سلام دوستان روزگارانی در میر. به همت بانیان عاشق تازه مدتی بود که ماشین امده بود نظر اباد همه از این اتفاق خوشحال بودند ودعا گوی دست اندر کاران وما هم از همه خوشحال تر چون اکثر پنج شنبه ها با ماشین تویوتا دوکابین اقا ذولفقار میرفتیم روشنابدر وفردا جمعه بر میگشتیم البته در مسیر چه پیاده ویا سواره بود یم شادی بگو بخند وگاهی اقا ذولفقار از پشت فرمان به ما که اون قسمت بار جا برای مسافر درست کرده بود داد میزد چرا ساکتین خوا رحمتش کنه خلاصه نظر اباد یکی از مشگلاتی که داشت اونایی که وسیله شخص داشتند نگران بودن که مبادا اتفاقی بیوفته. تا اینکه یک خانواده از اشنایان امدند و اون زمینهای کناری رو اباد کردن خیا ر گوجه کدو لوبیا کاشتند هم برای خودشون هم فروش پیر مردی در ان جمع بود که بسیا ر خوش خنده بزله گو وباهمه خیلی صمیمی بود و از ماشین ها هم مراقبت میکرد ومردم میر مثل همیشه دست دل باز محبت شو جبران میکردند پنج شنبه بود من میر بودم رفتم ماهیگیری نطر اباد زیر سایه درخت عدهای از اشنایان بودن پیر مردو دیدم کنار رودخونه راه میرفت وعصا شو دور سرش میچرخوند از یکی پرسیدم گفت نمیدانم رفتم سمت او گفتم سلام مشدی یه نگاهی کرد سری تکان داد گفتم چیه چرا بر افروخته ای گفت نمیدانم تمام این صحرا مینی کله ی دور میچرخه گفتم خوب بشین بگوت نمیتانم اصلا قرار ندارم اندی ظهر تا حال راه بشیم اواز بخاندیم ببه مینی صدا دیکتی نفسم در نمیا گفتم چی شده چیزی خوردی بگوت این سر خور وچان دبین ناهار میخوردن منه تعارف کردن یه دوتا لیوان نوشابه دی منه هدان ولی اندی تل به مثل زقو از وختی اون بخوردیم حالم خرابه گفتم یکم به صورتت اب بزن بشین غروب که میامدم پیر مردهنوز میخندید گفت مینی همراه شوخی کردین نوشابه خالی نبه قاطی داشت
سلام دوستان عزیز روزگارانی در میر. اخرای شهریور ماه بود مردم همه مشغول روزگار طالقان یکی انگور میچید بعضی واشان میوردن مای فامیل تصمیم بگیت جوز دارشان جوز جیر کنه صبح بگوت خانم بعد از نشتایی من مشوم باغ دار ی جور جیر کنم شما دوباره پی ده چایی بساط بگیر بیو بزرگ المبه ره ریسمان و خجره بگیت را کت خانم بگوت احتیاط کن اقا برسی باغ دار جور شه بنا کرد جوز ه جیر کردن دور بر صدای همسایه ها میامه خیلی طول نکشست خانم پای درخت اوره خسته نباشی بگوت واودی بگوت کنار تر وایست جوز سر و صورتت نخوره کنارا نی جمع کن کار اقا داری سر تمان گردی جیر امه خانم بساط چایی رو پهن کرد بنیشتن سفره ور بعد از چایی اقا دست به کمرش بره نگاهی به درخت کرد به خانم گفت کارم و تایید میکنی خانم پایسا یه نگاه خریدارانه به جوز دار کرد بگوت دست در د نکنه ولی اون شاخی سر یه ده بیست تا جور مداری بماندی مرد گفت اونم سهم قولاچان ولی خان قبول نکرد بگوت حیفه خلاصه بنده خدا دوباره اسیر گردی بشه داری سر اولین نه دومین المبه بزه شاخ پاشی بن درشو جیر کت خانم هیچ صداشه در نیورد جوزان جمع کرد و بنیشت کیسه سر بنا کرد همسایان صدا کردن که بین مردک دار ده بکتی مردم بیامین عاقله مردی دست بزه بیدی بنده خدا تنش یخ کردی سوال کرد چه وقت دار ده جیر کتی خانم بگوت پر تام نی من این چند تا کرتی جوران جمع کردم دوباره شما ره صدا کردم اخه بترسیم مردم بیان جوزان لگه کنن حیفه البته فقط اون خانم اینجوری بود شماها که تاج سرین
