روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

مغازه های میر..............علیرضا جعفری

مغازه هایی که در میر بنده یادم هست: 


دکه مرحوم ذوالفقار اباذری بود که در جلو منزل مرحوم  ذبیح اله رسولی سمت راستش بود که با تویوتا دو کابین طوسی یخ و نوشابه و غیرو می آورد.

بعد ۹۰ دقیقه بازی در زمین فوتبال هوس کانادا درای می کردیم اصل اصل

دغدغه قند و کبد چرب نداشتیم

قیمت ۲ تومان


نسل جدید فکر کنند ۲ هزار تومان


۲۰ ریال ؟!


خسته و تشنه به عشق یخ


برق نبود و برخی از منازل یخچال نفتی داشتند.

یخ در میر کیمیا بود واقعا سر کشیدن و مسابقه یک دفعه خوردن احساسش خیلی زیبا بود.

مغازه ای دیگر : مغازه غلامرضا دا بود پشت منزل مرحوم حاج رسول رسولی. البته اجناس در پسینه اش بود و چاقو های گردو خوری و باطری های خوبی داشت, عشق چاقو گردو خوری و باطری پارس و قلاب ماهیگیری داشتیم و میرفتیم به درب خانه ایشان و دق الباب می کردیم درب که باز میشد سمت چپ مغازه ای کوچک بود که یا ایشان و یا همسر ایشان درب را باز می نمودند . بوی خوش چایی در آن مغازه به مشام می خورد.

مرحوم حاجی عباس خیلی محبت به پدربزرگم مرحوم رحمت اله یوسفی داشتند و خصوصا دایی ام سیروس یوسفی– 

شوخی های اوس عبدالله.....فرشته بهزادمهر

 این قصه «واشینی در ولشتی میان»

 اوس عبدالله و‌مینی عمو   ذوالفعلی دا بسیار شوخ بن و کارهای خطرناکی مکردن.قدیمان آخرای بهار که فصل واشینی به هرکس مشه خودشی سامان و ‌واش میچی. بعضی دی  میشین کوه. موگوتن کوهی واش لواشه و دشتی واش کلاس. یعنی زود تمام موبو. مینی پییر اوس عبدالله و مرحوم اکبر یعقوبی و‌حجت الله دا و چند نفر دیگر ولشتی میان دبن. معمولا یک هفته ده روزی همان جا مماندن و‌خانه نمی یامین. نان و قورمه و تخم مرغ و اساس مبردن و خودشان پخت و‌پز مکردن.یه شو ‌آقام شوخیش میگیره و موگو :«‌امشو مینی نوبه ی شام درس کنم مخوام شماره اشنکه و سیرابی هدیم». یه پیشبند چرمی دی داشته که چند سال به نوشورده به. همچین چرکن مرکن و پانصد نوع علفی شیره اویی رو دبه .خلاصه  تعریف مکرد کهنه پیشبنده ریز ریز کردم و قابلمه ی میان بوجوشاندم و دو تا تخم مرغ دی دنگتم  اویی میان.خودمانی برک دی جداگانه درس کردم. اکبر یعقوبی و‌برارش و‌چند نفر دیگر مدانستن نقشه چیه. شامی موقع ظرفه دنگتم حجت الهی پیش. بیچاره هی بوخورد و بوگوت چقدر سفته مداری نپتی. چرا تله؟ من دی بوگوتم  بی صاحب پیره مالی سیرابیه مداری. بزی سیرابی کمی به تلی مزنه. خلاصه بخوردن همانا و بیچاره بادکرد دبه از بین مشه. سه روز اوره روخانه ای گل بخوسانده بییم و تقویت مکردیم تا خوب گرست. خدا رحم کرد زنده بماند

خاطره نقل شده از پدرم آقا نصرت بهزادمهر

 واشینی=واش (علف)چینی

پییر=بابا ،پدر 

مداری=گویا

نپتی=نپخته

تل=تلخ

تکیه ناوه......هما اباذری


یکی از برنامه هایی که هر سال در دستور کار تابستان ما قرار داشت رفتن به تکیه ناوه وزیارت امام زاده ابراهیم یا همان تکیه آقا بود که هم زیارت بود وهم سیاحت

در آن تابستان صنوبر خانم کاظمیان فرد سردسته وپیش قراول مابود که الحق بسیار مدیر وعاقل وکاردان بود بعد از برنامه ریزی پنج صبح از پایگاه میر به سمت قرارگاه تیکه حرکت کردیم البته که یک ضبط آیوا ودوازده تا باطری بزرگ ونوار کاست ویک خودکار برای چرخاندن حتما در لیست لوازم بود تا این راه طولانی را با گوش دادن به اهنگهای معین جان راحت تر سپری کنیم البته شوخی وخنده هم چاشنی راه بود

ونقشه می کشیدیم که به محض رسیدن به صحن آقا  اون ایوان کوچک چوبی انتهای صحن راتصرف کنیم تا شب را در ان قسمت با

آ ارامش وخنکی وصف نا پذیر به سر کنیم 

همین که به امام زاده رسیدیم اول وضو میگرفتیم وبرای عرض ادب وسلام خدمت اقا میرفتیم وبعد ازصبحانه مفصلی  دستورات صنوبر جان شروع میشد همه با کمک هم شروع میکردیم به جارو وگرد گیری وبعد هم شستن اون پله های سیمانی بلند بلند

واز انجایی که صنوبر خانم فوق تخصص تعمیرات چراغ وسماورنفتی را داشت تمام آنها را سرویس ومرتب میکرد البته حواسش به لوبیا پلوی خوشمزه وزعفرانی ناهار هم بود وما هم تمام ظروف آشپز خانه را مرتب ودسته بندی میکردیم ووقتی متولی  می آمد کلی تشکر می کرد ومی گفت میری زنکان خیلی تمیزن هروقت بیان اینجه رمرتب منن 

بعد از صرف ناهار واستراحت بعد ظهر برای زیارت چهل دختران آماده می شدیم که درهمون نزدیکی بود وبادخیل بستن کلی نذر ونیاز می کردیم ودر برگشت از تنها مغازه اونجا اکبر آقا کلی خرید می کردیم والبته یک چاقوی جیبی برای زمان گردو خوری ویادگاری حتما در لیست خرید بود 

وشب بعد از شام وشب نشینی بامتولی وپای صحبتهای او نشستن وتعریف از داستانهای امام زاده اماده خوابین میشدیم وبا جدا کردن رختخوابهای تر وتمیز برای خواب محیا میشدیم البته خواب که چه عرض کنم تا نیمه شب یادگاریهای روی ستونها رو می خوندیم وکال گب میزدیم تا صبح که دوباره باید به میر بر میگشتیم وبعد از جمع اوری وسایل وخداحافظی با امام زاده عازم میر میشدیم این خاطره من یک نمونه از اتحاد وهمبستگی وهمدلی بین ماجوانهای اون موقع بود که اوقات فراغت خود را در تابستان سر میکردیم شاد وپیروز باشید 

تال کَنی........صادق اباذری

– ( تال کنی)

تال ویا گمره همان پهن گوسفنداست

یک روزقبل به افرادمحل اطلاع

میدادندکه فردابیان خونه ماتال کنیه

تواین امرمهم دونفراُستادکاربودن

یکی کسی که تال میکندویکی دیگر

که تال رومیچیدبه تال کن میگفتند

بیلت روهم بیاوربیل مخصوصی بود

که بابیل های دیگرفرق میکردارتفاع

بیل ۲۰الی ۳۰سانت بودمنظورتیغه

بیل بدون دسته ودرکناردسته آن

هم یه پایه داشت که باپاروی پایه

آن فشارمیدادندوتال رومیکندند

تال فرم قشنگی داشت معمولاپنج

ضلعی بودافرادبه ترتیب بافاصله

یک تادومتر می ایستادند ودست

به دست میکردندبه دست تال چین

مبرساندندوایشون میچیدندولای

تال هاهم هیزم میگذاشتندبعداز

اتمام کارمیرفتن خونه اول چایی

وبعدناهارمی خوردند – 

خاطره ی انگوری باغ .....افشین اباذری

یه خوجیره خاطره :

