روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

همِمانی اَلَته خرت و پرتان........ارسالی از معصومه جانی

 این عادت مربوط به  طالقانیان  مقیم مرکزهم میگرده,  از جمله خودمو و خودتون


هر وقت میشیم  طالقان صندوق عقب ماشین پر مینیم  از کهنه  لباسانو و پلاستیک و دبّه و تیر و تخته و هر چی که به درد سطل آشغال دی نیمیخوره...


هرچی خراب میگرده و میخواید دور دِنگَنین, آقا و ننه میگون:  نه ه ه ه ه ه ه ه ه ...... حیفه.... کنار دِنگن..... میبریم طالقان......


کفش پاره.... جوراب سوراخ.... کمد شکسته.... یخچال شکسته..... تلوزیون خراب و قدیمی..... ظرف های یه بار مصرف..... ظرف پلاستیکی ماست و نعوذباالله ظرف آب معدنی هم اگه ول خرجی کرده باشید و بِخَرستی باشین..


بابا جان آخه این چه عادتیه؟؟؟؟؟..... کلا چیزی به نام دور ریز دِنی؟؟؟؟ اگه فرضا تهرانی میان همه طالقانی ها دِبَن , مطمئن باشید شهرداری ور شکست میگِردی....


تازه الان که خوبه..... تا 15 سال قبل نون خُشکان  دی جمع میکِردن  و هر فامیلی که میخواست طالقان بوشو, گونی نون خشک رو بهش هَمِدان که  ببره طالقان...... مالانی بَرِک.....


کفشی که خراب گِرسی..... اَلَک و آبکشی که داغان گرسی......جُرُبانی که  سوراخ گرسی.....پُشتی کهنه.....  آخه به چه درد طالقان مُخوره؟؟؟ آخه یعنی چی؟؟؟؟؟؟:کمد شکسته رو کِجِه میبری؟....... 10 برابر قیمت کمد  نو  رو  خرج نیسان و وانت همدین که ببرن طالقان...


یعنی اگه یه طالقانی بانو,  مثلا رنگ مو بخره..... بیاد خونه و ببینه تاریخ مصرفش تَمان گرسی , اونو دور نیمینگنه.... میبره طالقان... به درد طالقان که میخوره..

خودمی چشمانی همرا بِیدیَم ....... یارو 500 میلیون زمین بِخَرِستیِه....... 900 میلیون دی عمارت بِساتیه میانش..... کاخ شمس درست کِردی..... بیا و ببین..... کافیه در دِ دِلشی...... خانه یی میان بِسوته تهرانی فرش و زنگ بِزیِ  یخچال و تلوزیون رو کلا دور ریز تهران و بیوردی بَن....... بابا جان یِلو  خرج کن 4 تا خجیره وسیله بخر.......

.چند صد  میلیون خرج کِردی.....اون وقت  لَنگ این دوتا وسیله یی؟؟؟؟ باور کنین خیلی اوقات ربطی دی به خسیس بازی نداره...... عادته...... نیمیدانَم والا...

.

.کلا همه مان دوستدار محیط زیست هستیم.....  هنوز که هنوزه ننه می  خانه  دمپایی نارنجی رنگ که برای 3 سالگیم بِ موجوده...... بعد از من, 20 تا نوه ی دیگه  اورو  پا کِردی اَن...

سرنگون اون دمپایی پاره دی نِمیگردی....... اگه پاره دی گرده اورو میدوجَن.....

.مایی آقاجان 20 تا فِرِم عینک داشت..... 400 تومون یه فِرم اویی  بِخَرستیم که سبک باشه و دوماغش چال نگرده....... دو روز چِشمانشی  سر دِبِ...... کنار دِنگت......  نفاقلی فِرم قدیمی رو که با چسب شیشه ای و نخ کاموایی  لولاهانشو  بَست بِزیِ بِ  بیگیت و چِشمانشی  سر دِنگت......

