روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

خاطره الرگ قپه ..............همااباذری

 خاطره الرگ قپه


زمان جنگ ایران وعراق بود منزل مادر تهران در نزدیکی یک پالایشگاه نفت بود به همین دلیل هواپیماهای عراقی برای انداختن بمب وتخریب به منطقه حمله می کردند از طرفی یک پادگان هم در ان نزدیکی قرار داشت که با زدن ضد هوایی جواب هواپیماهای عراقی را میداد ودر نهایت با صدای آژیر قرمز سر وصدای وحشتناکی ایجاد میشد وترس واضطراب شدیدی در ما بوجود می اورد به همین دلیل پدرم تصمیم 

گرفت تا سر وسامان گرفتن اوضاع ما را به طالقان ببرد وبرای اولین بار ما در ماه اردیبهشت خانوادگی به میر رفتیم.

تا به اون موقع من هیچوقت فصل بهار میر را ندیده بودم،همه جا سر سبز وقشنگ بود ،مه صبحگاهی،آفتاب کم سوی ظهر،رعد وبرق ناگهانی،چشمه های پر اب رودخانه خروشان ،پاکی هوا اکسیژن بیش از حدو صد البته سیر کوهی سبزی کوهی وکمانگوش

بر حسب یک رسم قدیمی یک روز بعد از ورود همسایه ها برای خوش امد گویی واحوال پرسی وجویا شدن از اوضاع واحوال موشک باران به دیدن ما می امدند یادمه مرحوم مشهدی آقا دا با یک کاسه بزرگ پر از عسل به دیدار ما امد .عسل نبود،طلای 24عیار بود!

هیچوقت در عمرم دیگه همچین معجونی ندیدم بمب انرژی بود وبا خوردن ان به وضوح در بدن احساس قوت وقدرت میکردی

ودیگر همسایه ها با سطل ماست یا سرشیر  «تو» وپنیر محلی به دیدن ما میامدند وپیشنهاد کمک وجابجایی میدادند


هر روز با دوست عزیزم صنوبر خانم برای چیدن گزنه تر وتازه و [او تره ]به اطراف محل میرفتیم تا اینکه یک رو زصنوبر پیشنهاد داد برای کندن گل اسپند یا همان اَلرگ قُپه مخصوص ترشی به کوه همان نزدیکی برویم.

با گرفتن لوازم مورد نیاز حرکت کردیم وپای مکان مورد نظر رسیدیم وبالا رفتیم با دیدن بوته های گلپر وعطر وبوی خاصش دیگه سر از پا نمی شناختم  لحظه به لحظه جلوتر میرفتم واز صنوبر فاصله میگرفتم واو هر چند دقیقه با های وهوی  مرا چک میکرد ،در حال چیدن گل اسپند از ساقه اون شیره سفید چسبناکی خارج میشد ومن بی توجه به این موضوع شیره را که به پوست دستم مالیده میشد با پارچه پیش بندم پاک میکردم ولی کم کم انگشتان دستهام چسبناک شد 


با دیدن صنوبر خانم موضوع رو به او گفتم واو گفت: سریعا دستهاتو با آبی که توی دره انجا جاری بود بشور ،ولی حیف که دیر شده بود


دستهام شروع به خارش کرد واز چند ساعت بعد دانه های قهوه ای به شکل

کک ومک روی پشت دستهام ظاهر شد .


خیلی برای از بین بردن اون خالها تلاش کردم ووقتی رفتم تهران دکتر هم رفتم ولی همه گفتن این خالها به مرور زمان وبا شستشو وکیسه کشیدن وپوست اندازی وایجاد پوست جدید از بین میره.


موشک باران تمام شد وما به تهران برگشتیم ،معلمها بقیه کتاب ها رو تندتند درس دادن وتا اخر خرداد امتهانات رو گرفتن،من با دستکش به مدرسه میرفتم ودر تاکسی واتوبوس دست به سینه مینشستم  تا کسی دستهام رو نبینه ونهایتا تا اواخر تیر ماه همه لکه ها از بین رفتن وراحت شدم .

بقول عمه زیبا [ کو اَلرگ ترشی گرده]


انشالله بهار امسال مجهز به دستکش این کار را انجام بدید تا پوست شما آسیبی نبینه سلامتی شما ارزوی قلبی منه به امید دیدار.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد