روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

شب های میر ........مینو ویلان

شب هنگام وقتی که سکوت همه جا رو در میر فرا گرفته ، آن لحظه است
که من به عظمت هر چیز میرسم 
وقتی به آسمان مینگرم فضای نامحدود آنچنان سکوتی در بر گرفته
که من را به شگفتی وا میدارد 
راستی که چقدر سکوت پر غوغاست
پر غوغاست

قابله یا قابله گری....صادق اباذری


( قابله وقابله گری)
ماماومامایی درقدیم درروستا یک
حرفه به حساب می آمدوافرادی
که دارای حرفه ای چه به صورت
دایم ویاموقت امرار معاش میکردند
به آنهاپیشکارمحل میگفتند مثل
حرفه قابلگی چوپانی سلمونی حمومی
کدخدایی آسیابانی وووچندین حرفه دیگرمادربزرگ من خانم آمنه اباذری
مادرمحمدداقابله محل بودندایشان
زمانی که زن حامله ای میخواست
بچه بدنیا بیاره میرفتن منرل آن
شخص وکارخودروشروع میکردند
ودراین زمینه استادی برای خودش
بودوبه غیرازقابلگی درزمینه های
دیگرهم کارمیکردندمثل حجامت
خاش گیری یعنی اگربچه ای گلوش
به وسیله چیزهای خوراکی ویا اجسام
دیگرگیر میکردایشون باترفند خاصی
آن جسم راپایین میکردندوبچه ای
که گلوش گیرمیکردمیگفتندخاش داره
ویاشیرورده شده ازروستاهای دیگر
طالقان هم به میرنزدمادربزرگ می
آمدندحرفه دیگرایشان ناف گرفتن بود
که البته علم پزشکی الان اعتقادی
به این امرندارندزمانی که جنس سنگینی
رابلندکنیداززمین امکان داره ناف شما
بگیره وی جورایی میشه بگی ناف از
جای خودش حرکت میکندومادربزرگ
من ازروی ناف این کارروانجام میداد
حالابعضی هاازداخل شصت دست و
بعضی هاهم ازکتف ناف مبگیرند
نگفتم درخاشگیری بعضی هابجای
پایین کردن جسم داخل گلوی بچه
آن رابیرون می آوردندویک حرفه 
دیگرمادربزرگ بیرون آوردن اجسام ریز
ازچشم بودمن یادمه سوزن رانخ میکردند
ونخ روروی سوزن می پیچیدندوآن 
رادرزیرپلک چشم گذاشته وپلک رو
برمیگرداندتاداخل چشم معلوم شود
وآن جسم کوچک راباپنبه تمیزاز
چشم خارج میکردندوشایدم کارهای
دیگرانجام میدادندکه من یادم نمیاد
به هرحال زمان قدیم که امکانات کم 
بوداینجورافرادداخل روستا نعمتی
بودندچه برای میروچه برای روستاهای
دیگرطالقان زمانی که مادربزرگ پیر
شدندکارهای ایشون روعروسش عهده
دارشدن مادرم شکوفه خانم قزوینی
فقط قابلگی روخاله جان انجام میدادند
خاله عزیزقمری خانم قزوینی
یک روزازروی کنجکاوی ازمادرپرسیدم
شماکه دکترنیستیداگه خدای نکرده در
زمان قابلگی بچه ویامادربچه خدای
نکرده ازبین برودشمامجرم صد درصد
هستی چون دکترنیستی وهیچ مجوزی نداریدمادربرگشت گفت پسرمن فقط
یک واسطه ام دارنده ومیراننده خداست
خداخودش همه چی روراست وریس
می کنه توکل به خدا


گَمَره یا تال ......کامبیز مولاییان


گمره سوختی بود که در منزل مصرف زیاد داشت. مخصوصا برای اجاق غذا چون وقتی میخواستند برنج خوب دم ببره وتهش نگیره  یک نصف گمره لازم بود که اجاق  علو نداشته باشه وغذا نسوزه وبقدری خورشت جا می افتاد که میگفتند لعاب داده. مسافرانی که برای سه ماه ییلاق میا مدند یکی از اولین کارهایی که از واجبات بود. خرید بک بار گمره بود. وقتی وارد کوچه های میر میشدی  کند گمره را جلوی خونه دامدار ها میدیدی. بعضی ها هم که دالان داشتند توی دالان میچیدند. بکی از در آمد های دامدار فروش گمره بود. هیچوقت هم مثل زغال یا نفت بو نمیدادو باعث سر درد نمیشد هنگامی که تال کنده میشد، چیده شدنش روی هم بصورت ردیفی بود 

و چون خیس بود برای نچسبیدن به همدیگه یک تکه چوب میگذاشتن تا خشک بشه نامش "انجار" بود و "  بر" هم  تخته یا تیر نازکی بود که روی تال قبل از خشک شدن گمره ها میخواباندند .

کامبیز مولائیان

قرمی کوشان .......صادق اباذری


(قُرمی کوشان)
درشهریورماه گوسفندهاروازگله
جدامیکردندودرطویله نگهداری
میکردندبصورت پلواربندی که
قُرمی میگفتندهرکس نسبت به
تعدادافرادخانواده تعدادآن فرق
میکردازیک تاسه گوسفندبرای 
آنهاازباغ هابرگ میاوردندوجو
میدادندتاچاق شوندوحدوداً
آخرای مهراوایل آبان آنهارومیکشتند
پس ازکشتن اشکمبه( شکمبه) آنرا
بادکرده وبانخ میبستندودرجابی
آویزان میکردندکه خشک شود
که بعداًقرمه داخل آن کپک نزند
شب گوشت هاروازاستخوان جدا
کرده وتکه تکه میکردندبرای قرمه
واستخوانهارودرپسینه برروی طناب
آویزان میکردندتازمستان داخل غذا
بریزندوبعداًشروع میکردند به پختن
زمانی که خوب پخته مبشدازآن
یک قابلمه میگرفتندوبقیه آنرا
کامل سرخ میکردندکه بعداًداخل
اشکمبه بریزندبرای زمستان گوشتهای
داخل قابلمه روآقام پت میگعتند
یک مقدارآب گوشت  وآقام پت برای مهمانهای شب که ازفامیلهای نزدیک
بودندنگه میداشتندوبقیه روداخل
کاسه ریخته ودرمحل پخش میکردند
وشام بغیرازقرمه اُ شامی بابرنج هم
بودشامی حالت بیفتک بودوخیلی
خوشمزه زمان پخش به هرکس که
میدادیم میگفتندمبارک باشه دلخوش
قرمتنوبخوریدخدا برکت بده این
دعاها چقدرآدم روخوشحال میکرد
همه برای هم ازخداخیرمیخواستند
ماها این جوربزرگ شدیم وهنوزهم
بعدازگذشت پنجاه شصت سال اینجور برخوردمی کنیم که زندگی 
هامون خیروبرکت داره 
جوانی که ازطریق نت داری
مطلب منومیخونی این مدل خیر
خواهی روسرلوحه زندگیت قراربده
حتماًخیروبرکت توزندیگیت زیاد
میشه انشاالله      شادوپیروزباشید
image