(لَتَه مال)
گوسفندهای هر خانواده ویا
چند خانواده باهم را لَتَه مال
میگویند در فصل بهار که گوسفندها را از طویله بیرون
میکردیم بخاطر اینکه چند ماه
درطویله بودند و پای آنها عادت به راه رفتن ندارد کم کم
اینور و اونور می بریم تا به
قولی (پایشان واز گرده) معمولاً هرچند نفر اول صبح
در پسین چال گوسفندها را با هم قاطی کرده وبه مسیر های
نزدیک محل میبردیم برای چَرا
چند روزی از این موضوع گذشته بود و میتونسنیم یک
مقدار راه های دور تر هم برویم یک روز با دوستم ولی
الله نقدی تصمیم گرفتیم برویم اورو(یوسف آباد) واز
چشمی لو به طرف پشتی دره
ولعنی دیم گوسفندها رو سرازیر کردیم به طرف پله کینه واز اونجا رفتیم بالا و
رسیدیم اورو دیدیم کمی اون
طرف تر یکدسته گوسفند کم
درحال چریدن هست کنجکاو
شدیم رفتیم جلوتر دیدیم
مشتی رمضان اوجانی هست
تا ما رو دید شروع کرد به فحش دادن چرا بیمین اوچانی
ملک گفتیم فحش نده اومدیم
امروز رو با هم باشیم موقع
ظهر ناهار باهم میرویم زیر
درخت گردو اورو مای ملک
این که دعوا نداره اونهم طفلک تنها بود وهم صحبت
نداشت قبول کرد روز خوبی
بود به ما خیلی خوش گذشت
غروب باهم حرکت کردیم برای
اومدن به طرف محل او جلوتر بود وما کمی عقب تر
سرازیری که میومد به طرف حاجی پل یکدفعه شیطنت
دوران جوانیمان گل کرد و
سرازیری گوسفندها رو به
سرعت بردیم با گوسفندهای
مشتی رمضان که ۱۸ تا بود
قاطی شد از دوباره شروع
کرد به فحش دادن ای وا
اگر مالانم کم گرده بشوم
اوچان ننم منه مکوشه حدوداً
از ما۲۰ ویا۳۰ سال بزرگتر بود
بعد بهش دلداری دادیم ناراحت نشو اون ور پل ۱۸ تا
گوسفندان تور صحیح و سالم
تحویلت میدیم سه،نفر آدم هستیم کمک می کنیم ناراحت
نباش بعد از کاری که کرده بودیم پشیمان شده بودیم
خیلی جالب به این قسمت
مهم توجه کنین تا اون روز
به عقل هیچیک از سه نفرمان
نمیرسید وگوسفندها روی پل حدوداً ۸۸ تا میرفتند زمانی
که رسیدند به انتهای پل گوسفندهای میر طبق عادت
از سالهای گذشته به طرف میر
و گوسفندهای اوچان هم به طرف اوچان راحت از هم جدا
شدند دیدیم ۱۸ تا گوسفندهای
مشتی رمضان به طرف اوچان
روانه شدند یک لبخندی از خوشحالی زد وما هم اور بوسیدیم وازش حلالیت طلبیدیم واز هم خداحافظی
کردیم وبه طرف میر راهی
شدیم بعد که چوپان میگرفتند
همه لَتَه مال ها با هم یکی میشد ومیگفتند(ده مال)
(پایدارباشیدوسرافراز)
خاطره الرگ قپه
زمان جنگ ایران وعراق بود منزل مادر تهران در نزدیکی یک پالایشگاه نفت بود به همین دلیل هواپیماهای عراقی برای انداختن بمب وتخریب به منطقه حمله می کردند از طرفی یک پادگان هم در ان نزدیکی قرار داشت که با زدن ضد هوایی جواب هواپیماهای عراقی را میداد ودر نهایت با صدای آژیر قرمز سر وصدای وحشتناکی ایجاد میشد وترس واضطراب شدیدی در ما بوجود می اورد به همین دلیل پدرم تصمیم
گرفت تا سر وسامان گرفتن اوضاع ما را به طالقان ببرد وبرای اولین بار ما در ماه اردیبهشت خانوادگی به میر رفتیم.
