روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

ورود اولین یخچال میری میان......کامبیز مولاییان

                

 اوایل تیر ماه سال 48 بود ووقت رفتن خانواده به طالقان رسیده بود. دو روز قبل از سفر پدر بزرگ مادریم آمد منزل ما ودر مورد بردن یک یخچال نفتی با پدرم صحبت میکردند.  منِ فضول هم که دوازده سیزده سال بیشتر نداشتم گوش می کردم. در پایان حرفهایشان هم پدرم روبه نجفقلی خان کردو گفت خیالتان راحت سالم میرسونم میر....  خدا جفتشون رو رحمت کنه قرار مدار هاشون رو گذاشتندو پدر بزرگ خدا حافظی کرد اون موقع منزل ما نظام آباد بود   آن شب من وپدرم شروع کردیم به بستن بارها اون موقع اینجوری نبود که با یه ساک راهی بشی وخرت و پرت ها را بگذاری تو صندوق عقب و راه بیفتی بارها  عبارت بودند از چند کیسه  که باید هم وزن باشند  یک بار عبارت بود از دو لاقه یعنی دو کیسه هم وزن  که سبک هاش را باهم بار قاطر میکردن ومعمولآ بچه ها وسطش می نشستن که نامش میشد شیر پایه. وبار دیگری هم بود  که بهش میگفتند مفرش بار که عبارت بود از چادر شبهای بزرگ که داخلش رختخواب  ولای رختخواب خورده ریز ویا شکستنی میگذاشتند. خلاصه کنم دو یا سه روز بار بستن برای سه ماه زندگی در میر طول میکشید.  روز موعود برای رفتن به طالقان فرا رسید ساعت سه ونیم  صبح پدر ومادر مارا بیدار کردند که پاشین  الان ماشین میاد. ساعت چهار صبح یک وانت بزرگ آمد که یک یخچال بزرگ پشتش بود با کمک راننده وانت رابا بارهای خودمان پر کردیم. درهمین حال یک بنز کرایه  190 که گازوئیلی بود هم آمد. من رفتم تو وانت .پدر ومادر به اتفاق خواهر وبرادرم سوار سواری شدند و راه افتادیم مقصد زیدشت بود ازقبل هم  خبر داده بودند که قاطر ها را بیاورند. درزیدشت اول بارها را خالی کردند بعد با احتیاط رفتند سراغ یخچال نفتی  که خیلی هم سنگین بود. خلاصه با سلام و صلوات آوردند پائین بعد از بار زدن بارها دو کیسه که خیلی سبک بود  روی قاطر گذاشتن ویخچال را بین آنها جا دادند. وچون بد بار بود یکی از چار پا دارها مامور شد که از پشت هوای یخچال را داشته باشه ویادم میاد هی در طول راه  بار را جابجا میکرد ومیگفت سرنگون  قواله. یعنی بد باره خلاصه بعد از چند ساعت رسیدیم میخ تله چون یخچال تقریبا دراز بود وبه تله گیر میکرد مجبور شدند از قاطر بیارن پائین وچند نفری بادست چند متری را حمل کنند وبعد بار قاطر کنند ساعت سه یا چهار بعد از ظهر رسیدیم میر  بارهای خودمان را بردیم منزل خودمان. ویخچال را بردیم اون دست محله منزل پدر بزرگم نجفقلی خان سلطانی.  که روز قبل با مادر بزرگم به میر آمده بودند. یخچال را 48 ساعت ثابت سر جایش گذاشتند بعد از آن خدا رحمت کنه آقای قلی میرچی  یخچال را روشن و راه اندازی کرد درضمن همراه یخچال یک فلاکس استوانه عقاب نشان هم اشانتیون داده بودند که بیست وچهار ساعت یا بیشتر یخ های قالبی را نگه میداشت دیگه کاره من در اومده بود هر روز ظهر میرفتم اون دس محله یخ میگرفتم. یخ با آب چشمه یره کرس چه حالی میداد. جوانهای عزیز گروه فکر نکنید طالقان رفتن به همین آسانی بود. بعضی وقتها بقول معروف با زاری خواری میرفتیم. سال گذشته با پسر خاله ام آقای فرید سلطانی به خانه پدر بزرگ که الان متعلق به ایشان است سری زدیم یخچال در گوشه ای از خانه قدیمی سرجایش بود نا خود آگاه یاد ترانه معرف عجب رسمیه رسم زمونه افتادم. خدا تمام اسیران خاک رو رحمت کنه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد