روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

یه دَنه شَبَح تاریکیی میان......سهیلا تقی پور

خاطره ای به یادم افتاد که دیدم بد نیست برای همشهری  های عزیز تعریف کنم روزی روزگاری که مینی پدرک و مادرکم زنده بَن قدیمان بارمان ره جمع مُکُردیم آماده برا رفتن به روستای میرمان میگِرِسیم پدرکم اینقدر که عاشق میر به سه ماه مرخصی بدون حقوق میگیت که طالقانی میان دوبو خلاصه یه شو از اون روزا شوکی گِرِسه به مَرِکم مَس بوشو دستشویی  وقتی وِمیگرده مِینه بک نفر پشمالو آدم به بغل  اجاق حیاطی میان بنِشتی مینی مَرِکه دستشی همرا اشاره هَمیدی کو بیا  مَرِکم اوره مِینه زبانش بند بیَمه به در اتاق رو باز مینه میکووه رختخوابی میان دهنش دی قفل مِگرده خلاصه اُو بیوردیم اوره هدایم نا یواش یواش حا لکش خجیر گِرِس مایی برک توضیح هَدا کو    چی بِیده به ما دی از اون به بعد آقامانه صدا مُکُردیم او دی فانوسی همرا میَمه مایی دنبال هِی دی بسم الله الرحمن  رحیم میخواند و مایی پِی میَمه خدا رحمتشان کنه مَر و پیَر  کم یابی میوَنَن زمینی رو   اگه دَرین قدرشانه بدان اگه نِدَری فاتحه ای بخوان ببه جان



سهیلا تقی پور

خجیره راننده علی مردان گرشاسبی..........‌.......بابک میرچی

امروز یادم اومد یه صدای نوستالژی وجود داره که همه ماها دوسش داریم

اون صدا ، صدای بوق مینی بوس علی اقای گرشاسبی هستش

صبح ساعت ٦ صبح باید بری دوراهی قپان ، اگه جا بود بشینی که خیلی عالیه 

اگه جا نبود مشکلی نیست ناراحت نباش 

وای می ایستیم تا میر به ذوق رفتن به طالقان

بسیار شیک رانندگی می کنه 

چقدر ماشینش تمیزه

عطر برند Derrick داخل ماشین پیچیده

پرده های ماشین مرتب

یه پیراهن سفید آستین کوتاه

با شلوار پارچه ای رنگ طوسی روشن

کلیدهاش کنار شلوارش با یه قلاب وصل هستش

هنوز تاریکه چراغهای لایت سقف هنوز روشنه 

ساعت حدود هفت شده نزدیکه کرج هستیم رسیدیم حصارک از آیینه داخل سالن ماشین رو می بینه می پرسه دوستان خرید ندارند شاید یکی خرید داشته باشه ... 

ساعت حدود هشت شده رسیدیم به اول جاده طالقان ، وای دکه اقای رضایی 

خدایا شکرت انگار داریم میرسیم ،

بریم یه چایی با تخم مرغ بخوریم 

اقای رضایی روحت شاد


یه لگن آب هستش که همه استکانها رو داخل همون می شورن

کرونا کجا بود.........


چقدر خوشمزه هستش .

حرکت می کنیم به سمت میر

آفتاب نم نم چشمای علی مردان خان رو اذیت می کنه چون موافق نور افتاب داریم حرکت می کنیم

