روزی منزل حاجی نصیر مرحوم آش ماست فراوانی پخته بودند. دوره گردی آنروز به میر آمد. از دم منزل حاجی رد میشد. یکی از خدمه حاجی یک کاسه بزرگ آش بدست مرد داد. آش در سطح کاسه ترک خورده بود. او فکر کرد آش سرد است. به همین دلیل کاسه را سر کشید. از لبش تا اندرونش سوختو با چشم گریان از میر رفت. وهرجا نشست.باصدای بلند میگفت...هرجا میشی میر نشو. منزل حاجی نصیر نشو. آش سر ترکیده . بن جوشیده زیرش نشو.