکشته های زندگی در کوهستان بودن. مرحوم حسین اباذری سی شش ساله بسیار قوی و در اوج جوانی و عینعلی مرحوم هم که وصف حالش رفت. ولی هیچکدام از حادثه جان سالم به در نبردن. پس احتیاط رو حتی در اوج مهارت و قدرت جسمانی سرلوحه ای کار خودمون کنیم. همگی سلامت باشید.
با عرض ادب و احترام
یادی کنیم از اقای ابوالفضل یزدانی انشاالله هر جا که هستن سلامت و تندرست باشن با شعر زیبای
دلبر شیرین سخنم چرا زمن جدا شده
تو طالقان با دیگری گویند که آشنا شده
به شهر طالقان میام به دیدن تو والله
سوار یک الاغ میشم تا باغ محبلی دا
طالقان نگو پاریس بگو
پاریس توی دنیا بگو
کفتر گِرده او با کفتراش
وِجینی دره با وِیداراش
جور زمین با جوز داراش
قبرستانی سر با دختراش
به شهر طالقان میام به دیدن تو والله
سواره یک الاغ می شم تا باغ محبعلی دا
ضمنا در گرداوری این شعر و تصویر جاداره از آقایان و خانم ها صادق اباذری .کامببزمولاییان.زهراکاظمیان.رجب کاظمیان و شیوا الله بداشتی سپاسگزاری کنیم
اون خیلی قدیمان دهه ی شصت با خانواده دایی کیومرثم بدونِ مردکان روخنه گلان بیشیه بِیم جاتان خَلی .....من و دو پسر داییم حسن و حسین هرسه شیطانی ک.....نی روده بِیم و دیوار راست دِ جَرمیشیعِیم
ما سه نفر زودترک روخنه برسیِم لباسانه کنده او بیزیِم ترفندی همرا قرار گِردی هر سه مان چون درست حسابی سیندو بلد نِبِیم یه جای کم عمق ماسه ای پیدا کنیم پایانِمانی رو مَوالی جور بینیشیم تا آب بیا مایی گردن و هی فنری جور بحالت نشسته بپر بپر کنیم تا او گلالود گرده وهر کی رد گِرده فکر کِنه روخنه ای عمق زیاده و ما تا گردن اویی میان دَریم
زنکان(مینی مَر و مایی دایی زن) بیَمیَن و جیغ و نفرین و شیونه هوا کُردن با این مضامین
صغیران خفه مِگَردین
نزدیک تر بیاین اوجه عمیقه
اگه کم عمقِِ جا سیندو کنین شما ره نمازی آلاسکا (بستنی یخی) هَمیگیرَم
مادرت بسوجه
عزیز نُمُرد نِمَزی آقاتی برک اگه نوگوتم روخنه گَلان چی تش هَگیته بِین
اونان دی او دِ خوف داشتن و جرهت نمیکِردن پیش بیان
خلاصه هِی تهدید مُکُردن بخاطر اونانی شیون آقاشهرام جعفری و دوستان خودشانه تپه ای رو دِ فوری برسانده بَن مایی نجاتی بَرِک....خلاصه وقتی هرسه یهو جَختی پایِسایم و روخنه ای او تا رانِمانی قَد به همه بخندستَن و دوباره نفرینی شلیکان شروع گِردی
محمدحسین میرچی
مرحوم پدر بزرگم خدابیامرز حاج قاسم میرچی ره همه تان مشناسین
ایشان از بزرگان میر ونشتارود بَن
ودر اولاد آوری هم ماشالله فعال
دوتا خانم داشتن ونوزده تا وچه هم پس دِنگَتَن
هرسال تابستان هم ییلاق خانم ها به جا وسروقت برقرار به
خانم کوچیک گچسر وگاجره
خانم بزرگ هم با دوازده تا وچه ویله میر
چند تا قاطر فقط کتاب تجدیدی هارا حمل مُکورد
یه تابستان مینی بوسی همراه همه دبن
وسط راه راننده خورچانی بَرِک ماشینه پارک منه
همه پیاده مِگَردَن
غلطه حرفه دستشویی وکاراشانه مِنَن
سوار مِگَردَن
ماشین هم راه مُکُوِ
از پس تعدادوچن زیاد به بعداز یه مسافت طولانی متوجه مِگَردَن یکی از وَچَن کم بیَمی
سراسیمه راننده ره التماس مینَن کو که تیِ قتِ قربان وِگَرد
سروسینه زنان بعد طی مسیری طولانی
ازدور مِینَن یه دِتَر وچه سیاه خول وزوزی مو گریه کنان جاده ای کنار در حال تاخته
همه یه نفس راحت مِکِشَن وختم بخیر مگرده
اون دتر وچه خدا بیامرز خاله شهروزم به
که خیلی زود ماره ترک کرد
ویادگاران خوبی از خودش جا دینگت
سلام و عرض ادب
بو گوتین علیمردان ، من دی یه خطره یاد آمه بوگوم شُمَره : خیلی سال پیش مَس بیوم تهران ثبت نام دانشگاهی بَرِک ،جمعه روزی به ،بزرگین برارم بو گوت : ۱۶ متری امیری کاری دَرَم . علیمردان خان بگو اوجه فلان ساعت تو ره پیَده کِنه ، میوم توره سوار مِنَم ، سرا همیدیم فلان خواهری منزل (پیَر ، مَرَم دی طالقان ) ....