تا به اون موقع من هیچوقت فصل بهار میر را ندیده بودم،همه جا سر سبز وقشنگ بود ،مه صبحگاهی،آفتاب کم سوی ظهر،رعد وبرق ناگهانی،چشمه های پر اب رودخانه خروشان ،پاکی هوا اکسیژن بیش از حدو صد البته سیر کوهی سبزی کوهی وکمانگوش
بر حسب یک رسم قدیمی یک روز بعد از ورود همسایه ها برای خوش امد گویی واحوال پرسی وجویا شدن از اوضاع واحوال موشک باران به دیدن ما می امدند یادمه مرحوم مشهدی آقا دا با یک کاسه بزرگ پر از عسل به دیدار ما امد .عسل نبود،طلای 24عیار بود!
هیچوقت در عمرم دیگه همچین معجونی ندیدم بمب انرژی بود وبا خوردن ان به وضوح در بدن احساس قوت وقدرت میکردی
ودیگر همسایه ها با سطل ماست یا سرشیر «تو» وپنیر محلی به دیدن ما میامدند وپیشنهاد کمک وجابجایی میدادند
هر روز با دوست عزیزم صنوبر خانم برای چیدن گزنه تر وتازه و [او تره ]به اطراف محل میرفتیم تا اینکه یک رو زصنوبر پیشنهاد داد برای کندن گل اسپند یا همان اَلرگ قُپه مخصوص ترشی به کوه همان نزدیکی برویم.
با گرفتن لوازم مورد نیاز حرکت کردیم وپای مکان مورد نظر رسیدیم وبالا رفتیم با دیدن بوته های گلپر وعطر وبوی خاصش دیگه سر از پا نمی شناختم لحظه به لحظه جلوتر میرفتم واز صنوبر فاصله میگرفتم واو هر چند دقیقه با های وهوی مرا چک میکرد ،در حال چیدن گل اسپند از ساقه اون شیره سفید چسبناکی خارج میشد ومن بی توجه به این موضوع شیره را که به پوست دستم مالیده میشد با پارچه پیش بندم پاک میکردم ولی کم کم انگشتان دستهام چسبناک شد
با دیدن صنوبر خانم موضوع رو به او گفتم واو گفت: سریعا دستهاتو با آبی که توی دره انجا جاری بود بشور ،ولی حیف که دیر شده بود
دستهام شروع به خارش کرد واز چند ساعت بعد دانه های قهوه ای به شکل
کک ومک روی پشت دستهام ظاهر شد .
خیلی برای از بین بردن اون خالها تلاش کردم ووقتی رفتم تهران دکتر هم رفتم ولی همه گفتن این خالها به مرور زمان وبا شستشو وکیسه کشیدن وپوست اندازی وایجاد پوست جدید از بین میره.
موشک باران تمام شد وما به تهران برگشتیم ،معلمها بقیه کتاب ها رو تندتند درس دادن وتا اخر خرداد امتهانات رو گرفتن،من با دستکش به مدرسه میرفتم ودر تاکسی واتوبوس دست به سینه مینشستم تا کسی دستهام رو نبینه ونهایتا تا اواخر تیر ماه همه لکه ها از بین رفتن وراحت شدم .
بقول عمه زیبا [ کو اَلرگ ترشی گرده]
انشالله بهار امسال مجهز به دستکش این کار را انجام بدید تا پوست شما آسیبی نبینه سلامتی شما ارزوی قلبی منه به امید دیدار.
خاطرات قدیمی
قصه های شرف ابجی واوس عبدالله
عاقد سجل احواله نیا کرد و بوگوت:«دترم هنوز یک هفته بماندی پانزده سالت تمان گرده.»ولی سخت نیگیت و خطبه ره جاری کرد. دترکان عروس خانه ای میان میزین و مرقصستن و شادی مکردن. تا ناهاری وقت.بعد از ناهار زامایی فامیلان می آمی ین عروسه مبردن. من که این چند سال خیلی سختی بکشسته بم آرام و قرار نداشتم. آقام کو گوش نداشت. یه روز به دستور ارباب چند نفری موشون آسیوسنگه بیورن محل، طناب پاره مگرده و سنگ موخوره اویی سر میان و گوشش کر موبو. مایی اختیار دی موکوه آقامی فامیل دست. همینکه منه آقا نیکپوری دالان ده رد کردن، سرم ره بیگتم بالا و بوگوتم:« خدایا شکرت اویی دست ده راحت گرستم.»
اون وقتان رسم به عروس تا سه روز هیچ کسی همراه گپ نیمیزه و اتاق ده بیرون نمی یامه. فقط باید شو مری سجاده ره قبل از اذان صبح پهن مکرد و دو واره مشه اتاقی میان.
روز چهارم گرست. صبحانه چایی موخوردیم کو شومرم بوگوت:«امروز مه عروسمی دست پخته بوخورم. مایی برک سبزی پلو درس کن. »اینه بوگوت و بشه باغ. عبدالله دی دکانی میان مشغول کار به. من اصلا دتر خانه نبم و روز تا نمازی دبم زمینی سر کار مکردم . پلو بلد نبم. بنا کردم به برمه کردن. اسه برمه نکن. کی برمه کن...
یه قدری بگذشت عبدالله بیامه بومی سر. از دکان نردبامی همراه گاهی میامه سر مزه. بوگوت:«چرا برمه منی؟».اویی برکتعریف کردم. بوگوت:«من تره یاد همدیم. »اول برنجه بوشور نمک دکن .یه بند انگشت اُو مه برنجی رو دبو. دواره میام تره راهنمایی منم.»
اون روز عبدالله هی میامه بومی سر فرمان همدا و مشه کارشی پی. « اسه سبزی ره اضافه کن،روغن دکن. اسه آرام برنجه هم بزن. اُوش خشک گرست دمکنی دنگن سرش....
خلاصه ظهر گردی و خان ننه خاله باغ ده وگرست خانه. چه پلویی گرسته به. هی موخورد وموگوت:«په په عروسم چه پلویی بپتی. په په.»
خاطره به نقل از ننه جانم مرحومه شرف میرچی
خاطرات قدیمی
قصه های شرف ابجی واوس عبدالله
عاقد سجل احواله نیا کرد و بوگوت:«دترم هنوز یک هفته بماندی پانزده سالت تمان گرده.»ولی سخت نیگیت و خطبه ره جاری کرد. دترکان عروس خانه ای میان میزین و مرقصستن و شادی مکردن. تا ناهاری وقت.بعد از ناهار زامایی فامیلان می آمی ین عروسه مبردن. من که این چند سال خیلی سختی بکشسته بم آرام و قرار نداشتم. آقام کو گوش نداشت. یه روز به دستور ارباب چند نفری موشون آسیوسنگه بیورن محل، طناب پاره مگرده و سنگ موخوره اویی سر میان و گوشش کر موبو. مایی اختیار دی موکوه آقامی فامیل دست. همینکه منه آقا نیکپوری دالان ده رد کردن، سرم ره بیگتم بالا و بوگوتم:« خدایا شکرت اویی دست ده راحت گرستم.»
