روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

پرتقال .............فرشته بهزاد مهر

  خاطرات قدیمی 

ما پِرتقال بوخوردی ییم



 آقامی همرا رَخیف بِه. خیلی وقتان میامِه مایی وَر شب نشین. اسه بنیش کی ننیش. مگه مِشّه؟ کرسی بِن مَنِشت و‌ کف دستانه دِمینگَت پشت سرش. تکیه همدا و چشمانشه هَندی میگیت و هیچ‌ دی نیمی گوت چی یی خاطر  میامی ؟نمی دانم ما دی جوان آدم بِیم. میشی ییم فلفل نمک دمکردین گالشانشی میان بله زودترک‌ بوشوعموجان قاصد به. چله کوچیک تمان نِگرستی مایی سواغاتیانه مِبَرد چالوس فامیلانی مانی بِرِک و یک هفته بماندی تا عید وِمیگرست. مایی اثاث زَرِچ ،کلاس،خشکبار و... به و فامیلانمان دی مایی برک خورد و خوراک مَرِسان. قند ،چایی،شکر....یه سوغاتی هم بِه کو‌ ویشتر از همه اویی چشم‌انتظار بیم. بله «پرتقال». نه این پرتقالان که مزه ی کاه هَمِدیَن. عطری داشت که آدمه مست مِکرد. اولین روزی که پرتقالانه موخوردین پوستانشه سنجاق قفلی همرا می زییم لباسانمانی رو و میشییم میدان. هرکس رد مگرست حرکتی مکردیم بفهمه «ما پرتقال بخوردی ییم» مثلا غمزه مکردیم و پوست پرتقال نِیَه مکردیم یا جوری که ملتفت گرده پوسته بو‌ مکردیم. گاهی چند نفری ما ره که می دیین   پچ پچ مکردن :    « اُ عَه مداری اینان پرتقال بخورین...» 

خلاصه مرکبات، مرکبات قدیم. این جدیدیان اداشه در میورن. یادش خوش

 رخیف=رفیق

هندی میگیت=می بست

گالش=کفش از جنس لاستیک

زرچ=کبک(معمولا جوانتر ها با تله آن را شکار می کردند. شکم پرنده را خالی می کردند و با پر آن را آویزان می کردند چون هوا سرد بود فاسد نمیشد .بعد همراه قاصد ها می فرستادند به شهر)

مرسان=می فرستادند

یاد پدر......جعفر سهرابی

سلامی چو بوی خوش آشنایی

شب های شکوهمند گروه فرهنگ و ادب میر تمامی ندارد و دیشب هم بار دیگر یک شب رویایی آن هم در این عصر و فصل کرونایی رقم خورد که به حق غنیمتی است بی بدیل

برای آنکه صاحب این قلم هم سهم کوچکی در این باز آرایی فرهنگی داشته باشد خاطره کوتاهی را قلمی میکنم

پس از آنکه آب آشامیدنی میر لوله کشی شد ( باید از نقش و سهم جناب علی میرچی ، علی زبل نازنین ، در این رونق بخشی هم یاد کنم و هم تقدیر ) پدر مرحومم مقسم شدند و باید طبق ضابطه ای هر چند ساعت آب را در محدوده ای قطع و در محدوده ای دیگر وصل کنند یک روز فامیل نازنینی که از دیرباز آمد و شدی داشتیم و خاصه تهران اگر بگویم هر روز منزل ما بودند اغراق نکردم آمدند منزل و گفتند « سهراب خان امروز یک ربع آب محل ما را زودتر وصل کن که میهمان داریم به روح پاک هر دو آنها پدرم لبخند زدند و گفتند برو پرس و جو کن اگر محلی که باید آب آنها را قطع کنم مهمان نداشتند بیا بگو تا انجام وظیفه کنم !!! آن بزرگوار نگاهی کرد و بی آنکه چای اش را میل کند با ناراحتی بلند شد و رفت مادر مرحومه ام خیلی ناراحت شدند و ...بگذریم فردای آن روز دیدیم همان آقا با یک فلاسک چای یالله یالله گویان وارد خانه شدند روی ایوان نشستند و پدرم را که در اندرونی بود صدا زد و گفت : سهراب جان چای آوردم چه چایی ....