میری یخچالی ماجرا.....ایرج الله بداشتی کامبیز مولاییان

استخری  در  زمان برادران طالقانی  در کنار یخچال ایجاد کرده بودند 

و دو کارگر  ماموریت داشتند  استخر را  آبگیری کنند تا  در زمستان یخ ایجاد شود  و بعد از عید نوروز و فصل بهار  اقدام به شکستن یخ های قطور نموده و آنها را از بالای یخچال به طرفِ  زیرزمین یخچال هدایت می کردند ( سُر میدادند  )

کارگران دیگری در انتهای  یخچال , یخ ها را مرتب و منظم روی هم می چیدند  تا فضا و جای کافی داشته باشد.  پس از پر شدن  درب ورودی  یخچال بسته و پلمپ  می شد  تا فصل تابستان آغاز گردد و به دستور برادران طالقانی  درب باز گشایی می شد ضمنآ درب آن به سمت کابار قرار داشت و چند کارگر مرتب هر روز  ساعت ۱۱ صبح یخ ها را قطعه قطعه نموده و تحویل  روستا زادگان ساکن میر میدادند 

اگر  ماه رمضان  در تابستان بود  دو مرحله  تقسیم یخ  انجام می شد 

بنابراین  تا پایان تابستان همه ی اهالی  از یخ به طور مجانی استفاده میکردند 

از ابتدا تا انتها , کلیه هزینه های انجام شده  به عهده ی بزرگان مورد اشاره بود

این اتفاق در آن زمان, از کارهای  بسیار  مفید و بشر دوستانه  انجام می شده  است .

توضیح آنکه موضوع  مربوط به حدودا شصت سال قبل میباشد روح آن بزرگان همیشه شاد  ودر خاطر مردم جاودان خواهد بود 

روزی در قزوین خدمت مرحوم آقای عزت الله یوسفی.پسر عموی عزیزم بودم. از ایشان پرسیدم یخچال میر را چه کسی ساخت؟ ایشان فرمودند: روزی حاجی مولا با پسرش در قزوین بودند. تابه یکی از دهات الموت که "دیکین" نام داشت سر بزنند. نرسیده به دیکین محل بزرگی بود  که نام فعلیش "معلم کلایه"  میباشد. درآنجا داشتند بنایی مخروطی شکل می ساختند بعد از پرس وجو معلوم شد که در حال ساخت یخچال هستند. وحاجی  رو به پسرش کرد و گفت: محمد یوسف همانند  این عمارت را در میر بساز این بدرد مردم میخورد. با همان معمار قرار گذاشت. وبعد ازیک سال یخچال ساخته شد. حدود چهارمترو نیم  ارتفاع داشت. درست مثل یک مخروط  کله قندی  که آب آن از آبی که برای حمام می آمد استفاده می شد. آنقدر که من یادم هست  دارای حوضچه های ساروجی بود یک دهانه حدود یک متر یا کمی کمتر  در دیواره نزدیک به کف آن بود. البته هم سن و سالهای ما از یخ آن نخوردیم ولی آنهایی که  هفت هشت سال از ما بزرگتر هستند از آن استفاده کرده اند. آخر پاییز حوضچه اش را از آب پر میکردند. ودر تابستان اهالی از یخ استفاده میکردند. ما همیشه آنرا متروکه  می دیدیم  ولی بنا  سالم بود. تااینکه نوک مخروطی آن خراب شد. ودرون آن خاکستر ویا آشغال خشک میریختند.یکی دو دفعه هم من دیدم که آشغالهایش را میسوزاندن. البته در آن زمان آشغال پلاستیکی کم بود ویا اصلا نبود بهرحال ان مکان را خراب کردند و الان خانه ای در آنجا ساخته اند.  ومالک آن آقای مرادی است.جایش درست بعد از منزل نیاز دا بود.

دلنوشته ی گِله از خود بکنیم.....................رجب کاظمیان

این قسمت   پایین رو  کلیک کنید تا صداشون دانلود بشه

htt‌ps://s19.picofile.com/file/8438950534/%D8%B9% D9%85%D9%88_%D8%B1%D8%AC%D8%A8.mp3.html

سلام دوستان 

روزگارانی در میر

میر زیبا یادگاریست ز دوران قدیم

مردو زنهای گران قدر و شریف

خاک هاشان شده شده برجای بلند 

سنگ هاشان اره چین  باغچه

اسیاب نوبتیه، یه روزی نوبت ماست

گله از خود بکنیم

همه باغهای ده خشک شدند

حیاطا ابادن 

کارگری، باغداری عیب شده 

چوپانی بد نامیست ...