عینک Ray ban رو می زنه 

عجب صدای اگزوزش قشنگه

سر پیچها دودستی فرمان رو می چرخونه 

یه اهنگ شاد می زاره ، خواننده حمیرا 

کلی کیف داره

زیاران- ابراهیم اباد- صمغ اباد- زیدشت- پلیس راه

همه رو رد می کنه با اون رانندگی خوبش وای رسیدیم به شهراسر

چقدر قشنگه زمینهای کش

سمت چپ رو نگاه کن تکیه آقا 


رسیدیم لهران  یه توقف کوچیک

حرکت کردیم به سمت میر

انگار دیگه خیلی نزدیکیم

خودمون رو مرتب کنیم

نزدیک پیچ سر ترمینال شدیم

و حالا صدای بوق دوست داشتنی 

بزن علی مردان خان

بزن 

این صدا ، صدای امید میده

آره بزن همه رو خوشحال می کنی

همه منتظرت هستن


آره می دونم خیلی روزها تو فصل پاییز و زمستون رفتی اما کسی نبود


اما شما بوق بزن ، بزار صدای امید بپیچه تو این روستا 


آره بزن علی مردان خان خیلی صداش قشنگه


شاید نتونستیم ازت قدردانی کنیم که انقدر به ما امید دادی 

اما بدون همیشه در قلب ما هستی

هرجا مینی بوس ببینیم حتما یادت می کنیم


مردی که هیچ وقت میر ما رو تنها نذاشت


ازت ممنونیم علی مردان خان


بابک میرچی

میری میان مینی حال خوش نِبه......عبدالله پویان

اوایل دهه ی 30 بود چهار الی پنج سالم بود آن موقع ها موقع غروب خانمها به اتفاق   بچه ها جهت زیارت سر رجه میرفتند تا آنجا که یادم است من هم به اتفاق مادرم رفته بودم زمانی که آنها مشغول صحبت ویا خواندن قرآن و زیارت بودند من به اتفاق یکی از دختر بچه ها بازی می کردیم و مقداری با مادر ها فاصله داشتیم و ناگهان بوته های اسفند که در داخل روستا هم سبز می شد آنها را میچیدیم ومیخوردیم و پس از مدتی عازم روستا شدیم در بین راه مادرم متوجه شد که من حال خوشی ندارم زمانیکه مرا در بغل گرفت متوجه موضوع شد که بلافاصله ما را بمنزل مشهدی الهیار که دایی مادرم بود خدا رحمتش کنه بردندخلاصه من و آن دختر را داخل تور که برای حمل کاه استفاده می شد قرار دادند که درحال چرخاندن بود ومرتب شیر میدادند ومیچرخاند پس از مدتی جسارتا هر چه بود  بالا آوردیم و آن شب تا صبح مادرم بالای سرم بود نام مادرم وسمی بود و در همان سال در اثر زایمان بعلت نبودن دکتر و دوری راه جانش را از دست داد یادش گرامی روحش شاد.

عبدالله پویان

میره میانی مَردِکان و زَنِکانی القاب .......سهیلا تقی پور

خواستم خاطراتی از قدیمی بزرگان شمایی برک صحبت کنم قدیمان یادمه که به پیر مردان میر یک  پسوندی همراه اسمشان دِبه مثلا ممددا علی دا عارف دا خدا همشانه بیامرزه پیر زنکان دی موگو تَن مثلا نازی انقوزی شرف انقوزی رقیه انقزی یک روز طالقانی سالن خودمانی منزل بنشته بیم من مَرَم ده سوال کردم مادرجان چرا اینَنِ موگوین قوزی؟

 بگوت اوره گرد وچه نُمورد چه سوالاتی من دِ مینی بوشو آقاتِ سوال کن ما دی بیشیم اقامی ور .... اونِک خجیر حوصله داشت جواب خوب همدا او ده سوال کردم بگوت ببه جان اینجه بزرگان میر رو با این لفظ  بیان مینن به قول  خودمان اینن بزرگ خاندانن ولی بعضی  ها رو هم به عروس صدا میزیَن مثلا مینی  ماره موگوتَن بتول عروس یا خدا بیامرزه طاووس  خانم موگوتن طاووس عروس و غیره ولی میخوام اینو بوگوم که با پسوندهای زیبا یی بزرگان روستای میر نام گذاری  گرسته بن روحشان شاد یادشان گرامی صلواتی جهت شادی همه رفتگان و خوبان روستای میر بفرستید 