خاطره استاد رسولی ......فریده میربابایی


با اجازه  اساتید 
داستانک (خاطره ) 
جناب عبدالرضا رسولی 
انقلاب نَگرستِه بِه ، سپاهی دانش بَم ، ( خدمت سربازی ) بِری ، روستایی به گیلانی میان ،شهرودسر نَمش بِه ، یه دَنِه   ملایی روستا بَم ، مکتب خَنه دی ، صباحی و نَمَزی به ....
یه نمزی مکتب خنه ای میان ، کِلَسی  درسی وارد گَرستَم ، ظهری غذا دی کدخدایی مهمان بم .خدا بدارده ، اندین غذارِه خوب بپَته بن ، من دی تا بتانستم بخوردم .همینی کَه بیومیَم سر کلاس ،آی منی خو نگیت ، شاگردانی وچنه تکلیف هدام ،خودوم دی سرم دنگتم میزی سر بخوتم .
بی صَحَبی خو  دِه سنگین نگرسته به ، یه دِتَری آن میان ، ( فاطمه ) نامی مَنه خو دِ بیدار کِرد و بوگوت : مدادوم توک نِداره ، منی دی خرچنگ کله بیدار گرست ، مدادِه ، تراشه ، او دِ  هَگیتَم ، مدادشِه بتراشستَم .
دِوَره اورِه وِتِر دَر شوم ،بُشو بَنیش جاتی سَر .....
تابِتانِستم اورِه نهیب بیزیَم .( مِداری دَمَغ ) دمق گردی ....
فردایی روزی دِوَره خو منه بیگیت ، مَسَم بوشوم سَرم دِنگَنم 
میزی سر کَه دِتَرَک سرساب ( ملتفت ) گَرست ، یه وچه یِ بالشی منی بِرِه بیوردِه بِه ....
بوگوت : آقا جان ، این بالِشه ،هگیر دِنگن سَرتی زیر ، سرتانی دورد نگیرَه .....
یَک درسَ بزرگی این وَچه شُوش سالَه  جوان نُمُرد منه هدی ، دی عنایتَ او تلنگری بِه مَنه،  زین پس مکتبه ، مکتب خَنه دی عاشوق گرستم ....
خدا خودَش مِدانه هر وخت فاطمه و کارانش یود میارُم ، هم خدا دی ، هم فاطمه دی مِخوام منه ببخشون ....
این دی بوگوم : جبران اون کارمه ، روستاشانی بِری ،وسی زحمت بِکِشِستَم ....
چندین سالانی میش دی با زن جانُم بیشییِم اون روستا رِه بِیدییِم ....
فاطمه دی همسر اختیار کرده به ، خدا اورِه بِداره سه اولاد دی داشت .
خدا همتان بداره ....

-----------------------------------------------‐--
نَمَزی : غروب ، عصر  
خرچنگی کله: عصبانی شدن 
وِتِردَر شوم : نهیب زدم
دمغ ، دمق : ناراحت .پَکَر
سَر ساب : متوجه شدن هم معنی با ملتفت 
شوش سالَه : شش ساله 
مِدانه : می داند 
عاشوق : عاشق

مقدمه

به نام او که هر چه می رسد از اوست شکر خدا که به همت عزیزان دوست و اهالی محترم  روستای میر که تعدادشان از شمارش انگشتان دو دست هم فزونی است  توانستیم در حد وُسع تمام تلاش خود را کنیم تا از آداب و سنن و زیباییهای طالقانمان بخصوص روستای میر طالقان، این بهشت گم شده پاسداری کنیم و آنها را به طالقانی دوستان عزیزمان هدیه کنیم .در انتخاب متون یا تصاویر یا ویدیوها یا صداها اولویت به گویش طالقانی ،ماندگاری ،قابل نقل محافل بودن و در نهایت  محلی بودن آن موضوع داده شده است و در ماههای آینده نیز بهمین صورت می باشدبرخی نیز فایلهای صوتی انها در عین عالی بودن متاسفانه در قالب واتساپ بود و امکان جمع آوری این مطالب وجود نداشت

مجموعه ای که در پیش نگاه سبزتان است گنجینه ایست از همت مردان و زنانی که به همت آنان، ادب و هنر و فرهنگ و سنن  این سرزمین زنده مانده است .
سپاس
والحمدلله.محمدحسین میرچی
یکم آذر ماه یک هزار و سیصد و نود و نه