اون وقتان رسم به عروس تا سه روز هیچ کسی همراه گپ نیمیزه و اتاق ده بیرون نمی یامه. فقط باید شو مری سجاده ره قبل از اذان صبح پهن مکرد و دو واره مشه اتاقی میان.
روز چهارم گرست. صبحانه چایی موخوردیم کو شومرم بوگوت:«امروز مه عروسمی دست پخته بوخورم. مایی برک سبزی پلو درس کن. »اینه بوگوت و بشه باغ. عبدالله دی دکانی میان مشغول کار به. من اصلا دتر خانه نبم و روز تا نمازی دبم زمینی سر کار مکردم . پلو بلد نبم. بنا کردم به برمه کردن. اسه برمه نکن. کی برمه کن...
یه قدری بگذشت عبدالله بیامه بومی سر. از دکان نردبامی همراه گاهی میامه سر مزه. بوگوت:«چرا برمه منی؟».اویی برکتعریف کردم. بوگوت:«من تره یاد همدیم. »اول برنجه بوشور نمک دکن .یه بند انگشت اُو مه برنجی رو دبو. دواره میام تره راهنمایی منم.»
اون روز عبدالله هی میامه بومی سر فرمان همدا و مشه کارشی پی. « اسه سبزی ره اضافه کن،روغن دکن. اسه آرام برنجه هم بزن. اُوش خشک گرست دمکنی دنگن سرش....
خلاصه ظهر گردی و خان ننه خاله باغ ده وگرست خانه. چه پلویی گرسته به. هی موخورد وموگوت:«په په عروسم چه پلویی بپتی. په په.»
خاطره به نقل از ننه جانم مرحومه شرف میرچی
خاطرات قدیمی
قصه های شرف ابجی و اوس عبدالله
آشنایی
ده ساله بم. گرجی همرا بیشیم بیم ولگه بار. میر باغه ده سر جوئر می آمی ییم کو یه جوان قت بلند سفید رو مایی پیش ده رد گردی. گرجی بنا کرد به فحش و نرفین. بوگوتم :« دلت میا ایچین نازنین جوانه نرفین کنی؟». بوگوت:« سره خوره اگر خجیره تو بوشو زنش گرد. » من دی ساکت گرستم. عبدالله گرجی نامزه به که میانه شان شکرآب گرسته به.
چند وقتی بگذشت ویه روز ننم بوگوت :«شرف بوشو خان ننه خاله ای ور بین ذوالفعلی مینی گیوه انه پینه بیزیه یا نه؟ هگیر بیور.» اسه این نقشه به و من بعدا ملتفت گرستم. همینکه وارد گرستم ، خان ننه خاله مینی همراه گپ آگیت و سوال پیچم کرد. ییهو بیدیم دوتا جوان خنده کنان اتاق ده درآمین. یکیش همان جوان قت بلند خوشگل به. من دی ایوانی تیره بغل بیزیم بم و خجالت دی مکشستم. بوگوتم :«خاله من کار دارم اگر گیوان حاضرن هدین من مه بوشوم.» گیوه ره هگیتم وتندی در شی یم. بعداً بیامین عبدالهی برک راه هگیتن. شبی که منه شربت خوران کردن خوئرمی همراه اتاقی میان عروسک وازی مکردم. قرار دنگتن پانزده ساله که گرستم عروسی کنیم ومنه ببرن. نمی دانم چی گرست کو سه چهار سال بعد مایی نامزدی بهم بخورد. تازه چهارده سالم تمان گرسته به. می شییم زمینانی سر برمه مکردم. یه روز مامام یه کاسه آش هدا ببرم دایی برک. سید جلالی دروازه ای دم با عبدالله روبرو گرستم. چشمش که دکت مینی چشمی میان کاسه دستم ده رها گرست وآشان بشاند زمین. برمه کنان وگرستمخانه. ننم بوگوت :«مادرت بیمیره عبدالله ره بیدی یی؟»
اون سال خدیجه ننه عبدالهی غصه ده مریض گرست و اوره رو به قبله کردن. مردم بوگوته بن:« عبدالله خدیجه دره میمیره بوشو حلالیت هگیر.» عبدالله دی بیامه. من دیواری کنج وایسابم و براران می سهمی ملرزستم. عبدالله بشه ننه ای سرین دان و بوگوت:«مشدی خدیجه منه ببخش. حلال کن» ننه بوگوت:«خدا تره ببخشه». عبدالله که بشه ننم جان هگیت و کم کم جا ده پاسا. بعد ها دو واره همه چی خجیر گرست و اختلاف دی کنار بشه. عبدالهی فامیلان بوگوته بن:« این دتر چیه؟ کلاچه وینی قحطی بیامی؟ عبدالله دی جواب هدابه:« من اوره همان وینی همرا دوست دارم.» .عروسی روز عاقد قبل عقد بوگوت:« دترم هنوز یک هفته بماندی تا پانزده سالت تمان گرده... ادامه دارد...
