این داستان خرید برنج شب عید
مرحوم حجت الله اباذری یکی از اهالی میر بود که از نظر سن وسال هم دوره مرحوم ذوالف علی داونوروز دا ودیگر مردان قدیمی میر بود بسیار قوی ودرشت هیکل بود وقلب مهربانی داشت فقط کمی ساده وزود باور بود بطوری که هم سن وسالهایش در زمان فراغت از کار کمی سربه سر او میگذاشتند وبا خنده وشوخی خستگی از تن بیرون می اوردند در یکی از روزها که ذوالف علی دا چند روزی برای کار وواش چینی از خانه بیرون نیامده بود حجت الله از دوستان جویای حال اوشد وانها به او گفتند ذوالف علی مریض است،گفت :چی گرستی؟ بگوتن او آبستن!
گفت خاک سرم از کی؟
بگوتن از خرس! واین بنده خدا باور کرد وظهر که برای صرف ناهار به خانه رفت گفت زودتر مینی غذا. ر هدین میخوام بشوم ملاقات وخانواده پرسیدن کی ملاقات؟ بگوت دوالف علی ،بنده خدا حامله گرستی اونم از خرس بی صحب! همانجا بهش گفتند اخه بدبخت چندی تو ساده ای مگه مردکان دی حامله مگردن؟ تو ر دست دینگتین
این یک نمونه از زود باوری این بنده خدا بودوالقصه که چند روز مانده به شب عید حجت الله رو برای خرید برنج به لهران فرستادن تا شب عید حتما عید پلو داشته باشند این بنده خدا نیمه شب بیدار شد وگفت کمی غذا بخورم تا در راه گشنه نشم رفت داخل پسینه وبابت گوسفندی که برای عید گشته بودند مقدار زیادی قرمه ابگوشت مانده بود ویک قزقان بزرگ هم جزک شروع کرد به خوردن حالا نخور کی بخور!
وبعدأ آماده حرکت شد بعد از ساعتی در کله وبدن خود احساس سنگینی کرد وبا خود گفت بهتره کمی در میر باغ استراحت کنم وچرتی بزنم که چرت زدن همانا وبه مدت سه روز خوابیدن همان! تا بعلت نگرانی خانواده اهالی میر شروع کردن به دنبال او گشتن وگفتن حتما گرگی یا خرسی در طول مسیر راه اورا خورده تا اینکه یک نفر اورا دراز به دراز کف زمین پیدا کرد اول کف پای او را قلقلک داد ودید حجت الله تکان خورد فهمید زنده است واو را کاملا بیدار کرد حجت الله کج گفت: تازه دلم گرم بشه به!میخواستم بشوم لهران برای شب عید برنج بخرم ،ومرد ناجی گفت: خانه خراب الان یک روز از عید بگذشتی تو چی موگوی؟تمام محل تی پی مگردن! خلاصه حجت الله به ده بر میگرده واهل واعیال با دیدن سلامت او خوشحال میشن واز این تخسیر او هم میگذرند چون گفتن خوردن اون همه جزک به نوعی او رو گرفته بود ومنگ شده بودومتوجه گذشت زمان نشده بود خوشا دلهای شاد وبا گذشت ان زمانها روزتون بخیر وشادی
احترام به بزرگتران در طالقان
احترام به گت تران و سالخوردگان و تکریم اوشان در طالقان، سابقه همیشگی دَره. مثلاً:
1_ هیشکی گَت تری حرفی سر، حرف نِمِزه.
2_گَت تری پیش لِنگانِ جم مُکُردُن.
3_وچَن حرف گوش کن بَن.
قدیمانی وَچَن وِنیمیگِرِستَن گت تری چشمی میانِ نیَه کنن، گت تری گپی سر گپ نیمیزین، هر چی آقا ننه و گت تران موگوتن اوشان موگوتن چشم. الانی وچَنی جور نَبَن کو.
یکی موگِی شش تا دیمینَن آدمی خیک.
4_ گَت تری پیش سیگار تُکِشانی دَم دَنِبِ
5_ هنوز که هنوزه تو طالقان کسی جرات نِمِنه جلوتر از گت تران، سفره ای سر بِنیشه یا اوشان دِ زودتر، در دِ خارج گَرده
6_ اگه یه دختری همراه که نومزه بَن، گپ میزیَن، یه گت تره مِیدیَن، ده تا کوچه و پس کوچه قایم مِگِرِسَن خجالت و ترسشان د.
7_ اون قدیمان، عروسان شومار وشو پیرشانی ور غذا نمیخوردن و تک بَن. همینجور عموی شوهر و دایی شوهر، موگوتَن عیبِ مایی عروس شو فَمیلانِشی وَر بنشینه غذا بخوره. ولی قسمت خنده دارش این بِ کو باید پشتشانه شو فَمیلانی طرف مُکُردن و غذا مُخوردن.