خَلَصه مسافران یکی یکی به مقصدشَن می رِسِسَن و پیَده می گرستن . منی نوبت کو بِرِسی ( سی متری خیابان دی باریک به ) علیمردان مَس دوبل پارک کنه تا هم ماشینان راحت رد گردن هم من دی آسان پیَده گردم . خیابان دی یه طرفه . ماشینه ببَرد جلو ، بیورد عقب ، چندین بار دی تکرار کِرد بلکه دوبله کامل انجام هَدی ، دفعه آخری بداشت و بوگوت آبجی پیَده گَرد ، من دی کو بَک و بار اوزانم به ، همین کو در ماشینه واز کردم ، خبر از هیچی ره ندوشتوم (جُو پت و پهن) دو پا دِکتَم اویی جویی میان ، او دی آیینَنی بغل نیَه موکورد بِینِه من چی گِرِسَم ، بِیدی پیدام نی ؟ آخر سر دی بییَمه پایین بوگوت آبجی ساقی؟ ، بوگوتم از لطف شما مِداری
علیرضاجعفری:
درود
در خصوص قطعی برق دوباره باید رجعت کنیم به گذشته و استفاده از فانوس، گردسوز ، چراغ زنبوری و موتور برق نیز در دستور کار قرار گیرد.
در آن سالها خانواده هایی که موتور برق داشتند عبارت بودند از :
مرحومین مغفورین
سید مطلب میربابایی
ذبیح اله رسولی
قدرت دراج
و جناب آقای اصغر ویلان که خداوند سلامتشان بدارد.
برق که نبود سشوار هم نبود
ژل و واکس مو هم نبود
موها روی گاز خشک میشد و حالت می گرفت
یخ وسیله تجملی محسوب میشد.
پستو ها و خانه ها و پسینه ها محل خوبی برای خوابیدن در گرمای تابستان بود.
سهیلا تقی پور:
اولین موتور برق که در روستای میر روشن شد در سال ۱۳۵۶عروسی اقای مرحوم رمضان علی اباذری توسط دوستانشان روشن شد
شیوا الله بداشتی:
بله بنده قبلا این مطلب رو از پدرم شنیده و نوشته بودم اولین موتور برق برای عروسی مرحوم اقای رمضان اباذری با عروسی که لباس دانه دار داشتن و آرایشگر عروسی فکر کنم بتول خانم همسر آقای شکرالهی بودن
شعر معروفی که دوستان داماد میخوندن ؛
داداشم دوماد میشه
ای خوش به حالش
خونه مون آباد میشه
آی خوش به حالش
داداشم اهل دله
آی خوش به حالش
نومزدش چه خوشگله
آی خوش به حالش
به به چقدر از این عروسی شاد میشم من آخ جون
میدونم که بعد از این دوماد میشم آخ جون
حالا ننه ننه جون
نوبت منه جون
حالا یواش یواش
مارو داشته باش
ریتم ؛ ۶/۸
ساز احتمالی ؛ تشت