اون قدیمان که خیر و برکت دی فراوان به یادومه یه سال اندی درباغ انگور بیورده به که منی آقا و ننه خدابیامرز دی کت و کول ده دکته بن ؛ هر چی سوه سوه انگور میوردن تمام نیمیگرست ، اندی شیره و کچر بیگیتن که دیگه ننه ام خدابیامرز کوره د درشه بوگوت "ایشالا کله خوشه بکووه" هیچی دیگه همان گیردی ؛ از اون سال به بعد دیگه هیچوقت درباغ ایچینی انگور نیورد که نیورد ؛ آقام خدابیامرز اون سال بعد موگوت ببه جان ناشکری کردیم خدا جان خیر و برکت د از این باغ ببرد ؛ این مای برک درس عبرت گیردی خداونده عالمی نعمتانه ناشکری نکنیم  .

سفر به طالقان حدود ۵۰ سال پیش........رضا فقیهی

اون زمون ها تعداد کمی ماشین شخصی داشتندو اگرهم داشتند ، بعلت خرابی جاده مخصوصاًاز شهرک به بالا ، 

نمی تونستند ماشینشونوببرند ، 

پس مجبور بودن با اتوبوس برند .

اتوبوسها بقول معروف دماغ دار و برای اینکه با بار زیادو مسافر در جاده خاکی اون زمون بتونند سربالایی رو طی کنند ، موتور کامیون  رووش میذاشتند ، 

پس حرکت و صدای موتورش  هم مثل کامیون بود ،

 کندرو  و پر صدا !!!.

سه تا گاراژ اتوبوس مسافربری برای طالاقون وجود داشت ،

دوتا بنام های " اتوسیر ذوقی " و

 "اتو سیر "عظیمی " 

که نزدیک پل امامزاده معصوم و سومی نزدیک میدون قزوین

 بنام " اتو البرز "

این اتوبوسها یکی چهار صبح و یکی پنج صبح به سمت طالاقون حرکت میکردند و به اتوبوس اول و دوم معروف بودند ، البته یک اتوبوس هم که  "بعد از ظهری " میگفتند ساعت یک حرکت میکرد، 

شب قبل از حرکت می بایست بار رو تحویل گاراژ میدادند و با رنگ و قلم هم روبارها اسمشونو بنویسند که اشتباه نشه ،

برای اینکه این اتوبوسهای جای بیشتری برای مسافر داشته باشند صندلیها رو با فاصله کمی از هم در اتوبوس نصب کرده بودند ، پشتیِ صندلی هم ثابت ، چرمی و قرمز رنگ ، 

بلیطی تو کار نبود فقط روزهای قبل ثبت نام میکردند ،

 مسئول سوار کردن مسافرا لیست ثبت نامو میاوردو روی پله اتوبوس وایمیسادو یکی یکی اسامی رو می خوندو از جلو به سمت عقب مسافرارو سوار می کرد ،

یه نفر ازاین افراد که بسیارمعروف بودو سابقه زیادی تواین کار داشت ودر هر سه گاراژ کار کرده بود اسمش ممد حسین بود و بیشتر مسافرا می شناختنش ،

همیشه سر جا و صندلی دعوا بود چونکه بالاخره آشنایی میومد و تو رودرواسی جای خوبو بهش میدادند .

بعداز تکمیل شدن مسافرای صندلی دار نوبت مسافرای تو راهرویی می رسید که مجبور بودن روی بارهای داخل راهرو که درروی سقف اتوبوس دیگه جانبود و به داخل آورده شده بودند می رسید ،

.هر کسی هم کلی بار داشت چون اکثراً برای مدت سه ماه می رفتند ومجبور بودند مایحتاجی رو با خود ببرند ، 

در همین اثنا راننده هم پیداش میشد وبامسافرا با اخم و تَخم صحبت وبه چشم تحقیرآامیزی نگاه میکرد ، وخودشونو تافته جا بافته می دونستند ،


البته مسافرها بودند که این حالت جو گیر شدن رو به راننده ها میدادند ،

 سلام کردن واحترام به اونا برای مسافرها افتخاری بود و اگر راننده ای میشناختشون انگار دنیایی از معروفیت رو دارند و جلوی مسافرای دیگه بادی به غب غب مینداختندو وبقول طالاقونیها کلی فیسی میکردن که راننده رفیقشونه !