8_ گاهی مثلا بعضی شوماران نامردی میکردن غذاره تا ته میخوردن، عروس بیچاره خالی نان مُخورد. اما اگر اینجور دی بدجنسی میکردن، ولی عروسانی صدا در نمیامه.
9_ ما که وچه بیم میشیم حمام، آب حوضی میگرسیم. تا آخر باید این گت ترانی سَر ، او دمیکردیم. اونوقتان حمامان خزینه ای به.
10_ اون موقَن ما اگه کوچه ی میان یه پیرزن و یا یپر مرد میدیم، بار دسشان دبه، میشیم جلو، سلام موکُردیم و بارشانه اوشانی دس دِ هَمیگیتیم مُبُردیم خانشان.
11_ همیشه گَت ترانِ مالان سوار میکردیَن.
12_ دولابانی کیلی که حکم گنجینه ی خانه به، گَت ترانی قُورت دِبه.
13_ همیشَک با گَت تران مشورت میگِردی و بی اجازه اوشان، کاری نمیکوردون.
14_ خجیرترین قسمت خوراکیان، گت ترانی به.
15_ هنوز که هنوزه، خانه سالمندان ببردن پیر آدومان، وقتی یالانشان درن، عیب و گناه محسوب مِگَرده و از دید اهالی منفوری کاره. حتی عمه و خاله و عمو و دایی شان دی خودشانی ور نیه میدارون و سالمندان نمیبرن.
روزی منزل حاجی نصیر مرحوم آش ماست فراوانی پخته بودند. دوره گردی آنروز به میر آمد. از دم منزل حاجی رد میشد. یکی از خدمه حاجی یک کاسه بزرگ آش بدست مرد داد. آش در سطح کاسه ترک خورده بود. او فکر کرد آش سرد است. به همین دلیل کاسه را سر کشید. از لبش تا اندرونش سوختو با چشم گریان از میر رفت. وهرجا نشست.باصدای بلند میگفت...هرجا میشی میر نشو. منزل حاجی نصیر نشو. آش سر ترکیده . بن جوشیده زیرش نشو.
میدانید ازمیخ تله به بعد جاده را چه کسی تا میر با هزینه خود آورد.؟؟؟ بودجه وزارت تمام شده بود .ومیبایست جاده تاهشت یانه ماه تعطیل شود. آقای هوشنگ سلطانی که شرکت راه سازی داشتند. دست بکار شد. ودو بولدزر ویک گریدرش را که در کر مانشاه مشغول بکار بود فرستاد. بمن گفت کامبیز جان میروی ماشین آلات رو بیاوری. منهم با. لندرور معروفم رفتم کرمانشاه همه چیز حاضر بود حتی ماشین کفی هم گرفته شده بود. دوماشین کمپرسی هم از تهران آمدند .راننده های بولدزر وگریدر هم بامن آمدند. یادش همشون رو نظر آباد تحویل. دادم.و رفتم میر . در راه میر بر خوردم به ارباب خدا بیامرز که مسئول خوردو خوراک اکیپ بود. به زور نگهم داشت. یه املت داد من خوردم. واز خستگی دو ساعتی تو چادرش خوابیدم. ازحق نباید گذشت اونسال آقای رضا میرچی سنگ تمام گذاشت.
