روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

محبت حیواناتی میان.....علیرضاجعفری


نجابت و مهربانی حیوانات 


 کره خر از خریت پیش و روی مادر است

کره اسب از نجابت در قفای مادر است 


روز جمعه ۲۲ مرداد به اتفاق یکی از بستگان سببی قصد پیاده روی به مقصد پسین دره نمودیم.

در بین راه به زمین فوتبال رسیدیم و کمی آب خوردیم و سپس به کنار دره پسین دره که از آنجا دورنمای واگنگ معلوم بود ، رفتیم. صدای کبک  و بلبل نوای بسیار زیبایی را در این دره طنین انداز نموده بود.

در سمت چپ صدای شیهه مکرر کره اسبی توجهمان را جلب نمود

کره اسب بیش از حد بی قرار بود و در تحرک با طنابی که به نیم تنه درختی خشک بسته شده بود.

نزدیک شدیم.کره اسبی بسیار زیبا به رنگ قهوه ای روشن با یالهای بلند و بسیار زیبا.

دوست قدیمی آقای یزدان میرچی را دیدیم که از چادر به استقبال ما آمده بود.

اسب متعلق به عمو عباس بود.

از یزدان راجع به کره اسب و صدای شیهه اش پرسیدیم.

گفت مادر این اسب را مار زده و مرده است و این اسب بی قراری می کند و به قاطری متعلق به یکی از هم محلیان ( آقای مهدی اباذری ) دل بستگی پیدا نموده و فکر می کند که مادرش است.

واقعا دنیای حیوانات خیلی جالب و اعجاب انگیز  است.

در آن لحظه دلبستگی یکطرفه در ذهنمان تداعی گردیده که فقط این کره اسب فقط دلبستگی  یکطرفه دارد

گویا هرروز کره اسب را به همراه قاطر می‌بردند و امروز کره اسب را نبرده بودند.


خلاصه خداحافظی  کردیم و به نزدیک شیر آب زمین فوتبال رسیدیم که ناگه حیوانی چهار پارا از دور از نزدیک منبع کوچک سر جوری زمین از سمت راست و از بیراهه در حال دویدن بود

تند تند می دوید

و از چند متری ما در حال گذر بود. 

نزدیک که شد دیدیم که قاطری بود که

افسارش گویا پاره شده بود و شیهه می کشید و به سمت پسین دره با سرعت دور شد

از بی قراری و نوع حرکت و مشخصاتی که داده شده بود دریافتیم این همان قاطر است.

که با بی قراری به نزد  کره اسب برگشته بود

فردای آن روز از آقای میرچی جویا شدم که آن قاطر که در حکم دایه بود برگشته بود که ایشان تصدیق نمودند و گویی قاطر از نزدیک رودخانه افسار گسیخته و به نزد کره اسب آمده بود.

در آن هنگام در فکر فرورفتم و به عظمت ایزد منان و دمیدن روح و احساس در حیوانات پی بردم که درست گفته اند و در حیوانات مصداق دارد که مادر فقط آن کسی نیست که فرزندی می زاید بلکه مادرانی نیز هستند که در حفظ و نگهداری فرزند خوانده مثل مادر واقعی سعی و تلاش وافر نموده اند.

ای کاش می توانستم از این لحظه بی قراری و حرکت قاطر به سوی اسب فیلم برداری نمایم تا شما نیز احساس واقعی یک حیوان را بیشتر درک نموده و  عظمت خداوند نیز بیشتر برایمان نمایان می گردید.

 به راستی که روایت این رویداد طبیعی و واقعی و وجود مهربانی و درک و احساس در حیوانات آیا مارا بیشتر وا نداشته و ترغیب به اینکه با یکدیگر بیشتر مهربان باشیم نمی نماید؟

التماس اندکی تامل و تفکر


جدیدی اجاق گاز نَنَمی بَرِک....سیده فریده میربابایی

 دِوَره من بیَمیَم 

مرگ اون قدیمانِ ببره ، مَرَمی خدا بیامرزه  قول ،  کو موگوت : جهان جوان گرست و ما پیر گرستیم .


اُن قدیمان گاز کِجه دِبِه ، از قول  سکینه نَنِم خدا بیامرز موگوت : اَندین والُری همراه و سه فیتله ای همراه غذا بِپَتَم ، بِمِردَم . این به کو تصمیم بیگیتن گاز بخرن ،  ( مشتی )شوهر مرحومش دی موشو گاز سه شعله مِخره ، او دی از فرداش مَس شرو کِنِه غذا بِپَتَن . 

وقتی شرو مِنه غذا بِپَتَن ، هر کاری منه مداری فیتیله جوعَر(بالا )

 نِمیا . اون روز نمیتانه غذا بپزه . ظهرکه مِگرده ، مشتی میا خَنه ناهار . موگو: ناهارت کو ؟ 

ننم دی موگو گازت فیتیله نداره کو .این چی گازیِ بخرستی ؟هر چه دسته ره مِچَرخانم  فیتیله جوعَر نمیا ... تزه دِوَره مشتی اوره یاد همیدی  زَنَکه ،   گاز فیتیله نِدَره کو  

اَندین ساده بَن 

شوخی مشهدی زیارتی میان..........سیده فریده میربابایی

از مرحوم پیَرم (حاج سید جعفر میربابایی) سید آقا ، خطره ای بوگوم شُمَره : 

مرحوم پیَرم و مرحوم سید طاهر میربابایی و مرحوم مشتی قربان  یه سال )همت مینَن بوشون مشهد زیارت ، هرسه شان دی شوخ بَن ، پیَرم ، فرشی سر حیاطی حرم ، نِشتِه بِ ، یهو بلند گوی صدا ده  در میا کو : پسرکی ۸ ساله با بلوز آبی و شلوار سرمه ای و چشمان سبز به نام سید جعفر میر بابایی گم شده  چنانچه پیدا کردین بیارین دفتر گمشدگان حرم ، پیَرم مو شو فکری میان ، مینِه مشخصات ، مشخصات اوییِه ، پامییَسه بوشو بینِه چی گرستی ، ک یهو مِینِه ، سید  طاهر و مشتی قربان خنده کنان راه دِ مِرِسن ، پیَرَم دنبالشان مِنِه ، اونان دی فرار مِنن موشون هتل ، پیرم دی شوخی دتشت اونانِ ، مَرِسِه هتل مِِینِه اینَن خوتییَن ، در اتاقه قفل مِنِه موشو غلام گردشی ، تا شوکی ، تلفن دی دَنِبِه ، اینَن مِمَنَن  بی تکلیف 


دلنوشته ی مریضی .....رجب کاظمیان

سلام دوستان 

روزگارانی در میر  یه مریضی بیا می از خاوردور    

همه جا ادمکان درگیرن زندگی سخته دگر 

 

همه مان مریضی ره باور کنیم  بیمارستان ها پرن ندارن تختی دگر 


  سر ترمینال میر این قدر چمع نگردین   دید بازدیدانتان بمانه وقتی دگر 


به سلامت از این دالان زمان 

همگی رد گردیم تا چند وقتی دگر 


یه روز که خدا بخواد دوباره جوری زمین 

دوبله دارانی بن جشن بگیریم جختی دگر

 

بزنیم ساز ودهل دایره دمبک بیورن  باور کردنش امروز همه برک سخته دگر 


چاره ای نیست زن و مرد  پیر وجوان مسئولیم  

دیده بوسی  خوشی تعارف بمانه وختی دگر  


  رجب کاظمیان

مسگرها و گون کَن ها میری میان.......رجب کاظمیان

 

یادم میاد 3 گروه برای کاسبی میامدن میر  یک گروه خانواده پر جمعیتی بودن شغل اصلی اینها مسگری بود وتوی میر میگفتند کولیها  زن ومرد قوی هیکل که نمیدانم کجایی بودن  سر ترمینال  جای ساختمان مخابرات  یا گرمادر زیر درخت توت چادر بزرگی برپا میکردن   با کسی دوست نمیشدند  وبعداز مدتی که کار مسگری کم میشد بی سرو صدا میرفتند  گروه دوم پیر مردی بودبه اتفاق پسرش میامد و مسگر بودن دم مسجد اتاقی بود اونجا اطراق میکرد قبلا از ساخت مدرسه این مکان ملا خانه بود  وگروه سوم گون کَن بودن میگفتند اصفهانیها  می آمدند کوه رو از کدخدا اجاره میکردند  و کتیرا میگرفتند  کاری بسیار سخت  وزندگی خیلی سخت...... من اون رو توی کوه دیده بودم با اینکه زندگی طالقان اون زمان سخت بود ولی ما نسبت به اون ادما خیلی راحت تر بودیم چند جا هنوز تنور نونوایی با سنگ از اون ادما یادگار مونده    با تشکر رجب کاظمیان

شدیدی برمه عروسیی میان ........سیده فریده میربابایی

یه خطره بوگوم شُما ره تَبِستانی عروسیانِ میر 


یه سال چهار عروسی بِ میری میان ، میانِ این چهار عروس ، دو تا شان خوَر بَن ، عروسی کو تمان گرست ، عروسَنِ مَس ببرن زامایی خَنه ، پیَر و مَرِ عروسَن دِبَن بِرمِه مِکردن ، من دی کو اوشَنِ بِرمه رِ بِیدییَم ، اشکانم بیَمِه ...

اِسه بِرمه نِکِن ، کی بِرمه کِن ...‌

بی صَحَب مگر بند مییَمِه ، بِرمه ای همرَه دی شور مِکردم ، چه جور بِرمه مِکردم 

همین میان دی پیلَه خوَرم بییَمِه یه دَنِه بِزِه مَنی پَسِ کله 

بوگوت اینَن تُیی چییَن اندین بِرمه مینی ؟ تو چِکرِشانی ؟ 

عروسانی کییِی ؟ پییَری ، مَری ، خوَری ، بِرَری 

من دی بغضم ویشتر گردی تا .... عروسان بِبَردن ... من دی یَ شکم سیر بِرمه کرده بم 

وَچِه بَم ، وَچَنِه قدیم ، بلد نِبَم کو 

نمد مالی میری میان..............رجب کاظمیان

یکی از کارهای خوب وجالب در میر نمد مالی بود  پشم گوسفندان بهاره را جمع میکردن وپاک میکردن می شستند ودر زمستان که بیکار تر می شدن بعضی خانواده ها نمد مال خبر می کردن اوستای نمد مال مرد بسیار محترم وترو تمیزی از اهالی روستای کش طالقان بودند به نام اوستا غلام علی  خبر می دادند که امسال چند تا نمد توی روستای میر اماده کردن واوستا میامد  وسایل مش غلام شامل کمان  مشته  یک چوب بلند 3متری ویک پارچه ضخیم  عرض 3 متر وطول 7 متر بود وقتی وارد میر می شد برای درست کردن نمد نوبت میگذاشتن  من بیشتر ناصر دا وتاجی خاله رو به یاد دارم که همیشه پای ثابت بودن  در گذشته مش ناصر پبشتر سال منزل اقای سلطانی زندگی میکرد وما نسبت داشتیم روزی که کار شروع میشد یه اطاق کناری رو تمیز میکردن  وپشما رومیاوردن توی اطاق یه منقل اتیش  باچایی کنار دست اوستا 2 روز پشما روباکمان میزد و کیسه های پشم حجم بزرگی رو تشکیل میداد  سفید  مشکی قهوه ای درهم پف میکرد تا زیر سقف   اوستا پارچه ضخیم رو پهن میکرد بسته به میزان پشم که موجود بود ابعاد نمد رو تعیین میکرد   ومقداری پشم رو مثل طناب از قبل اماده کرده بود نقشه بیرونی فرش رو میکشید گاهی از طناب پشمی رنگی  هم استفاده میکرد کار سفارشی در بیاد   بعد پشما رو بصورت هنر مندا نه ای با شانه ای بلند چوبی پهن میرد  و بسیار مرتب مثل یک تشک خوش خواب  وچوب رو می

آورد  با کمک دیگران  و اب و شاید یک جور مواد صابونی  نمد رو دور چوب محکم لوله میکرد ومرتب اب داغ  و مواد میریخت

