امشب میخوام یه خاطره از خودم و شاهپور میرچی براتون بگم. بیست وهفتم دی ماه سال هفتادو چهار بود. یک شب جمعه ای که منزل آقای شاهپور میرچی دعوت بودیم ساعت هفت شب با عهدو عیال رسیدیم کرج منزل ایشان. از هر دری گفتیم و شنیدیم. تاسر شام. سر شام من گفتم اگه گفتی الان خوش به حال کیه. نگذاشت نه ورداشت گفت خوش به حال علی ادنا دا ای الان زیر کرسی لنگانشه دراز کردی بخوتی همین طور که مشغول خوردن بودم کفتم شاپور الان میای بریم طالقان. گفت دلم میخواد. ولی خانمها رو چه کنیم گفتم اون بامن خلاصه شام را خوردیم وسفره جمع شد یک یکساعتی گذشت عیال را صدا کردم واز آنجا که سالیانیست رفاقت داریم جریان طالقان رفتن را به ایشان گفتم. فقط با تعجب گفت این وقت شب. زمستان! گفتم راضی کردن دختر خاله ات با شما ساعت یازده ونیم مجوز صادر شد. ما ساعت دوازده از خانه زدیم بیرون. سر راه ازیک مرغ فروشی ویک سوپر خرید هامون رو انجام دادیم وراه افتادیم به طرف ولایت. ساعت حدود یکو نیم رسیدیم ویجین رود گفتم شاپور بریم میر یا نگه دارم. گفت الان بریم ده اون پیره مرد پیرزن رو باید بیدار کنیم تا تو کلید بگیری. منظورش علی ادنا دا وگل اندام خانم خدا بیامرز بود. بهتره بریم واگنک دم کلان بابام که سه تا دیوارش خراب شده فقط یک دیوار داره آتیش کنیم اینجوری پشتمون به دیواره گرم میمونیم. منهم که منتظر این حرف رفتیم تو دره واکنک دمه چشمه همون چشمه ای که زیر چنار دار هاست نگه داشتم نور بالا را انداختم تو چشمه همونجا شاپور یکی از مرغ هارا پوست کرد و تمیز کرد. بقیه تجهیزات رو من تو صندوق عقب داشتم. دوتا شیشه شیر بزرگ تو ماشین داشتم. همون شیشه ها که روش شکل کله گاو نقاشی شده بود. آب پرکردیم به اضافه یک چهار لیتری آب برای چایی سیخ کباب ودیگر وسایل را از ماشین برداشتیم و بااحتیات رفتیم طرف کللام حالا تا بالای مچ پا رو زمین برفه البته برف یخ زده خوشبختانه هوا صاف بود ولی از سردی هوا براتون نمیگم. رطیدیم دمه کلام خوبیش اینجا بود که دو تا تیر کلام وهیزم اونجا بود. بعد از آتیش کردن زیاد وچایی خوردن حسابی گرم شدیم جوجه کباب را علم کردیم اجازه بدین کارهایی که کردیم سانسور کنم چون ممکنه باذائقه بعضی از دوستان جور در. نیاد. دردسرتون ندماون دوتا داستانی که دوشب پیش آقا خلیل برامون تو گروه تعریف کرد برام گفت. ساعت هشت صبح بلند شدیم رفتیم ده اولین نفری رو که دیدیم علی زبل بود جریان رو براش گفتیم گفت بخدا اگه من دیشب اونجا شماهارو از دور میدیدم میگفتم شماها اجنه هستید علی ادنا هم بما گفت شما بی عقلین نگفتین اونجا جانور داره. خلاصه اون سفر خیلی خوش گذشت. شاهپور مرحوم میگفت تو دفترم نوشتم. حالا شاید امیر جان اون دفتر رو داشته باشه.