یک روز بیاد ماندنی
دلم تازه رختخوابی میان گرم گَرسته به که یهو ننه منی پایانو قلقلک هدا بگوت وچه پایَس پایَس...عموت دَره مالانو دَر منه امروز مایی نوبه مگه نگوتی تو رو با خودش ببره ؟؟ همین که چشانم رو نیم لا باز کردم تازه بفهمستم خو نمینم واقعیه، راستی راستی عمو قبول کرده منو ببره کوه ..؟؟؟همش ۱۲ سال داشتم و تابستون رو پیش ننه شکوفه میگذروندم ...آرزوم بود برم ببینم پشت اون کوهها چه خبره..انگار یه چیزی اون دور دورا گم کرده بودم...به صَدم ثانیه جلوی در حاضر گرستم،هوا تاریک به ننه هم یه لقمه،، تو حلوا،،، که خیلی دوست داشتم هنا تو جیبمو زیب کاپشنم رو که میبست بگوت..وچه عموتو اذیت نکنیا .منم در حالی که به گوسفندا نگاه میکردم بگوتم چشم چشم..از این کوچه به اون کوچه تا برسستیم قبرستانی سر (به قول امروزی ها ترمینال)تعداد گوسفندا زیادتر گرست و در نهایت چشمه ای لو استپ کردیم تا اهالی گوسفنداشونو بیورن...دوتا سگ هم که هر روز با گله میرفتن خیلی وظیفه شناس بیامین جلوی گله ،یه چپ چپ هم منو نگاه کردن.بلاخره از زمینانی میان رفتیم نوبنی گردن و بعدش سرازیر شدیم کشکجایی دره..ودر انتها غروبدین با تنی خسته ولی دلی شاد از اینکه اولین بار بود کوه رفته بودم برگشتیم خونه...ممنونم ازت عمو صادق
( نکاس کنی)
یاهمان کاه گل پشت بامها
نکاس کنی به دوصورت میباشد۱- نکاس کنی که اطراف پشت بام وقسمت نابدانهاراکاه گل میکردندو۲-
تمام ماله که شامل کل پشت بام میشداسم کسانی روکه
نام میبرم اکثراًدرقیدحیات
نیستنددیگه ازکلمه مرحوم
استفاده نمیکنم خداهمشونو
رحمت کنه یک روزدر( جلوی
طویله حبیب الله دراج) داشتم ازخرم پذیرایی
میکردم دیدم آقامدیر( آقای یوسفی) داره میادطرف من
بلندبلندداشت میگفت صادق
جان شنبه- یکشنبه- دوشنبه- سه شنبه من فکر کردم داره
ایام هفته روبرام میگه گفتم
سلام آقامدیرچی شده گفت
هفته بعداین ۴روزروبه کسی
قول نده کابارمیخام نکاس کنیم چون درشهریورماه همه
باهم نکاس کنی داشتتدکمبود
کارگرمیشدازقبل وقت میگرفتندمن هم نوجوان بودم
نمیتونستم مثل قدیمی هایک
یک تارسبیل گروبذارم ولیکن
حرفم حرف بودسروعده به
قول خودم عمل میکردم مایک
تیم۴نفره بابام من ملارستم و
مسعودبرزگری بودیم گاهاًکم
وزیادمیشدبعدازآقامدیرنوبت
شکوه خانم میشددخترخدیجه
خانم مادرشعله خانم جباری
وبعدازآن منزل آقای جلایی که
ایشون شهربودندگلی خانم ماروبه کاردعوت میکردروزی
که منزل گلی خانم نکاس میکردیم نوه ایشان کیمیا خانم خیلی علاقه مند به کار
کردن بودگفتم ماانجام میدیم
لباسات گلی میشه گفت عیب
نداره توگل بردن باسطل باما
کمک میکردموقع ناهارشدگلی
خانم صداکردبیان ناهاررفتیم
ایوان سفره پهن کرده بودویک
زیراندازهم پهن بودچون لباسای ماگلی بودروی آن نشستیم همه باهم درکنارهم ناهارمیخوردیم ی چیزی بگم
ازفرهنگ میر۴۳سال پیش گلی
خانم بجزبشقاب وقاشق چنگال به تعدادنفرات لیوان گذاشته بودروی سفره لیوان های آبی رنگ برای من خیلی
تازگی داشت درست زمانی بود
که دراکثرخونه ها همه باهم تو
یک دوری( سینی روحی) غذا
میخوردندبادست وجمعاًبایک
لیوان آب می خوردندفرهنگ
غنی درمیربوده وهست وادامه
داره روزوروزگارخوش
(سبزی)
سبزی های که در کوه میرمیباشد آتک= شورک= لِرچک =
کِله خَجه= سیرتازه= سیریشک
پیازک= سیاه بُن= درموردپیازک به ندرت پیدا
میشه وسیاه بُن هم همینطور
پیازک مثل پیازچه هست
سبزرنگ وباریک ترازپیارچه
قبلاًپیازک چاک بودروبروی
حَمرَبن الان اطلاع دقیق ندارم
وسیاه بُن هم به ندرت توکوه
میرپیدامیشه سرگردنه زردول
چال که میرسی الموت پیدا
میشه اون قسمت سیاه بُن
داردوداخل گون درمی آید
چیدنش هم سخته ولیکن
بسیارمغزی ولذیذودارویی
می باشدوقتی خوردکرده
وداخل برنج میریزیدسبزی
توی برنج برق میزنه انگاری
که روی آن روغن مالیده باشن
وشکل این سبزی هم دقیقاً
مثل پیازچه فقط رنگ آن کبود
می باشدی جورایی سبزمتمایل به سیاه می باشد
تمام سبزی هاخواص دارویی
دارند
چوب ها در زبان محلی
بعد از کشف ماهیت «تندرآشین» عزم خود را جزمنمودم و درباره ی القاب دیگر چوب در زبان طالقانی به کشف وشهود بیشتری رسیدم. حاصل سوال پیچکردن بابا و جستجو در خاطرات قدیم :
دس چو=چوب دست . کاربرد های بی شماری داشته و دارد .