گله از خود بکنیم

انقدر خرسندیم سر ترمینال ده همه چی اماده ست

نیسان ابی پره میوه میاد از ره دور همگی کارت بدست پس چرا کار کنیم 

کار برای چارواست ...

گله از خود بکنیم

اتش افتاده به جان در و دشت ...

جونهای نازنیین جان برکف  به ما چه خونه ما اونورا نیست 

مثل اخبار خبری اومد و رفت ...

گله از خود بکنیم

ابادانی که فقط خونه هانیست

باغهای ده رو کمی دریابیم

آب درباغی دره میره جیرو

ادرس اونجا شده ابشار میر

غریبه ها حال میکنن

گله از خود بکنیم

یه روزی میرسه که دولت بیاد مثل اب خوردن همه رو هاپولی کنه

دور از جون شما ما نستیم

مرز و سامان همشون نیست شدن، پس یه حرکتی کنیم

"رجب کاظمیان"

مایی شیطنت تکیه ناوه ای میان ......علیرضاجعفری

یکی از شیطنت های نوجوانان آن روزگار ، روشن کردن بلندگو مسجد تکیه ناوه بود که همواره با اعتراض مرحوم شیخ حسنی متولی آنجا روبه رو می شد. نوجوانان میری خیلی شیرین کاری ها با آن بلندگو انجام می‌دادند.

عوالم بچگی بود و ماجراجویی و اعتقاداتی که از گذشتگان به ارث برده بودیم و همواره امام زاده تکیه ناوه را برای ما مقدس جلوه می داد و حتی اینکه پدران و مادرانمان گوشزد می نمودند که در محیط امام زاده بلند صحبت نکنیم نخندیم پا دراز نکنیم و بر در و دیوار یادگاری و جملات عاشقانه ننویسیم و وارد باغهای مردم نشویم و ...

که نکند آقا ابراهیم علی مکدر شود و شب به خواب ما بیاید و کمرمان را دو شقه نماید. ( واقعا این تفکر در ما و امثالهم وجود داشت)

باور بفرمایید از همان زمان تاکنون این مکان مورد احترام  می باشد.

روزی از روزهای صلات مرداد ماه بود هوا بسیار گردم و بهترین محلی که میشد خوابید  و یا استراحت نمود همین مسجد تکیه ناوه  بود. 

از صبح به اتفاق خانواده آمده بودیم

عده ای اعم از میری و اهل تکیه قصد نماز ظهر کرده بودند

حال و هوای نوجوانی  ترغیبم نمود که اذان ظهر را بنده مکبر شوم

با ترس و دلهره و نفس ها در سینه حبس و شاید دومین بار بود که  در ملاء عام بلند گو در دستم بود.

شروع به اذان گفتن نمودم.

دلهره عجیبی بود و پشت به جماعت و رو به پنجره مسجد که به حیاط امام زاده باز میشد.

اضطراب فراموشی متن اذان ترس عجیبی در من ایجاد نموده بود


ناگه احدی از بستگان نزدیک را دیدم که به سمت پنجره می آمد

دلهره ام بیشتر شد چون می دانستم قصدش حسب سوابقش چیست!

حواسم به کلی پرت شد و ناگه ایشان که سابقه طول و درازی در شیطنت و شوخی های آنچنانی داشتند پشت پنجره در یک قدمی ام شکلک و حرکات ناموزونی در آوردند که رشته کلام از دست رفت و اصولا نه خدای ناکرده به واسطه بی حرمتی به اعتقادات و آن مکان؛ بلکه در چنین مواقعی  اصولا خنده بی اختیار که خارج از اراده انسان می باشد به سراغ  می آید. در جمع های رسمی و مجالس و.... به هر ترتیب که بود با گاز گرفتن لب و دهان و غیره این خنده طفیلی و بی موقع را کنترل منتهی وقتی اذان تمام شد تازه متوجه کوتاه شدن اذان شدم.

چقدر متن اذان را خلاصه شده ذکر کرده بودم؟!

حی علی صلات و حی علی الفلاح را فراموش کرده بودم که ذکر کنم.


با سپاس

 علیرضا جعفری. 

مرداد ۱۴۰۰

بی موقع اذان خزه ای دیمی سر ......کامبیز مولاییان

یکروز باچند نفر از هم سن وسال خودم که اگر حافظه یاری کند و 

از قلم نیندازم عبارت بودند از آقایان: اول خودم, مرحوم علیرضا جانی , ابراهیم سهرابی, مهدی شجاعی , مسیح اباذری , منوچهر ابوالحسنی,  نصرت منافی ومجید نجفی. اول یه سر رفتیم درباغ و فندق زیادی خوردیم. بعد از اونجا رفتیم خزه ای دیم. که میگفتند اونجا نظر کرده است. به ابراهیم سهرابی که صدای خوبی داشت واذان هم خوب میزد. (عینِ موذن زاده اردبیلی). طفلک هرچه سعی کرد که اذان نزند  ولی حریف جمع نشد. ساعت حدود ده صبح بود و شروع کرد وبا صدای بلند اذان زد. بعداز چند دقیقه ما آمدیم سر قبرستان. دیدیم شلوغ شده است و همهمه زیاد است. یکی میگفت:  اِوا بابام کی بِمُردی؟؟

 یکی دیگه میگفت: شاید کسی نِمُردی,یکی بِزَسی

 خلاصه اوضاع خیلی خراب بود .حتی مشتی فتحعلی و محمد کمال دا که آن زمان از ریش سفیدها ومعتمدین محل بودند نگران شده بودندو از سر رَجه اومده بودن پائین. ماهم برای اینکه کسی متوجه نشه. گفتیم عجب آدمهایی پیدا میشن ها انگار مرض دارن از این کارهای بی معنی می کنند والبته چند فحش دیگر. این مطلب برای چهل و پنج شش سال قبل هست که مربوط به  جوانان آن دروه بود که بنده اعتراف کردم. رفقایی که نام بردم من را عفو کنند

بیگم انقزیی دلسوزی ...‌..‌‌‌‌‌مژگان شمس طالقانی


دوستان وقتى ما وچه بِیم طالقانى میان بیگم انقزى جان رو بیشترازهمه خانومای مسن دوست داشتیم شاید چون خلق وخوى مهربانى داشتن یا شاید چون بیشتر می دیدیمشون هنوز اون نگاه مهربان شون که همیشه لبخندى هم که از روی  لبشون بلکه از چشماشون نثارمون مى کردن یادم نمى ره یکبار بامرجان خواهرم رفتیم طالقان بیگم انقزى هم دالانى سر بِنِشته به مرجان جانم دی  تازه وینیشه عمل کرده بود وهنوز چسب بیزیه به  تا به بیگم انقزى سلام کردیم بوگوت اى بابام خاک سرم وینییت چى گرسی؟

مرجان هم به شوخى گفت شوهرم مُشت بیزییه  طفلى بیگم انقزى از مهر ذاتیشون  ووجود زلالشون بدون لحظه اى تامل و درنگ گفتن دستش مَس بشکیه   

لحظه ای بعد کمی شک کرد و بوگوت آخه چی گِرِسه به ؟مرجان بوگوت مینی دماغه عمل کردیَم زیباییی خَطِر....غش غش بخندِست بوگوت قحطی تو ره نبره آخه عمله مَس چی کِنی؟ قشنگ بی کو... فروشنده بروت  خریدار دی بِخَرِس تمان گِرِسه به شوهر کِردی کو!!! دی دماغته چیه بَرِک عمل کِردی؟  


روستای دلیر و طالقان .......علی اباذری

روستای دلیر و طالقان

جاده ۵۹ یا همون جاده چالوس یکی از زیباترین جاده های جهان است که از کرج و تهران به شمال ایران وصل میشود..وقتی پیچهای زیبا و قشنگ هزارچم رو که پایین میایید. قبل از اینکه به رستوران همسفر نزدیک بشید..(رستورانی که لوکیشن فیلم خاطره انگیز همسفر بهروز وثوق رو یآداوری میکنه)سمت چپ  با تابلویی بزرگ و سبز رنگ کوهستان غرب مازندران رو به شما معرفی میکنه...بله ییلاق الیت و دلیر...
جاده ای باریک که از گذر از کوچه باغ ها   وارد جنگل شده و بدون اینکه متوجه بشید شما رو کم کم وارد ارتفاع میکنه...پس از ۲۱ کیلومتر عبور از جنگل و ارتفاع گرفتن به روستای الیت و یک کیلومتر بعد روستای زیبای دلیر خواهید رسید...جنگل به پایان رسیده و  ۲ رودخونه شفاف از آب برف و چشمه ها از این روستای زیبا میگذرد‌‌..درختهای گردو و کندوهای عسل بیشترین چیزی است نظر شما رو جلب میکنه...کافی هست به سمت غرب روستا نگاه کنید...متوجه آشنایی خاصی خواهید شد...بله کوهستانی با کوههایی که شبیه طالقان است..در غرب.روستای دلیر مسیری با یک روز یا بیشتر پیاده روی به روستای پراچان طالقان خواهید رسید..