سهیلا تقی پور

میری میان خَنه بساتَن.............آزیتا جعفری

امروز مخوام خاطره ی بازسازی خانه های قدیمی رو براتان بوگوم 

خانه های گِلی میر خودشی زمان بهترین خانه ها به.. سقف خانه ها کاه گلی به و در هر سال مَعَس نکاس انجام گرده و کاه و گِل و نمک مِشاندن پشت بامانی سر تا یک سال با این روش خانه ها پابرجا مِماند داخل خَنَن نیز با روش معماری آن زمان و شرایط اقلیمی روستا سازگار به یعنی در تابستان خنک به و در زمستان ها گرم به  به مرور زمان دی مردم زمستان روستایی میان نماندن و برای کار مهاجرت به شهر کردن و این خانه ها دی در معرض خطر قرار بیگیت و نتیجه این گردی که باید روش دیگری را جایگزین کرد و آن هم شیروانی به که خدا رحمت کنه آقای ذبیح اله رسولی ره که اولین خانه با سقف شیروانی  بنا بگیت و بعد از آن دی کم کم همه شروع کردند به شیروانی خانه هاشان بعد از شیروانی دی داخل خانه ها نیز تغییر و تحولی ایجاد گرس  و یا خانه های جدیدی ساخته گِرِس که اگه دقت کرده بِین دی خانه های جدید مثل سابق نیه  آن خاصیت گرمی و سردی ره از دست هَدا چون شیروانی با تابش نور مستقیم خورشید گرما را به داخل خانه ها انتقال هَمیدی مایی  خانواده  تصمیم بگیتیم که بازسازی کنیم خانمانه در ابتدا چند پیمانکاری همراه صحبت کردیم و همشان بیمیَن و بیدیَن و نظراتی هَدان ما نظرات پیمانکاران میری ر بِشنوستیم و بگوتیم حالا بیشیم محله های دیگر رو هم جست و جویی کنیم ببنیم اونان چی موگون اونان دی بگوتن شما کدام روستا درین ما بگوتیم میری هستیم تا بشنوستن بگوتن که ما میر نمی آییم خدا مِدانه چی گرسه به کو  بگوتن ما میر نمیایم  از همان میر پیمانکار هگیرید هر محلی بشییم همینو بگوتن ما دی عطایش را به لقایش بخشیدیم و دِوَرَن بیامیم میری میان و نتیجه این گِرِس کو   با یک پیمانکار میری قرار داد دِوَستیم و کار دی شروع گِرِس اول باید مصالح میوردیم سخت ترین قسمت کار همین به  یادمه مینی ماما با مرحوم مهدی دا صحبت کرد و بگوت الاغ رو همیدی ما بار بیوریم؟ و ایشان چقدر لطف و محبت داشتن و بگوتن البت بیا ببر و هر وقت دی کارتان تمان گرس بیور و چقدر دلم برای آن الاغ موسوت این همه راهه مصالح رو  با بدبختی میورد  بالا اگه انجمن حمایت از حیوانات میَمه میر و آن وضعیت رو مِیدی که در این اثر تکنولوژی هنوز از الاغ استفاده مگرده با بدبختی حتما تمام الاغان میر جمع مکرد و خودش راهی پیدا مکرد تا تکنولوژی وارد میر گرده خلاصه مصالح با سختی طاقت فرسا وارد کابار گرس مرحله بعد  خراب کردن دیواران داخلی منزل به کارگران بیمین و شروع کردن به خراب کردن دیواران شاید باورتان نگرده اندی خشتان سفت و سخت به که به سختی خراب مگردی با ضربه های شدیدی که وارد مگرس خشتان میامه جیر این دی برمگرده به درست کاری معماران قدیم که هرگز نه از کار میزیین نه از مصالح الان مخوای دیوار دچینی بلوکان اندی داخلش ملات نمیریزن که سفت و محکم بو تازه سایزش دی کوچک گرسی دو وانت بار بلوک میورن داخل کار با متر اندازه مزنی مینی اون وانت با اون یکی سایز بلوک فرق منه از نزدیک بیدیم شما رو مگوم و تازه در اثر زلزله مِینی خانه های قدیمی پابرجای وخانه های جدید فرو می ریزه فرقش دی همین نکته ساده هسه بعد از خراب کردن دیواران نوبت این گرس که گچ کاری آغاز گرده   خانمان میری اندی زرنگ بن روحشان شاد ما ره راهنمایی کردن بگوتن که تمام گل های دیوار بایستی ریخته گرده و فقط خشت ( ساروج )دیار بو اگه این کاره نکنی گچی که به دیوار گلی بچسبه بعدن ترک منه همه گل ها رو جیر کنین هنوز بنا ها نَیَمه بن ما داس بگیتیم و دگتیم دیواری جان  پیمانکار که اول صبح بیمه بگوت چرا این کاره کردین؟ ما دی بگوتیم که خانم های میر ما ره بگوتن گل ها ره  جیر کنین پیمانکار دی بگوت خانم های میر همه کاره بلدن  و تعجب کردن از  این همه دانایی بعد هم کارگر بیَمه و همه گل ها ره جیر کرد گچ کار برادر آقا روح اله به و عجب گچ کار ماهری به خانه های قدیمی ره  اصولی نساته بن همه جا پستی و بلندی داشت و چقدر براش سخت به چون از نزدیک بیدیم موگوم با چه زحمتی دیوارانه طراز مکرد و گچ مزه و آن دیوار کج و معوج چندی تمیز وصاف مگردی قسمت سخت گچ کاری یادمه ( بخاریهای قدیمی ) الانه موگون شومینه) به  که اگه من خودم گچ کار بم هرگز درستش نمکردم  چون خیلی سخت و تخصصی به از ما سوال کرد؟ بخاری ما دبو یا پر کنم ما دی بگوتیم مخواه دبو و مایی برای درست کن و چندی ماهرانه اونه درست کرد  کف خانه ها دی پستی و بلندی داشت و با چه زحمتی کف رو هم هم تراز کردن درهای قدیمی میر بی نظیر به الان اون دران مد گرسی خیلی ها از آن درها استفاده نکردن اما  ما بگوتیم درهای قدیمی رو برامون دینگنین درانه روغن جلا بزییم و نو گرس و در کمد و گنجه رو از آنها استفاده کردیم هر روزی که بنا ها میامین کلی خانه تغییر مکرد و چه هنرمندانه کار مکردن   ما دی تمام وسایلمان ره در یک اتاق دنگته بیم تا بازسازی تمام گرده و سختی اون روزها همیشه مایی یادبماندی سختی شیرینی به خلاصه آن سال مایی خانه با مشقت زیاد خانواده و با زحمت های پر ثمر پیمانکار و بنا و گچ کار تمام گرس و کارشان دی حرف نداشت جا داره از پیمانکارمان دی تقدیر کنم آقا اسدالله میرچی که خیلی زحمت بکشی تا مایی کار تمان گردی و با همه سختیهاش پایان خوبی به  در آخر دی یک توصیه به پیمانکاران و صنعتگران و بناهای میر دارم اندی در کارتان درست عمل کنید که میریها همه کارها را به شما هدن و دی با وجود شما نیازی به پیمانکار بیرونی نبو و در قیمت ها دی ارزانتر حساب کنین تا روز به روز کارتان رونق  هگیره و دعای خیر همه میری ها پشت سرتان بو ما که همیشه دعاگوی آقا اسدالله و گچ کارمان برادر آقا روح اله هستیم واقعا زحمت بکشین 