 بعد از ظهرچند نفر از اشنایان جمع میشدند ودر همان اطاق نمد لوله شده دور چوب رو با کف پا وراهنمایی مش غلام غل میدادن حدود شاید 2ساعت کارو ردیف میکردن برای شب وداستان هم یاری تازه شروع میشد برای شب ونمد مالی عده ای پای ثابت بودند مثل مرحوم حکمت دا    یونس دا  ابوالقاسم دا  مشدی اقا دا    محبعلی دا  مشدی نیاز  مشدی رمضان دا  اقا ابراهیم   وعده ای از بزرگان هم دعوت میشدند  کار گروهی شروع میشد واوس غلام هدایت میکرد کم کم  نمد حالت میگرفت واقایان کار لوله شده رو با ساعد حرکت میدادند دراین بین شوخی خنده براه بود پیر مردای چپقی هم مشغول چپق کشیدن  اون زمان مکان عمومی منعی نداشت خانم ها بافتنی داشتند   جوراب  یا سارافن   جوراب های مش غلام رنگی بود  وبا یک غروری می گفت کار دست خانم شه  بعضی از خانمهای میر میگفتن درو موگو شهر ده هگیتی  چایی براه بود آخرای کار تدارک شب چره رو می چیدن تاجی خاله خدا رحمتش کنه بسیار کد بانو بود  اول انگور ..گردو شکسته ...کدو بخار پز    ..ازگیل شور  ..برگه گلابی با زالزالک وشکر پخته شده   شکلات  بسیار پذیرایی گرمی از مهمانها میشد وتشکر بابت زحمتی که کشیدن و مردم هم با جملاتی  که دلخوش استفاده کنین سلامتی باشه  وخسته نباش به اوستا غلام  وقرار بعدی از صاحبخانه خداحافظی میکردند  خدا همه گذشتگان رو رحمت کنه           رجب کاظمیان

ورود اولین یخچال میری میان......کامبیز مولاییان

                

 اوایل تیر ماه سال 48 بود ووقت رفتن خانواده به طالقان رسیده بود. دو روز قبل از سفر پدر بزرگ مادریم آمد منزل ما ودر مورد بردن یک یخچال نفتی با پدرم صحبت میکردند.  منِ فضول هم که دوازده سیزده سال بیشتر نداشتم گوش می کردم. در پایان حرفهایشان هم پدرم روبه نجفقلی خان کردو گفت خیالتان راحت سالم میرسونم میر....  خدا جفتشون رو رحمت کنه قرار مدار هاشون رو گذاشتندو پدر بزرگ خدا حافظی کرد اون موقع منزل ما نظام آباد بود   آن شب من وپدرم شروع کردیم به بستن بارها اون موقع اینجوری نبود که با یه ساک راهی بشی وخرت و پرت ها را بگذاری تو صندوق عقب و راه بیفتی بارها  عبارت بودند از چند کیسه  که باید هم وزن باشند  یک بار عبارت بود از دو لاقه یعنی دو کیسه هم وزن  که سبک هاش را باهم بار قاطر میکردن ومعمولآ بچه ها وسطش می نشستن که نامش میشد شیر پایه. وبار دیگری هم بود  که بهش میگفتند مفرش بار که عبارت بود از چادر شبهای بزرگ که داخلش رختخواب  ولای رختخواب خورده ریز ویا شکستنی میگذاشتند. خلاصه کنم دو یا سه روز بار بستن برای سه ماه زندگی در میر طول میکشید.  روز موعود برای رفتن به طالقان فرا رسید ساعت سه ونیم  صبح پدر ومادر مارا بیدار کردند که پاشین  الان ماشین میاد. ساعت چهار صبح یک وانت بزرگ آمد که یک یخچال بزرگ پشتش بود با کمک راننده وانت رابا بارهای خودمان پر کردیم. درهمین حال یک بنز کرایه  190 که گازوئیلی بود هم آمد. من رفتم تو وانت .پدر ومادر به اتفاق خواهر وبرادرم سوار سواری شدند و راه افتادیم مقصد زیدشت بود ازقبل هم  خبر داده بودند که قاطر ها را بیاورند. درزیدشت اول بارها را خالی کردند بعد با احتیاط رفتند سراغ یخچال نفتی  که خیلی هم سنگین بود. خلاصه با سلام و صلوات آوردند پائین بعد از بار زدن بارها دو کیسه که خیلی سبک بود  روی قاطر گذاشتن ویخچال را بین آنها جا دادند. وچون بد بار بود یکی از چار پا دارها مامور شد که از پشت هوای یخچال را داشته باشه ویادم میاد هی در طول راه  بار را جابجا میکرد ومیگفت سرنگون  قواله. یعنی بد باره خلاصه بعد از چند ساعت رسیدیم میخ تله چون یخچال تقریبا دراز بود وبه تله گیر میکرد مجبور شدند از قاطر بیارن پائین وچند نفری بادست چند متری را حمل کنند وبعد بار قاطر کنند ساعت سه یا چهار بعد از ظهر رسیدیم میر  بارهای خودمان را بردیم منزل خودمان. ویخچال را بردیم اون دست محله منزل پدر بزرگم نجفقلی خان سلطانی.  که روز قبل با مادر بزرگم به میر آمده بودند. یخچال را 48 ساعت ثابت سر جایش گذاشتند بعد از آن خدا رحمت کنه آقای قلی میرچی  یخچال را روشن و راه اندازی کرد درضمن همراه یخچال یک فلاکس استوانه عقاب نشان هم اشانتیون داده بودند که بیست وچهار ساعت یا بیشتر یخ های قالبی را نگه میداشت دیگه کاره من در اومده بود هر روز ظهر میرفتم اون دس محله یخ میگرفتم. یخ با آب چشمه یره کرس چه حالی میداد. جوانهای عزیز گروه فکر نکنید طالقان رفتن به همین آسانی بود. بعضی وقتها بقول معروف با زاری خواری میرفتیم. سال گذشته با پسر خاله ام آقای فرید سلطانی به خانه پدر بزرگ که الان متعلق به ایشان است سری زدیم یخچال در گوشه ای از خانه قدیمی سرجایش بود نا خود آگاه یاد ترانه معرف عجب رسمیه رسم زمونه افتادم. خدا تمام اسیران خاک رو رحمت کنه.