در ادامه‌ پای صحبتهای مادربزرگی  نشستم که اسمش تبرک و فامیلیش سام دلیری بود..سنش تو شناسنامه ۱۳۱۰ بود ولی به گفته خودش دیر هم گرفته بودند مادربزرگی سرحال و خوش سخن که در وهله اول مهرش به دلم نشست .لهجه زیبای مازندرانی که هر از گاهی کلمات طالقانی در میان صحبت هایش گوش را نوازش میداد‌.همین باعث شد تا سر صحبت را با ایشان باز کنم...من هم شروع کردم با ایشان طالقانی صحبت کردن..و تقریبا متوجه میشدند..ایشان در کنار بالکن خانه نشسته بود و با دست خود اشاره به کوهای روبرو کرد و گفت اونجا رو میبینی؟؟اونجا پشتش طالقانه..و شروع کرد صحبت کردن از بخشش و انصاف در معامله از طالقانی ها.چنان غروری به من دست داد که درمیان دوستانم کمی جابجا شدم و گفتم مگه طالقانی ها اینجا رفت و آمد داشتند؟؟
گفت بله مردمان طالقان با اسب و قاطر از این مسیر نمک می آوردن(عمده کالا صادراتی طالقان‌به گفته این مادربزرگ)و همچنین جارو و میوه و در فصل خود حبوبات مثل عدس و لوبیا....(عمدتا عدس)..و از اینجا به کلاردشت میرفتند...و عموما برنج و مرکبات می خریدن..
جالب تر اینکه ایشان روستای وشته طالقان با اون چشمه های معدنی نمکش رو خوب می شناختن..
و به گفته این مادربزرگ نمک طالقان برای فشار خون و روماتیسم بسیار مفید است..چیزی که نه می دونستم و نه تا حالا استفاده کرده بودم...واجب شد به روستای وشته سری بزنم هم نمک و هم جارو طالقانی برای این مادر به عنوان هدیه ارسال کنم...
سرتون رو درد اوردم امیدوارم آموزنده باشد

میری حمام و نگهدارانش.........کامبیزمولاییان.رجب کاظمیان

 ساخت حمام میر

"قلی بیک"  که از خان های بختیاری و از  سرداران نادر شاه بود وقتی مورد غضب نادرشاه قرار میگیرد. با اهل و عیال ویاران خود به طرف طالقان کوچ میکند. عده ای از یاران وبستگانش در موچان وعالیسر ساکن میشوند .وخودش به  میر  که جای امنی هم بوده  می آید  ودر میر ادامه زندگی داده و پسری داشته بنامِ "میرزا بزرگ", که وقتی به میر میرسند, بدنیا میاید. که  در جوانی به تجارت میپردازد. 

او هم دو پسر داشته, بنام "محسن سلطان". و"مسعود بیک.",,,,,, محسن سلطان در جوانی به مکه میرود. واورا حاج محسن سلطان مینامند. او حمام میر را در اوایل سلطنت ناصر الدین شاه با کمک گرفتن از معماران اصفهان ساخت که به گفته پدر بزرگم (نجفقلی سلطانی) نام معمارِ حمام "بشیر دهکردی" بود .که بعد از حاج محسن سلطان پسر بزرگ ایشان ,حمام تکیه ناوه را ساخت. 

مزار میرزا بزرگ  سه متر از خانه مرحوم حسن جانی فاصله دارد. که تا چند سال پیش سنگ مزار زیبایی هم داشت که بردند. جالب اینجاست که حدود 60 درصد موچانی ها  فامیلیشان سلطانی است.

مسئولیت حمام میر را از موقعی که من یادم میاد. "مرحوم نوروز دا" وبعد از ایشان "مرحوم نیاز دا" بر عهده داشتند.

گرم کردن حمام در آن زمان خیلی سخت بود چون تهیه هیزم سخت بود. گاهی برای تهیه هیزم. به "کفترگدو" ویا "هَمراهبِن" که در کوه بود میرفتند. چون در آنجاها درخت بید وگلابی ودیگر درختها بود. ولی بیشتر از بوته های صحرایی استفاده میکردند وگاه اگر کسی در باغ خود هیزم میکرد. یک بار هم به حمام میدادند. نوبت حمام هم به اینصورت بود که شبها وصبح زود معمولا تا هفت ونیم  صبح مردانه بود وتا پنج بعد از ظهر خانمها استفاده میکردند.


آب حمام آبی بود که از دره جوری کابار میامد مسیرش هم از دم یخچال رد میشد تا به حمام میرسید. فکر میکنم آب وقفی بوده که به زبان محلی میگفتند آب وخم.

حمام برای آقایان پولی بود  اون هم به این صورت. که به هرنفر از آقایان درهرخانواده را میگفتند  یک سر. خانمها هم, معمولا نان میدادند. نرخ حمام هم در هر بهار مثل سایر خدمات دیگر توسط کدخدا وچند ریش سفید معین میشد. مثلا میگفتند امسال کارگر مزدش در روز فلان مبلغ است. وتا آخر سال قیمت تغییر نمیکرد.بابت مزد یک روز شیر هم اونایی که دام دار بودند باید در روز معین به حمامی میدادند

اسامی عزیزانی که حمام میر رو اداره کردند   مرحومان یا عزیزان  

  مشهدی خضراله   ام البنین خاله   

   مشهدی کامیار  صدیقه خاله        مشهدی نوروز   قمری خاله   

      مشهدی رمضان  نازی خاله         مشهدی ناصر   تاجی خاله    

      مشهدی عارف   بگم خاله           مشهدی حکمت دا   گلشا خاله      مشهدی نیاز   زینت خاله    

       اقا ابراهیم      مهین خانم          اکبر امیدوار    رحیمه خانم

     مرحوم عبدالمحمد

یاد ایام کودکی و نوجوانی.....محمدحسین میرچی

هردفعه میومدیم خونه تا بالای زانو شلوارها خاکی و گُر بیگیت بِیم


اونوقت یکی از سرگرمیامون روشن کردن چراغ زنبوری بزرگترامون بود 

لذت اون شبمون وقتی بیشتر می شد که می دیدیم  چند نفر فانوس بدست دارند سرازیر ی مسجد رو به سمت گرمادر میان و نزدیکتر که می شدند هوشتکی (سوتی) همرا اعلام میکردند که درین یا نه ما بیَمیعِیم شو نشین (شب نشین) یهو با دیدن خاله، شوهر خاله، پسرخاله ها و دختر خاله ها  ذوق دِ پر میگیتیِیم  انگار نه انگار یک ساعت پیش در ترمینال باهم بودیم و خوشی مون بیشتر می شد  ....... باباها مجبور بودند کاری بَرِک شنبه بوشون تهران جمعه وِگَردن.....کاش اون روزها برمیگشت و الان فقط نمی خوندیمشون سکوت شباش......آسمون مخملی و پر ستاره اش  بانگ پرنده ی حق که بقول مامان و بابا داشت نام خدا رو در تاریکی شب و سکوتش فریاد می زد....

سیدکبری مرحومی نانوا گِرِسَن.....زهرا کاظمیان

من نمیدانم مادربزرگم نانوایی از چه کسی یاد گرفت 

ولی سال گذشت یه روز با سید خانم حرف میزیَم ازقدیما میگفت 

از روزگارانی که جهت پخت نان چه مشقت هایی  کشیدند 

روزی که ازدواج میکنند میاد میر زندگی شروع کنه از آنجا که درقدیم رسم بود عروس باید با خانواده شوهر زندگی میکرد 

سیدخانم نانوایی بلد نبود مادرشوهر بهش میگه بیا نون پخت یاد بگیر سید خانم هر کاری میکنه نمیشه 

تا بالاخره روز ی پدر شوهرش بهش میگه بیا من تو رو  یاد بدم 

اینقدر نون ته تنور میزنه تا آخر سر یاد میگیره از اونجا نانوایی رو شروع میکنه 

خاطره ی بود ازسید خانم مرحوم