با تقدیم احترام 

آزیتا جعفری

ترقه ای انفجار تخمه ای میان.........سیده فریده میربابایی


یه خطره بوگوم شماره :  یه شو خواهران همدیگرِ نِشتِه بِیم . شوم دی بخورده بِیم تا تنگِ پوست .خودمانِ بوگوتیم بیشیم اتاقی میان فیلم نیَ کِنیم . همینطور ک مشغول بِیم ،  شب چَره دی مخوردییِم ، یکی خوَران بو گوت : قرصانمِ نُخوردییَم .

من دی بوگوتم پا نَیَس مو شوم تویی برک میورم . بوگوت: مطبخ دَره 

بوگوتم : میورم 

همین ک برسییَم مطبخ ، فکری بیَمِه مغزمی میان و لبخندی دی لبانم بَنِشت ... 

خلَصه ،ترقه کو چیکانِ  نَوَن بیورده بَن ،  من دی اونه بیگیتم روشن کِردم ،  دنگتم پلاستیکی تخمه یی میان ، اون یکی دست دس دی پلاستیک داروان . بیشیَم دری اتاقی جلو و پلاستیک دنگتم میان خوران . آی منفجر نگرست ؟  تُخمَن دی هوایی میان بال میزییَن . من دی تیفاری پشت قَیِم گرسته بم اوشانِ میدیم و مِخَندِستَم ...

خوَران هر کدام یه ور بِشِه بَن ...

یکیشان دور اتاق مِچَرخِست ، یکیشان مَلَق گرسته به ، یکیشان دی دراز به دراز ، مِداری خوته به ... خوف کرده بَن انگار ک داعشی حمله کرده به ... شوکی وَر خوس بَم والا یه شکم سیر منه میزیَن ... خدا خورشید خَله ره بیَمرزَه،  منه نجات هَدا 

فرایند راه سازی روستای میر و امداد نجات ..........جواد زارعی

امداد و نجات:

جاده میر به تدریج مراحل مختلفی را طی کرد تا به پایانه روستا رسید. رد عبور ماشین ها که روی خاک ده به جای نقش سم ستوران قرار گرفت در واقع مهر چیرگی و استیلای نهاد گذشتگان مبنی بر اراده پیشرفت و آبادانی بود که در زادگاه و محل زندگی خودشان حک شد.