بالاخره اتوبوس با سلام و صلوات  حرکت میکرد ،

جاده قدیم طالاقون از خودِ شهر آبیک به سمت طالاقون می رفت و سر از پل زیاران و یا بقولی آقچری در می آورد ، مسیر کمی فرق داشت و  در سر گردنه صمغ آباد  دارای چند پیچ مارپیچی خطر ناک بود ، در سرِ هر پیچ چند بار باید اتوبوس جلو عقب میکرد تا بتونه بپیچه ،

 شاگرد راننده بایست یه چیزی سه گوش و اهنی رو که بهش دنده پنج می گفتند موقع عقب اومدن  اتوبوس در سرِ پیچ زیر چرخ عقب میگذاشت که اگر اتوبوس نتونست بره بالا مانع عقب اومدنش و سقوط به دره بشه(هیچکس نمی دونست چرا بهش دنده پنج می گند!!) .مسافرا هم پشت سرهم صلوات می فرستادنو دعا میخوندنو گاهی هم برچشم بد لعنت میگفتند ،

یه بار یادمه که یه پسر بچه ای بنام علی تو راهرو تقریباَ نزدیکی ی جلو نشسته بود و مادرش عقب ماشین رو صندلی ،

مادرش بخاطر اینکه پسرش نترسه و دره رو نگاه نکنه ، از ته ماشین داد زد ،

علی پیشته نگاه کن !!!

راننده که احسان نامی بود ومانند اغلب راننده ها شکم گنده ،

قاش قاش زد زیر خنده و به علی گفت : مادرت فکر می کنه تو راننده ای !!!

"مسافرها هم برای خوشنودی راننده زدن زیر خنده !!! "

بعد از حدود پنج شیش ساعت طاقت فرسا اتوبوس به آخر خطِ اتوبوس یعنی شهرک می رسید،

جاده تا جوستان ادامه داشت ولی نه برای اتوبوس بلکه برای جیپ و" کمانکار"  که نوعی ماشین روسیِ پر قدرت بود و ماشینهای دو دیفرنسیال یا بقولی کمک دار،

جاده ی شهرک به بالا تا "چالانی کن " از مسیر کف شاهرود همونجاییکه فعلاً روستای ایستا قرارداره عبور می کرد.

اکثراً ترجیح میدادند با خر و قاطر از شهرک ببعد رو ادامه بدن چون اون زمان روستاها جاده نداشتن و بنابراین بردن بار از جاده تا روستاشون بازهم نیاز به این حیوونات بود .

راهی دیگری که مال رو بودبرای جزن ،وشته و گورانو ووو...بود که مسافران استفاده میکردند ،

که از  پردِسر به سمت شاهرود و با پلی چوبی از روی آن عبور میکردند.

این راه بعلت کمتر آفتابگیر بودن در لهجه ی طالقانی به "نِ سِی م  راه " یعنی راه در سایه معروف بود.

طبق معمول حدودای ساعت یک بعد از ظهر به منگلان که مرکزیتی در آن منطقه داشت می رسیدند. 

خیلیها تو روستاهاشون به استقبال این مسافران میومدند که شاید خبر یا نامه ای از عزیزانشان که در شهر زندگی میکردند برایشان آورده باشند.


آب چشمه ی پسین دره .............مهدی شجاعی

با سلام دراین موردچیزی که یادم میاداینه که خیلی کوچک بودم وشنیدم که گفتند اقای احمد رسولی خواب دیده  درپسین دره آب زیادی ازچشمه توی اون دره میادوخواب رابرای چند نفرتعریف کرده ورفتند چشمه راکندن وآب هِی زیادشده واهالی هم میرفتند وهرکدام قدری می کندند منم به اتفاق خانواده وپدربرزگم رفتیم وکمی کندیم وقتی اب خیلی زیادشد بوسیله جوب آن را هدایت کردند تامیر وبعدا لوله کشی شد.