همِمانی اَلَته خرت و پرتان........ارسالی از معصومه جانی

 این عادت مربوط به  طالقانیان  مقیم مرکزهم میگرده,  از جمله خودمو و خودتون


هر وقت میشیم  طالقان صندوق عقب ماشین پر مینیم  از کهنه  لباسانو و پلاستیک و دبّه و تیر و تخته و هر چی که به درد سطل آشغال دی نیمیخوره...


هرچی خراب میگرده و میخواید دور دِنگَنین, آقا و ننه میگون:  نه ه ه ه ه ه ه ه ه ...... حیفه.... کنار دِنگن..... میبریم طالقان......


کفش پاره.... جوراب سوراخ.... کمد شکسته.... یخچال شکسته..... تلوزیون خراب و قدیمی..... ظرف های یه بار مصرف..... ظرف پلاستیکی ماست و نعوذباالله ظرف آب معدنی هم اگه ول خرجی کرده باشید و بِخَرستی باشین..


بابا جان آخه این چه عادتیه؟؟؟؟؟..... کلا چیزی به نام دور ریز دِنی؟؟؟؟ اگه فرضا تهرانی میان همه طالقانی ها دِبَن , مطمئن باشید شهرداری ور شکست میگِردی....


تازه الان که خوبه..... تا 15 سال قبل نون خُشکان  دی جمع میکِردن  و هر فامیلی که میخواست طالقان بوشو, گونی نون خشک رو بهش هَمِدان که  ببره طالقان...... مالانی بَرِک.....


کفشی که خراب گِرسی..... اَلَک و آبکشی که داغان گرسی......جُرُبانی که  سوراخ گرسی.....پُشتی کهنه.....  آخه به چه درد طالقان مُخوره؟؟؟ آخه یعنی چی؟؟؟؟؟؟:کمد شکسته رو کِجِه میبری؟....... 10 برابر قیمت کمد  نو  رو  خرج نیسان و وانت همدین که ببرن طالقان...


یعنی اگه یه طالقانی بانو,  مثلا رنگ مو بخره..... بیاد خونه و ببینه تاریخ مصرفش تَمان گرسی , اونو دور نیمینگنه.... میبره طالقان... به درد طالقان که میخوره..

خودمی چشمانی همرا بِیدیَم ....... یارو 500 میلیون زمین بِخَرِستیِه....... 900 میلیون دی عمارت بِساتیه میانش..... کاخ شمس درست کِردی..... بیا و ببین..... کافیه در دِ دِلشی...... خانه یی میان بِسوته تهرانی فرش و زنگ بِزیِ  یخچال و تلوزیون رو کلا دور ریز تهران و بیوردی بَن....... بابا جان یِلو  خرج کن 4 تا خجیره وسیله بخر.......

.چند صد  میلیون خرج کِردی.....اون وقت  لَنگ این دوتا وسیله یی؟؟؟؟ باور کنین خیلی اوقات ربطی دی به خسیس بازی نداره...... عادته...... نیمیدانَم والا...

.

.کلا همه مان دوستدار محیط زیست هستیم.....  هنوز که هنوزه ننه می  خانه  دمپایی نارنجی رنگ که برای 3 سالگیم بِ موجوده...... بعد از من, 20 تا نوه ی دیگه  اورو  پا کِردی اَن...