وقتی پیاده ای و به سوی مقصد رهسپاری، مناظر ساکن هستند... درخت، رود و کوه میخواهند دستتان را بگیرند و با هم حرکت کنید. حتی پرنده ای که روی  شاخه لرزانی نشسته دور شدن با تانی تو را به آرامی دنبال می کند. اما با سرعت ماشین که گذر می کنی، انگار آنچه میبینی در حال گریز از تو است. 

به هر حال در این جاده تمام احساساتی که بر من مکشوف گردیده در پیاده روی بوده است!

نخستین بار بعد از تکمیل جاده با اتومبیل پسر عمو مسیری را که غالبا ناهموار بود، پیمودیم و وارد میر شدیم. اما در مصاف با سنگلاخ خیلی زود متوجه شدیم باک اتومبیل زخمی شده و اندک بنزینی که مانده بود نیز خارج شد.

باک را جدا کردیم و بردیم نزد زنده یاد آقای عبدالمحمد و ایشان با روش  تجربی خودش روزن را پیدا کرد و به لحیم کاری پرداخت. با چهره شاد و خندان همیشگی خودش و ما ناظر همراه با دلهره که باک منفجر نشود... برای برگشت، زنده یاد آقای جانی با گشاده رویی یک گالن بنزین از خانه اش برای ما آورد.... روح هر دو عزیز شاد.

خریداری خر امیرنانی میان.‌‌‌......صادق اباذری

(صادق خرهگیتی
خوشحالی ده پر هگیتی  )
در گذشته های دور زمانی که
من خر خریدم این شعر رو برای من میخواندند
در گذشته های خیلی دور من 
به اتفاق دوستم علی بخش اباذری باهم در محل به شغل
کارگری مشغول بودیم ومی دیدیم که دوستان دیگر با خر
کار میکنند یک روز تصمیم بر
این شد که ما هم خر بخریم
یک روز صبح دوتایی برای خریدن خر به امیرنان رفتیم
منزل آقای محمّد نظری و ایشان هم دوتا خر برای  فروش داشت یکی رو من ویکی دیگر رو هم علی بخش 
پسند کرد برای امتحان اولیه
سوار شدیم ودر کوچه های امیرنان یک دور زدیم خوب
بودند و قیمت برای علی بخش 
شد سه هزار و هفتصد و پنجاه تومان وبرای من هم شد
سه هزار وپانصد تومان و پول
هایمان را به آقای محمّد نظری
دادیم وبه ایشان گفتیم این پول سه روز امانت دست شما باشد تا ما همه جوره امتحان
کنیم (قانون سه جو) که قبلاً
خدمتتان توضیح دادم جالب 
اینجا بود که مسیر امیرنان به
میر تمام موانع سر راه بودند ومیشد آنها را یک به یک امتحان کرد ولیکن مسیر اوچان به میر ویا لهران به میر
چنین موانعی سر راه ما نبود
ابتدا افسار خر رو گرفتیم واز محل امیرنان بیرون آمدیم سرازیر شدیم به طرف خرنای
دره امتحان اوّل با افسار خر خوب راه میآمد رسیدیم به
همستانی چال باغ فعلی آقای
مسعود اوجانی سوار شدیم
آمدیم تا پل چوبی قدیم واز روی پل هم رد شدیم امتحان 
دوّم از روی پل هم مشکلی نداشت هستند خرهای که از پل می ترسند زمانی که افسار
خر رو میگیری ومیروی صدای
تق وتوق چوبهای پل خر را به
واهمه واداشته و ناگهان دیگر
نمی آیدوبرمیگردی بهش نگاه
میکنی لج میکنه ودنده عقب  
میرود در اینجور مواقع 
قبل از پل باید یک کیسه روی
سر خر بکشی تا پل را نبیند واز روی آن رد شود خلاصه رسیدیم تلی بن واز اونجا هم آمدیم بالاسر بالای سبزه کار
جوب آبی بود به عرض ۵۰ سانت باید از روی اون خر می  پرید و چنین شد امتحان سوّم
هم مورد تایید ما قرار گرفت
نکته یک سری از خرها هستند
زمانی که روبرو میشن با آب زلال عکس آنها توی آب می افتد از رد شدن آب ممانعت
به عمل می آورند چاره کار چی میتونه باشه قبل از اینکه خر به جوی آب برسه باید
آب رو گل آلود کنی تا خرراحت رد شود سوار بر خر
دو دوست قدیمی رسیدیم
گیمبزی لو حالا چجور هم فیس کردیم انگار اون زمان
ماشین پیکان استیشن خریدیم حوصله  شما رو سر نبرم اومدیم خونه از هم جدا
شدیم من خر رو بردم بستم جایی وجلوش علف ریختم 
که بخورد و ماجرای اصلی 
اینجا شروع میشه بعد از ظهر
گذشت شب شد ماهم خوابیدیم حالا من از خوشحالی خوابم نمی برد یک
دفعه دیدم صدای خر بلند شد
و شروع کرد به عرعر کردن
این حیوان از امیرنان آمده بود میر جای غریب و دلش هم برای امیرنان وهم صاحبش تنگ شده بود چشمت روز بد
نبیند تا اون لحظه از ماجرا
آقام خبر نداشت یکدفعه گفت
زن صدای خر میاد نکنه بره
تو طویله علف ها رو بخوره
مامانم گفت نه این صدا دوروبر خونه ما نیست گذشت
درست یک ساعت بعد از دوباره خر دلش تنگ شد و شروع کرد عر عر کردن انگار
ساعت کوک کرده بود باز هم 
سوال و پرسش شروع شد
خوابیدیم  صبح شد داشتیم
صبحانه می خوردیم مامان با
لبخند گفت مردک مدنی چیه
آقام گفت چیه گفت صادق 
خر هگیتی آقام هم گفت
صادق به گور پدرش خندیده
خر رو میخواهیم چکار کنیم
علف گوسفندها رو توش ماندیم مامانم گفت زمستان
کوته گو سفند   ها رو می ریزیم جلوش میخوره کوته
باقی مانده علف از آخور گوسفند ها رو میگویند
گذشت پاییز همان سال دیدم
علی بخش صدام میکنه رفتم
گفتم کار داشتی گفت دوباره
محمّد نظری خر برای فروش 
آورده قیمت هم پایینه بیا
بخر من هم خریدم قیمت هفتصد تومان دیگه وقت شمارو زیاد نگیرم بعد ها من آمدم تهران ودوتاخر را به آقام
سپردم یکیش رو فروخت و دوّمی راهم نگهداشت طوری
به این حیوان وابسته شده بود
که همه جا با خودش میبرد
و سوار میشد اگر هم یکی چپ به خر محمّد دا نگاه میکردحسابی عصبانی میشد 
( عزیزای  گروه شادیتون روز افزون زندگیتون مالامال از عشق)