الغرض فرهنگ بزرگان ما چنین بود پاکدستی ، پاکدلی ، حرمت داری و یک دلی دعا کنیم ما هم از آن همه صفا و صمیمیت و یکدلی سهمی ببریم

تندرآشین...........فرشته بهزادمهر

تندرآشین تنه رخت دکنی قشنگ موبو

اصولا هرچیزی تو‌خونه ی ما تغییر کنه و زیبا تر بشه مامان من این مثل طالقانی رو تکرار می کنه«آهان زودتر. تندرآشین تنه رخت دکنی قشنگ‌ موبو». تندرآشین یا تندور(تنور) هاشین یه چوب مخصوص بود که با اون  ذغال های داخل تنور رو هم می زدن تا آتیش تازه بشه. طفلی همیشه سیاه سوخته بود و‌مثل «دست چو» خوشگل مشگل نبود. این مثل کنایه از اینه که به خودت برسی قشنگ‌میشی.یا هر بی ریختی اگر سر و وضعش رو‌مرتب کنه زیبا میشه

ریسمان............صادق اباذری

(ریسمان)

به طنابی که از موی بز ساخته

میشود ریسمان میگویند قدیما

زمانی که موی بز را برش میکردیم پس از شستن موی بز آنها را با شانه مک تمیز کرده

وموی بز را با چل می ریسیدند وبه صورت گوله در

میاوردند یک روز صبح که از خواب بلند میشدیم می دیدیم

که آقا چندتا از گوله موی بزها

را به ستون ایوان بسته و درحال بافتن ریسمان هست

حدوداً پنج تا شش گوله موی

بز وحدوداً ریسمانی ۱۰ متری

می بافت چون ریسمان نرم تر

از طناب بود برای  آوردن علف از کوه استفاده میشد که به شانه آدم آسیب وارد نکند

حالا چند اصطلاح ویا چیستان ویا ضرب المثل از 

ریسمان برایتان میگویم که

مطالب پر محتواتر بشه

۱=مار گزیده از ریسمان سیاه وسفید میترسه

۲=دیگه ریسمانو به سرچنبل

رسوندی مثلاً خونه سازی به

آخراش که می رسه بکار میره 

معادلی برای گاو وپوست کردی

به دمش رسیده

۳=ریسمان  کوتاه بود به شما

نرسید 

زمانی که دونفر باهم صحبت

میکنند نفر سوّم  می رسه از

اونها سوال میکنه چی صحبت

میکردین نمی خواهند اون از 

صحبت های آنها مطلع بشه

این اصطلاح رو به کار میبرند

برای مزاح میگه حالا یکم ریسمان ببافین تا به ما هم برسه میگن شرمنده موی بز تموم شد

۴=ریسمان آسمان پیاز پوست

پهلوان (مار)

مثل ریسمان درازه وپوستش

مثل پوست پیاز نازکه وپهلوان

هست 

۵=گوساله ریسمان دیکَتی 

زمانی که گوساله را به درختی

ویا بوته ای میبندی تا بِچَره

اون بعد ازیک مقدار چریدن

شروع میکنه به ورجه وُرجه

کردن ناگهان ریسمان  به دور

بوته ها و سنگ ها ویا درختان

می پیچه کاملاً از حرکت باز

میماند تا کسی برود نجاتش 

بده    در زمان قدیم دخترا که

نامزد میکردن از این اصطلاح

بکار میبردن 

بطور مثال پسره از شهر میومد میر میگفت ننه چه خبرا میگفت سه تا گوساله

ریسمان دیکَتی بعد موگت کی

دترکانه وننه مگوت فلانیانی 

دترکان  

امیدوارم که تابستان تشریف

آوردید میر بشنوید که پنج

شش تا گوساله ریسمان دیکَته

بو

شادیتون روز افزون

عید دیدنی.............صادق اباذری

عید دیدنی....صادق

(عیددیدنی)

زمانی که بچه بودبم صبح عید که

ازخواب پامیشدیم بعدازخوردن صبحانه

لباس نوهارومی پوشیدیم وبه اتفاق

رفیقان میرفتیم درمحل برای گرفتن

عیدی ازبزگترهاودرهرخونه ای رومیزدیم

ماروناامیدنمیکردن اگه شده ی مشت

توت خشک ویاچنتاگردوبماندبیشترین

عیدی که مابچه هاروخوشحال میکرد

اول پول بودبعدتخم مرغ بیاددارم

که همه باهم میرفتیم درخونه خدابیامرز

حاج مطیع الله وایشون که ازشهر

میومدندقبلش میرفتن ازبانک پول نو

برای بچه هاتهیه میکردنددرخونه حاجی

رومیزدیم وهم صداباهم میگفتیم

(عید شما مبارک) وایشون هم نفری 

یدونه دوریالی به ما میداد۲ریال

وماهم ازخوشحالی پرمیگرفتیم

ازاونجا که دورمیشدیم باهم میرفتیم

توآفتاب وازبرق زدن پول نوکلی

لذت میبردیم وخوش بودیم

گذشت وماهم کمی قدکشیدیم خوشحال

ازاینکه بابزرگترهامیتونیم بریم

عیدگردشی اون وقت هاخیلی جمعیت

توده زمستان ماندگاربودن وروزانه ۵الی

۶جاصبح وبعداظهرعیدگردشی بود

درضمن دسته خانمها هم جداگانه عید

گردشی میکردندازاین عیدگردشیها

دوتاش بازم برامون خاص بودیکی 

متزل مرحوم  مشهدی علی ادناداخوردن فتدق

درباغ ودومیش خوردن عسل منزل 

مرحوم مشدی آقا

درپایان باکمترین ها      بیشترین هاروداشتیم عزت زیادزندگیتون مالامال

ازعشق


عمو رفیع مرحوم...........بابک میرچی

عمو رفیع....بابک

امشب می خوام یادی کنم از مرد بزرگ

ورزشی میر مرحوم عمو رفیع رسولی 


اواخر سالهای هفتاد فکر بود که ایشون بازنشسته شدن و بیشتر اومدن طالقان

هر روز ایشون کل نوه های محترم خاندان رسولی رو میبردن رودخانه 

و بعدش با کلی انرژی میومدن فوتبال

خودشون یه تیم خوب بودن همیشها


همیشه دوست داشت بازی مساوی بشه

اگه عقب بودن چیزی نمی گفت اما اگه تیموشون برنده بود الکی گل می خوردن

مرد بزرگ برای نسل ما خیلی انرژی داشت

در زمان ایشون ما لباس یک رنگ نداشتیم

قرار بر این بود اگه تیمی گل اول رو زد 

تیم مقابل پیراهنها رو دربیارن


بارها شاهد بودم که دوست داشتن گل اول رو دریافت کنن که تیم خودشون لباس رو دربیارن تا تیم مقابل ناراحت نشه


با همه دوستانه صحبت می کردن


اگه خطای خطرناکی می کردی حتما جریمه میشدی ، جریمه ایشون دویدن دور زمین بود( اینکار رو من خیلی انجام دادم)وشاید بیشتر دوستان


چقدر ایشون برای بچه ها ارزش قائل بود

همه رو بازی می داد 


انگار یه فرشته بود برای بچه ها


بعد از ایشون دیگه احساس می کنم فوتبالی برگزار شد 


بابت همه مهربونیات ازت ممنونیم

روحت شاد عمو رفیع

خاطره شرف آبجی آسیه خاله.....فرشته بهزادمهر

 خاطرات شرف ابجی و آسیه خاله 

گاهی در عالم خیال از سر ترمینال راه می افتم  و یکی یکی آدم هایی که ابدی شدن رو در خاطرم مجسم می کنم. خیلی وقت ها دلم برای صفا و سادگی شون تنگ‌میشه. برای زندگی های بی نظیر اون دوران. در کوچه ی اصلی که الان شده آیت الله طالقانی، از کنار مشهدی فتح علی و رقیه خاله که رد  میشم چهره اش میاد تو ذهنم. آسیه خاله یه خانم گرده صورت با چارقد سفید که همیشه دم درب خونه اش نشسته بود.

 دوست جون جونی ننه شرفم،

 «مرحومه آسیه خانم»

 یه وقتایی یادمون می رفت سلام‌کنیم یا اینکه نمی شنید،یه طوری که ما بنشویم به کنایه می گفت:« درازه شرفی جور سلام دی بلد نی یِه.» ننه شرفم بلند بالا بود و بسیار شاد و شوخ. با این آسیه خاله هم شوخی های مرگ باری داشتن. یکبار آسیه خاله ننه رو بدجوری ترسونده بود و ننه کشیک‌می کشید تلافی کنه. تا اینکه نمازی سر یک روز تابستانی  فرصت رو بدست میاره. 

ننه تعریف می کرد که:« داشتم کوچه دِه رد مِگرسم ،بیدیم آسی ایوانی میان بنیشتی و شام موخوره. جَلدی بیشیم دستم تا اوسکوف دِکردم تنوری خاکسری میان و سیاه کردم و وگرستم. همچین یواشکی پله ان دِه جوئر شییَم و دستمه که مثل قیر گرسته به ببردم سِرفه ای میان و یه لقمه آسیه یی کاسه ده بیگیتم. بیچاره آسی در جا غش کِرد. بوگوتم :«اوا خاکه سرم. زنک بمرد..»  مگه هوش می یامه. اندین جِل دود کردم، چِفته رزه اُ ‌کِردم تا کم کمک هوش آمه و ‌مِنه کلی فش کَترِه دی هَدا. فکر کرده بِه اجنه بیامی دست دِکردی ظرف غذایی میان. قدیمان مردمی دل صاف به و از هم کینه به دل نمیگیتن.»

خاطره از ننه جانم مرحومه شرف میرچی

غُره چال.............صادق اباذری

(غُرِ چال) 