ولشتی میان یا خورشیدی لات ....کامبیز مولاییان

 قصه ویلیشتی میان که یک زمان از باغات سر سبز میر بود وباغبانش مرحوم الله یار دا بود.  صاحب اون ملک خانواده سلطانی بود وقتی خورشید خانم سلطانی با پسر عموی خود از دواج کرد اون باغ را انداختند پشت قباله ایشان از آن به بعد اسم آن ملک به خورشیدی لات تغییر کرد. تا الله یاردا زنده بود اونجا آباد بود. بعد ار فوت ایشان چون مهدی دا مشغله اش زیاد بود. از قبول رسیدگی سر باز زد. وآنجا بعد از یکی دوسال شد بیابان برهوت. برای اینکه خورشید خانم رابهتر بشناسید. الان خانه اش را آقای فریدون امیریان خریداری کردند وزحمت کشیدند وبیت الزهرا شده.

جوز داران.......صادق اباذری

( جوزدار)

 درخت گردو خواستم امشب

یک یادآوری کنم از درخت گردوهای قدیم میر که درجوری  زمین بود و حالا اثری از آنها نیست ودو سه 

تا از آنها باقی است یکسری

نام درختان را میبرم که در 

ذهن من هست کاری به اینکه

درخت مال چه کسی بوده 

ندارم فقط یادآوری از نام

آنها میباشد واعداد و ارقام

هم حدودی میباشد

بالاترین درخت گردوی که الان

هم موجود هست ( ورَه کولی

خوسان جوزدار) چون در قدیم زیر آن برّه وبزغاله می

خواباندند به این نام بود

درست مساوی منبع آب قرار

دارد( دبله دار) یعنی درخت

دوقلو ( پلیکان دار) نردبان

( حاجی نصیری جوزدار)

( مگس لهانی جوزدار) لانه

زنبور عسل ( حاجی بخشی

جوزدار)( وردانه دار) یعنی 

گردوش شبیه وردانه دراز بود

شاید  این درخت بجای جوری

زمین در درباغ باشه و یک  مقدار

کلی تر بگم درخت گردوهای

میر(کاباری  جوزدار)( کاباری

چشمی سری جوزدار)( کوری

سری جوزدار) که مال ابن آمین دابود( جیرپسین دری

جوزدار)  که مال ابن آمین دا

بود( میری تلی بنی جوزدار)

بعداز آبشار میر که مال حاج

صادق حاج محمّدی هست

( مدباقردای جوزدار) روبروی

خونه ابراهیم علی میرچی

چشمی لو درباغی جوزداران

که اکثرش مال آقای مولاییان

وآقای طالقانی هست آب گرمی جوزداران مال حاجی کمال هست زیر تله آب گرم

که مال حاجی عباس هست

روبروی واگنک جنگل که مال

یدالله دا بود وجوزدارهای

  ِدهَلی ریشه( جنگل)که درکنار

اورو ( یوسف آباد) هست( اوروی جوزدار)

( میانکوهی جوزدار) (حَمرَبنی

جوزداران)( شاهین دری جوز

داران) وخیلی جوزدار دیگر

که درمیر بوده ویا الان هست

درقدیم جوزدارهای جوری زمین شریک زیاد داشت  یجورای مثل هزار فامیل بود

یکروزقبل ازاینکه بخواهند

گردوها رو پایین کنند به کسانی که ازدرخت جوری زمین سهم داشتند اطلاع رسانی میشدوصبح زودهمه

باهم میرفتند بالا و(جوزرون)