استادیوم میر...........رجب کاظمیان

 سلام روز گارانی درمیر         برای من فکر میکنم همین دیروز بود سال اخر دبستان ششم ابتدایی بودیم  امتحانات نهایی تمام شده بودمعلم مهربان اقای سعید بیهقی هرجا هستند سلامت باشد به ما بچه های علاقمند فوتبال  خیلی اموزش داده بود  وتمام معلم های روستا های اطراف می آمدند میر مسابقه می دادیم  تابستان تصمیم بر این شد که یک دوره مسابقه چند جانبه ای رابر گزار کنیم  بین تیم های میر تهران وشمال  بسیار پر هیاهوهمه چیز آغاز شد داخل روستا اعلامیه زدیم ومردم رابرای دیدن فوتبال وتشویق تیم ها دعوت کردیم و  عده زیادی روز بازی می آمدند  اسامی تیم میر  اقایان  خلیل الله بداشتی   مالک اباذری  امان اله میرچی  خدایار اباذری ابراهیم کاظمیان  رجب کاظمیان ابوالفظل یزدانی   واقای حاج مسیح اباذری و اقای رشید مهدوی بعنوان یار کمکی  چون تعداد ما کم بود وشناسنامه عزیزان صادره از میر بود کاری که امروز در فوتبال مرسوم هست وما آن زمان انجام دادیم وچند دوست دیگر  که اسمشون در خاطرم نیست  وبسختی 11 نفر شدیم   تیم تهران   اقایان مجید میر بابایی   حمدلله زلفی  محمد رضا اباذری  مجید نجفی  کامبیز مولاییان  ضیا داهی   نصرلله سره  مرحوم علی جانی مهدی شجاعی    و دوستان دیگر   تیم شمال   اقایان علاعدین جباری جعفر جعفری  محمد اقا اسماعیل  وامیر حسین میرچی مرحوم علی رضا اباذری و دوستان دیگر که حالا در خاطرم نیست       در مسابقه اول با شمال ما در پایان  با نتیجه 2     0  برنده شدیم  کاشته پشت 18 اقا مالک  اباذری دیدنی بود  وتهران 2   1  شمال را شکست دادند ودر مسابقه فینال باتهران در نیمه اول ما دو گل خوردیم وبازی دست بچه های تهران بود در نیمه دوم با تلاش ودوندگی بسیارشکل بازی را تغییر دادیم ویک گل امان لله میرچی با پاس بنده زد  در ادامه پنالتی بدست امد وابولفضل یزدانی توپ راتبدیل به گل کرد  و بازی به وقت اضافه کشیده شد  ودر وقت های اضافه بعلت اینکه بچه روستا بودیم وهر روز کوه میرفتیم نفس چاق تری داشتیم ودر یک پاس کاری بسیار جالب بین مالک وخلیل  وجا گذاشتن دفاع  وگل  بسیار هیجان داشتیم  وبازی بانتیجه  3 بر 2  بنفع مابه پایان رسید وبعد سوت داور.... ما خیلی خوشحال بودیم واحساس غرور میکردیم وآن بازی تبدیل به تاریخ در جوانی ما شده بود  ودیگر تیمی از بچه های روستایی میر شکل نگرفت یاد همه عزیزان بخیر همه شاد و سلامت باشند یاد عزیزان سفر کرده بخیر  مقصودم تجدید خاطره بود  و عکسی از ان تیم پر نشاط