سرنگون اون دمپایی پاره دی نِمیگردی....... اگه پاره دی گرده اورو میدوجَن.....

.مایی آقاجان 20 تا فِرِم عینک داشت..... 400 تومون یه فِرم اویی  بِخَرستیم که سبک باشه و دوماغش چال نگرده....... دو روز چِشمانشی  سر دِبِ...... کنار دِنگت......  نفاقلی فِرم قدیمی رو که با چسب شیشه ای و نخ کاموایی  لولاهانشو  بَست بِزیِ بِ  بیگیت و چِشمانشی  سر دِنگت......

میری یخچالی ماجرا.....ایرج الله بداشتی کامبیز مولاییان

استخری  در  زمان برادران طالقانی  در کنار یخچال ایجاد کرده بودند 

و دو کارگر  ماموریت داشتند  استخر را  آبگیری کنند تا  در زمستان یخ ایجاد شود  و بعد از عید نوروز و فصل بهار  اقدام به شکستن یخ های قطور نموده و آنها را از بالای یخچال به طرفِ  زیرزمین یخچال هدایت می کردند ( سُر میدادند  )

کارگران دیگری در انتهای  یخچال , یخ ها را مرتب و منظم روی هم می چیدند  تا فضا و جای کافی داشته باشد.  پس از پر شدن  درب ورودی  یخچال بسته و پلمپ  می شد  تا فصل تابستان آغاز گردد و به دستور برادران طالقانی  درب باز گشایی می شد ضمنآ درب آن به سمت کابار قرار داشت و چند کارگر مرتب هر روز  ساعت ۱۱ صبح یخ ها را قطعه قطعه نموده و تحویل  روستا زادگان ساکن میر میدادند 

اگر  ماه رمضان  در تابستان بود  دو مرحله  تقسیم یخ  انجام می شد 

بنابراین  تا پایان تابستان همه ی اهالی  از یخ به طور مجانی استفاده میکردند 

از ابتدا تا انتها , کلیه هزینه های انجام شده  به عهده ی بزرگان مورد اشاره بود

این اتفاق در آن زمان, از کارهای  بسیار  مفید و بشر دوستانه  انجام می شده  است .

توضیح آنکه موضوع  مربوط به حدودا شصت سال قبل میباشد روح آن بزرگان همیشه شاد  ودر خاطر مردم جاودان خواهد بود 

روزی در قزوین خدمت مرحوم آقای عزت الله یوسفی.پسر عموی عزیزم بودم. از ایشان پرسیدم یخچال میر را چه کسی ساخت؟ ایشان فرمودند: روزی حاجی مولا با پسرش در قزوین بودند. تابه یکی از دهات الموت که "دیکین" نام داشت سر بزنند. نرسیده به دیکین محل بزرگی بود  که نام فعلیش "معلم کلایه"  میباشد. درآنجا داشتند بنایی مخروطی شکل می ساختند بعد از پرس وجو معلوم شد که در حال ساخت یخچال هستند. وحاجی  رو به پسرش کرد و گفت: محمد یوسف همانند  این عمارت را در میر بساز این بدرد مردم میخورد. با همان معمار قرار گذاشت. وبعد ازیک سال یخچال ساخته شد. حدود چهارمترو نیم  ارتفاع داشت. درست مثل یک مخروط  کله قندی  که آب آن از آبی که برای حمام می آمد استفاده می شد. آنقدر که من یادم هست  دارای حوضچه های ساروجی بود یک دهانه حدود یک متر یا کمی کمتر  در دیواره نزدیک به کف آن بود. البته هم سن و سالهای ما از یخ آن نخوردیم ولی آنهایی که  هفت هشت سال از ما بزرگتر هستند از آن استفاده کرده اند. آخر پاییز حوضچه اش را از آب پر میکردند. ودر تابستان اهالی از یخ استفاده میکردند. ما همیشه آنرا متروکه  می دیدیم  ولی بنا  سالم بود. تااینکه نوک مخروطی آن خراب شد. ودرون آن خاکستر ویا آشغال خشک میریختند.یکی دو دفعه هم من دیدم که آشغالهایش را میسوزاندن. البته در آن زمان آشغال پلاستیکی کم بود ویا اصلا نبود بهرحال ان مکان را خراب کردند و الان خانه ای در آنجا ساخته اند.  ومالک آن آقای مرادی است.جایش درست بعد از منزل نیاز دا بود.