کسی که درخت راپایین میکند

میرفت بالای درخت وگردوها

را پایین میکرد بعد ازاینکه 

همه رو زیر درخت جمع میکردند شروع میکردند به تقسیم کردن گردوها البته 

کسی که بزرگتر بود واز چگونگی تقسیم گردوی آن

درخت اطلاع کامل داشت

سهم جوزرون   جدا میشد 

حالا پنج بریک ویا سه بر

یک ویا دو بر یک هرچی که

عرف بود بعد سهم دشتبان

( پاکار) روهم میدادند بعداگر

درخت ارباب رعیتی بود اونرا

هم مشخص کرده وبقیه را

هم مثل انحصاروراثت تقسیم

میکردند گفته باشم قدیما 

درخت ها هم پربار بود مثلاً

ازپنج هزار تا پانزده هزار هم

گردو میاورد طوری بود که

دیگر نمیشمردند وبا سطل

گردوها روتقسیم میکردند

همین الان هم درحیاط های

میر گردو درخت زیاد هست

بغیر از باغها  ۲۵۰ خونه تومیر

هست حالا میگیم  ۱۰۰ تا خونه

هرخونه دوهزار گردو بیاره

دویست هزار گردو میشه به

عبارتی هر هزار یک میلیون و

دویست هزار تومان میشود

دویست وچهل میلیون تومان

بغیراز باغها وجوری زمین 

هرجور حساب کنید نعمت توی

میر زیاده این هم یک محصول میر خدا برکت بده جوزدارانه

ولی متاسفانه حدود چهار سال

هست که ازنعمت جوز بی بهره

هستیم در اردیبهشت ماه برف

می آید و جوزدارها میسوزد

(سلامت و پاینده باشید)

کمرها و تله ها........صادق اباذری

( کَمَر) 

در میر به سنگ های که نشود

از زمین بلند کرد وخیلی سنگ

بزرگ باشد کَمَر میگویند

۱- قرآن کمر۲- بَزک کمر ۳- دروازه کمر ۴- علی میرزای کمر

۵- خروس کمر

قرآن کمر - درخزی دیم هست

پشت در باغ    که قدیما برگه های از قرآن ویا کاغذهای که

که روی آنها اسم اماماویا آیه

های  از قرآن بود برای اینک

زیر دست وپا نباشه چون گناه

داره آنها روبرده وزیر قرآن کمر

میگذاشتند بزک کمر- درراه قدیم ( راه مال رو) میر به

اوچان قرار داشت درزمانهای

قدیم جمع میشدیم جوانها

پسرودختر (روزهای عزیز) 

مثل ۲۸صفر یا چله امام ووو

میرفتیم امام زاده اوچان برای

زیارت نرسیده به اوچان بعداز

باغ اعظم آقا دره کوچکی بود

که یک درخت سنجد هم آنجا

بود بعداز دره یک سنگ آنجا

بود که به آن بزک کمر میگفتند

وقتی میرسیدیم اونجا دخترا

 به ما پسرها میگفتند( وچن

بشین جلوتر بنیشین تا ما

بیم باهم سرازیز گردیم طرف

اوچان) حالا دراون قسمت

دخترا لباسهاشونو مرتب میکردند ی دسی به سرو رو شون میکشدیدند موهاشونو

مرتب میکردند درهر صورت

آنجا بزک کمر برای ما میری

ها نام گذاری شده بود

دروازه کمر- امتداد مله سنگ

به طرف پایین یکجا کاملا

صخره ها قطع میشود آنجا که

بصورت دروازه میشود بطوری

که از طرف محل بری بعداز

اون دروازه پس ماله پشت 

نمایان میشود ازمحل هم دروازه کمر قابل رویت هست

علی میرزای کمر- ازترمینال که

بری بعداز طویله آقا احسان به

طرف بالا پشت خونه آقا عطا

مرحوم  قرار داشت  که بعداً

به طرف دره پایین سقوط

کرده که  درحال حاظر چسبیده به باغ حاجی محبعلی اباذری اون دوتا کمر

باهم هستند قدیما غروب که

میشد همه می رفتند چشمی لو که از (رونا) مال و وره کولی میآمد رونا مسیر تردد

گوسفندها که مال گفته میشه

وبرّه وبزغاله هم وره کولی است تا آنها را ازهمدیگر جدا

کرده وبه طرف خونه هدایت

کنند در ایام بهار اکثراً غروبها

هوا بارانی میشد و زیر علی

میرزای کمر خشکی بود وهمه

میرفتیم اونجا که خیس نشیم

تا گوسفدها بیایند اون سال ها

خیلی خدا به ما رحم کرده بود

که بعدها من رفتم تهران 

شنیدم که علی میرزای کمر به

طرف دره سقوط کرده ویکم

اثر آن کمر درجای خودش باقی هست  خروس کمر- بعد

از زمین فوتبال بغل دست راه

یک سنگ بزرگ شبیه خروس

هست که به آن خروس کمر

میگویند به صخره های بزرگ

( تَله) میگویند مثل میخ تله

مسیرجاده بعداز وجینرو  که باغ تمام میشود آن صخره بلند

که ماشین از زیرش ردمیشود

میخ تله میگویند 

(شادوپیروز باشید)