ودر آخر یادی کنم از عزیز سفر کرده معلم اخلاق اقای رفیع رسولی وآقای سید احمد میر بابایی که در بازی فینال به ما کمک کردن       

رجب کاظمیان

اِعجاز طب سنتی میری میان.......سیده فریده میر بابایی

یه روز نمزی (عصر) نِشتِه بِیم میوه و چای دی جلومان ، یهو بیدیم هواری صدا میا ، پشت بندش دی زنکی صدا که بدبخت گِرِستم ، اِسه چی کِنَم ؟ خاکِ سرم ، طولِ سرم ... سر و صورتشِ دی مِزِه ... 

مَرَم دی هول کرده بِه ، بِشه جلو ، زنَکه بوگوت : اِوِه چی گرستی ، خاکِ سرم ، چرا خوتِ مِزنی ؟ داغان گِرِسی ...

زنَک بوگوت اِشکَمَم بیَمیه جَر ... وَچه بُمُرد مَسَم چیه بَرِک ؟ اون شش تا رِ کی مَ بَرَسه؟ 

بوگوت پیغام مینی آقا رِ برسان ، چاره  کِنه 

( مَرَم پَیَرَمی اسمِ صدا نمی کُرد  اوره موگوت آقا )خلاصه زنک ،  تو دی نَیَمه و پله ی سر نالانشِ کِرد و حرفانِشِ بِزِه و بِشِه ...

پیرم که باغ دِ بیمه مَرَم اویی بَرِک تعریف کِرد ... 

پیرم دی بوگوت : بوشو اوره بوگو: تو سه روز گَمَره دَم کِنِه و بِنوشَه بعد یه ماه دی بیایِه  اوره  حال بینم ( حالش رو بپرسم ) مَرَم دی چَدر چاقچول منه و موشو پیغامه هَمیدا ... اون زنک سیا بخت موشو دربدر دنبال گاوان که گمره تَزه هگیره و دَم کنه خلَص گرده ... تا یه ماه مِگرده  زنک دی کو فَمیل به ، مو شو آقامی ور . گله و شکایت منه و مو گو  این چی به ؟ مینی اِشکم  بزرگتر گردی ...

پیرم موگو: مَسی من یَری کِنم  وچه رِ دنگنی ؟ گِنَهِش منی گردن بو.

 نخیر 

زنکی اشک میا و بِرمِه کِنان موشو خَنَش 

خلصه مگذره و وچه دنیا میا ... چه وچه ای همه دی قشنگ تر ، همه دی زرنگ تر همه دی باهوش تر..

توضیح اینکه : پدرم طب سنتی می دانست و بسیاری از مواقع برای رفع مشکلات به پدر مراجعه می کردیم ...

مثلا می گفتن جوشانده گزنه برای جلوگیری از ریزش مو مفید است ...

و خیلی چیز های دیگر