چنگلاس=چوب مخصوص برای جلو کشیدن شاخه های دور از دسترس با سر چنگک مانند
المبه(علمبه)=»چوب خیلی بلند که مخصوص پایین کردن گردوست.
شوش=شاخه ی خیلی نازک درختان . در قدیم از آلبالو شوش برای تنبیه شاگردان در ملاخانه استفاده می کردنددو از شوش درخت بید برای بافت سبد.
هلک=همان النگ در بازی النگ و دولنگ است که در دست بازیکن قرار میگیرد و دولنگ را به هوا پرتاب میکند. در زبان محلی برای اینکه بگویند فلان چیز را به طرفم پرتاب کن می گویند« هلک هدین».
دراچو=دره چوب. چوب مخصوص حمل علف از بالای کوه به دره.
واشور چو= واش آور چوب .چوب بلندتر از دراچو. مخصوص حمل چوب از کوه به روستا. که حکم اهرمی را داشت که وزن پشته ی علف را بر دوش حمل کننده متعادل می کرد و از پراکنده شدن علوفه در اثر اصابت با زمین جلوگیری می کرد.
چوب فلک=دستگاه مخصوص مجازات در قدیم. که پای شخص را با آن بسته وکف پای او را شلاق می زدند. کاربرد در ملاخانه و مجازات توسط کدخدا.
چنبل=چوب خمیده .که از شاخه های تر وقابل انعطاف درختان تهیه می شد. چوب را گرد کرده و به سر ریسمان می بستند. چنبل کاربد زیادی در بستن بارها روی حیوانات چهارپا داشت.
تیر چو= تنه ی پوست کنده ی درختان که در سقف خانه ها استفاده میشد.
هیمه= چوبی که بعنوان سوخت استفاده می شد.
با اجازه آقای صادق اباذری بنده چند نکته بگم.یه صحنه ای هست در خاطرات کودکی من که دیگه تکرار نمیشه اونم بازگشت گله ی گوسفندان هرعصر به روستا بود. به گوسفند ها اون زمان «مال »می گفتن. گله ی مال اول می آمد .ومنطقه ی موسوم به «رونا» سمت شمال خزئی دیم سیاه میشد از خیل گوسفندان. بعد وره کولی ها می آمدند که عشق کودکی های ما بودن دل دل می کردیم بیان وبغلشون کنیم. حالا گو گل(کله گاو ها) بماند. اصلا کار اصلی مردم میر دامداری بود و جلوگیری از ازدیاد نسل معنی نداشت. ابدا. نسل کشی همکه معنی دیگری دارد.بیشتر یک روش سنتی بود برای پروار کردن گوسفند های نر. اون هم فکر می کنم منحصر بود به پدربزرگم که این کار رو بلد بود و مهارت خاصی هم می خواست. این خاطره ها فقط محض یادآوری فرهنگ و روش زندگی مردم قدیم و ان شاالله ثبت اون در تاریخ شفاهی مطرح میشه وخیلی هاش با آمدن تکنولوژی منسوخ شده. شاد باشید
زمانی که بزغاله کوچک هست
شیر میخوردآنرا شیرکن میکنندیعنی ببخشید بیضه
هابش رادرمی آورندکه نوعی
عقیم کردن می باشدوفواید
آن خوب چاق میشودوچون
بسیارقوی هست درجلوی
گل حرکت کرده وآنهارو
هدایت میکند
(اخته کردن)
این نوعی دیگر از عقیم
کردن میباشد که مرحوم
مشهدی شیردل من یادم
هست به خوبی انجام می دادند درمورد کل ها ونرها
که دیگرنمی خواستندازآنها
برای جفت گیری استفاده
کنندوفواید آن هم چاق شدن
بودلوازم لازم برای اخته
کردن یک عددچکش یک عدد
وردانه ومقداری هم روغن
حیوانی من ازاینکه خواننده
بعداًنپرسه باعرض پوزش
ازهمه توضیح میدم کل ویا
نررا روی زمین میخوابانند
دست وپایش را بسته ویک
نفرنگه میداردسپس وردانه
رازیررگ بیضه ها گذاشته
وروی آن چندضربه چکش
زده وسپس روی رگهارو
باروغن حیوانی مالش میدهند
یک روزحیوان علف نمیخوره
بعداًکه خوب شد شروع میکنه
به غذاخوردن وبه آنها نیز
(اگج) میگویند