ولگه بار= چیدن برگ های تر درختان برای غذای روزانه یا جمع کردن برگهای خشک از زمین برای انبار علوفه. اگر برگ با شاخه چیده بشه بهش حال میگن
قت=قد
نرفین=نفرین
اسه=حالا
ملتفت=متوجه
گپ آگیتن=کسی رابه صحبت گرفتن
ایوانی تیر =ستون چوبی ایوان
راه هگیتن=اجازه گرفتن از پدر عروس برای رفتن به خواستگاری
خوئر=خواهر
وازی=بازی بشاند= ریخت،ولو شد
تمان=تمام
براران می سهمی=از ترس برادر هایم
سرین دان=بالای سر،بالین
پاسا=بلند شد
کلاچ وینی=بینی که رویش جای آبله مانده است.
معمولا نزدیک عید نوروز دو یا سه نفر به نام قاصدک از روستای میر روانه شمال و دو یا سه نفر عازم تهران می شدند و این افراد مامور بودند که نامه هایی را که از طرف خانواده آنان در روستا نوشته شده بود به بچه ها یا بستگانشان برسانند و جواب ان را هم بیاورند این قاصدها اغلب با سوقاتیهای مخصوص میر که اغلب نان شیرینی سبزی خشک کوه، حلوا، تخم مرغ و یا مرغ کشته شده بود از ده میبردند و از ان طرف هم اغلب نخودچی، کشمش، خرماو انجیر و یا لباس و پول میآوردند و در موقع مراجعت قاصد تمام مردم ده جلوی مسجد جمع میشدند و شخص باسوادی پشت پاکتها را می خواند البته با قرائت بلند و هر کسی با خوشحالی پاکت خود میگرفت و دنبال شخص باسوادی میگشت تا نامه او را بخواند
چند روز قبل از عید نوروز افرادی از دیگر آبادیهای طالقان یا اطراف قزوین به نام نوروز خوان به روستای میر می آمدند و با شعرهای خاص فرا رسیدن عید نوروز را تبریک میگفتند و از خانه ها عیدی دریافت میکردند
هرجا میشی میر نشو
منزل حاجی نصیر نشو
آش سرترکیده بن جوشیده زیرش نشو
زمین دره کین خیزینک علف دره کین سوزنک سنگا رو بستندسگارو ول کردن
راجع به آش کاچی براتون
بنویسم آش ساده ای هست
که با برنج ونمک و آب و روغن
پخته میشود خالی خوردن این آش زیاد با مزه نیست
ومعمولاً این آش را با ( دو)
میخورند و دو تشکیل شده از
ماست و سیر له شده وگشنیز
خورد شده با مقدار کمی نمک
درضمن یک ضرب المثل هست
که میگه ( آش کاچی را یا باید
با دو بخوری یا با چو) و این
آش بعد از کشیدن داخل بشقاب وبرخوردش با هوای سرد سرش شروع میکند به ترک خوردن که کسی نداند فکر میکند آش سرد شده بعد از خوردن آش از اونجا
خداحافظی میکند این شخص
غریبه یکی دوتا کوچه پایین تر که میاید ناگهان دلش پیچ
میخورد ودستشوبی لازم میشودحرکت میکند به طرف
زمینی چشمه پایین تر از قبرستان بعد از اتمام کار ناگهان سگی به او حمله میکند
زمانی که درسرازیری میدوید