به چاله ای از کوه که پستی و بلندی داشته باشه غر چال

میگویند غُر به معنی فرو رفتگی است زمانی که کتری

به زمین می خورد و به سنگ

برخورد میکند میگویند کتری

غُر شده در کوه میر زمان قدیم دوتا غر چال داشتیم 

جیر غر چال که پایین لم

چاله هست وجَر غرچال بالا

تر از طویلی در زیر ده راه

هست در زمان قدیم بین دو نفر میری واوچانی دعوا شده

ومیری اوچانی رو کشته وبعد

از محاکمه میری جَر غرچال 

را خون بها به اوچانی  ها دادند و الان اونجا دیگر مال 

میر نیست و جزو کوه اوچان 

به حساب می آید  که میگویند 

اوچانی  غُرِچال  من این 

مطلب را از بزرگتر ها شنیدم

ودر خاطرم مونده که الان برای شما  تعریف  کردم 

پایدار باشید

خاطره ی کش تفنگ.......فرشته بهزاد مهر

کش تفنگ

زمستان سختی به. ورف سنگینی بیامه به تا چینه ای لو.کوچَن دی راه نبه رد گردی.مرحوم  حاج محمد کمال مایی معلم به و مرحوم امیرقلی دایی خانه دی مایی  ملاخانه. سیزده ساله بَم. من و ‌رمضان مرحوم کش تفنگی همرا چوچَک می زیِیم که حاجی کمال مایی مُچه بگیت. کش تفنگانمان توقیف گِرِست. هرچی بوگوتم هَدین، هَنِدا. من دی شیطانِ وَچه بَم از ملاخانه بیامیَم میدان و  در اتاقه اوشانی رو چفت کردم و  قفل  بیزیَم . بیشیَم آقا نیکپوری بالاخانه بوم سنگر بیگیتَم . مِدَنِستَم اگر کبل عباس که کدخدا بِ  ملتفت گرده دخلم بیامی. بیچاره وَچَکان ملاخانه ای میان زندانی گِرِسه بَن و راه فراری هم نِبِ. بی آب و دان و جاییز.چند ساعت بگذشت مردم بیدیَن وچَن دیر کِردیَن. چی گِرِسی؟ خلاصه بیَمیَن و حاج‌کمال خدا بیامرز دری کیلی ره  اون دیم کرد و شاگردان آزاد گِرِسَن. یهو بیدیَم کبل عباس با شلاق چرمی بیَمه بِشه داخل ملاخانه و عصبانی وِگَرِست و  مَنِ بِیدی. بیَمه آقا نیکپوری بومی سر سریع بیشیم ناودانی میان بِنِشتَم. بوگوتم «جلوتر نیا خودمه پرت مینَم».بوگوت «یا حسین» و عقب گرد کرد و بشه. خلاصه تا یک‌ماه پَسینه میانان قایم‌ بَم . دایی عباسم هرروز میَمه مینی پِی تا دَخلَمه بیوره ننه موگوت دِنی بیشیه میدان .لازم به ذکره مینی ماما نیّره خانم اباذری دی اون سال شاگردانی میان دِبه.

کش تفنگ=تیرکمان

چوچک=گنجشگ 

جاییز=سرویس بهداشتی

کیلی=کلید

اون دیم کرد=فرستاد اون طرف

خاطره از پدرم آقای نصرت بهزادمهر مربوط به شصت پنج سال پیش

خجیری خاطره......سیده فریده میربابایی

یه دنه خَطِره شمایی برک بوگوم

جنگی دوران بِه ، بِرارَم بشه به جبهه ....

چن وختی به ، او رِ نِدَشتیم ، پیَرَم ، مَرَم دلواپس بَن .خودَمی همرَه بوگوتم : بوشوم اویی بِرک وسیلَه هَگیرم . وسیلانی همرَه میدَن جمهوری وَسَه بَم ...

بالانم درد بیگیته بِه . بوگوتم ماشین هَگیرم ... یَه تاکسی بوق بِزِه ، من دی بوگوتم :  میدان جمهوری ...

او دی یَه نیَه کِرد ، بِداشت ..

همین کَه مَسَم، ماشینی میان بَنیشَم گاز هدا بِشِه ....

من دی بوگوتم : مردم مِداری تور گرِستییَن ....

تاکسی دویوم بییَمِه بوگوتم : میدان جمهوری ...

مَنِه نیو کرد ، بوگوت چند ؟ 

بوگوتم هر چَه قیمتَش بو ...

او دی سری تکان هدا بِشِه ...

تاکسی سِیوم بییَمِه دِوَرِه بوگوتم : میدان جمهوری 

کَمَکی بِشه جِلو وایَسا ، دندَه عقب بییَمَه پایی جِلومی بِداشت .

من دی وسیلانی دِنگتَم ماشینی میان .... ماشین را کَت 

همین کَه فرمانَ ماشینَه مِچر خواند و دور مِزِه ، خودِمی همره بوگوتم : مغازَن ، خَنَن ، چندین آشنایَن ...

مَنه پیوده کِرد ، پولَش دِ هَگیتو بِشِه ...

من دی تَزه سر ساب گرستَم ، میدان جمهوری بَم ، موگوتم میدان جمهوری 

وَسَه بَم = ایستاده بودم 

بوشوم = بروم 

اوشانی = آنها (آن دو نفر ) 

همرَه = همراه 

بالانم = دست هایم 

هَگیرم = بگیرم 

بِزِه = زد 

نییَه کِرد = نگاه کرد 

مَسَم = می خواستم 

هَدا = داد

را کَت = راه افتاد 

پیوده = پیاده 

سَر ساب = متوجه شد (شدن )