زمین یخ داشت ولیز میخورد
درآنجا گزنه بوده که به اندامش میخورد واورا میسوزاند بعد کج میشه از زمین سنگ بردارد وبه سگ بزند میبیند براثر یخ زدن سنگ
ها از زمین جدا نمی شود
خلاصه آن مرد به محل خود
میرود ودر وصف میر شعر بالا
را میسراید
(سلامت وپایدار باشید)
سلام وعرض ادب به یکایک
اعضای گروه وزین فرهنگ و
ادب میر که افرادی تحصیل
کرده وبا دانش بالا درکنار
هم جمع شدند وما هم در
کنار عزیزان کسب علم می
می کنیم بله ماهمه با هم
ودر کنار هم در روستای میر
بدنیا آمده وبا هم در کوچه
پس کوچه های میر در خاک
وخول ها بزرگ شدیم وبهترین
روزهای زندگی خود را در میر
گذراندیم و هنوز هم به میر
عزیز زادگاه و وطن خود
عشق می ورزیم سخن کوتاه
کنم و چند سطر راجع به کوه
و کوهستان برای شما بنویسم
ابتدا چیزهای که در کوه باید
همراه ما باشد ۱- اگر در دو وعده غذایی ۴ تا نون میخوریم باید ۱۰ تا نون با خودمان ببریم ۲- بخاطر
نبودن آب در ابتدای کوه حداقل یک نوشابه خانواده
آب همراه ما باشد که تشنگی
بر ما غلبه نکند ۳- کمک های
اولیه خیلی جزیی مثلاً یک
بسته قرص استامینوفن برای
سردرد چون درارتفاع بالا
بخاطر نزدیک بودن خورشید
به زمین احتمال سردرد می
تونه باشه قرص برای معده
چسب زخم چند عدد سنجاق
نخ و سوزن پارچه ودستمال
کاغذی فندک اضافی به همراه
قند وچای ولیوان وکلیه موارد خوراکی که لازم می باشد زمان حرکت به کوه سعی
شود صبح زود باشد که آفتاب
نیست و هوا خنکه کمتر بدن
عرق میکند وراحت تر سربالایی را میشه طی کرد
نکته مهّم اول که حرکت میکنید سعی کنید آهسته قدم
بردارید تا بدنتان گرم شود و
عضلات هم برای پیاده روی
آماده شود اگر توانستید یک
عدد طناب در کوله پشتی
داشته باشید ضرر ندارد شاید
در کوه لازم شود چوب دست
بلند هم داشته باشید که در
سرازیری ها با تکه دادن به زمین بتوانید تعادل بهتری
داشته باشید کوه رفتن به
هیکل قوی ویا ضعیف نیست
باید کوه نوردی را تجربه کرده
باشید در کوه همه افراد مثل
یک زنجیر باهم ودرکنار هم
حرکت کنید بقول میری ها
( تک چره بز) نباشید تکروی
ممنوع حتی اگر استاد کوه
باشی زمانی که کوه میروید
حتماً یک بلد راه با خودتان
ببرید که مبادا به بیراهه رفته
واسیر صخره های وحشتناک
و غضب کوهستان قرار بگیرید
تورو خدا منو ببخشید زیاد
حرف زدم البتّه که اعضای گروه ما همه استادند وکاربلد
اینو نوشتم که اگر یک روزی
نسل جوان مطالب من رو
خوند این نصایح را آویزه گوش خود کنند
به کوه ها میروی یادی زماکن
زردول چال رفتی صادق رو صدا کن