روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

جشن پنبه پیتُک

   جشن پنجه پیتُک 

اِسه شمایی بَرِک مختصر موگوم این جشن چیه و دَرِش چیا مینَن.
پیتک(pitok) در گویش طالقانی دارای سه معنی مختلف می باشد.
۱- جلیقه نمدی بدون آستین که آن را روی لباس میپوشند.
۲- پنج روز آخر فروردین.
۳- تره صحرایی که در اوایل بهار می روید.
4- در زبان طالقانی به خواب کوتاه، چرت، خواب سرپایی، پیتکی خو  نیز می گویند.
طالقان که سردسیره جا هسه، در اصل بُهارش با اندکی تأخیر شروع موبو. ایرانیان باستان دی کلاً 12 ماه سی روزه داشتُن و چون سال 365 روز هسه، 12 تا سی روز میبو 360 روز و آن پنج روز آخر ساله پنجه موگوتَن و جشن می گیتَن. اما جشن پنجه در طالقانِ سردسیر، با یک ماه تأخیر شروع موبو یعنی از 25 فروردین و به آن جشن پنجه پیتک موگون. مردم طالقان این پنج روزه مثل یه هدیه خدایی میدَنَن و اونه رِ نه تنها جزوِ سال حساب نمینَن بلکه حتی عمرشانی میان دی حساب نمینَن و خودشانی بَرِک می خَنَن: پنجه نه روی سال دره، نه روی ماه نه روی روز، خوشی و عیش ها کن هر شب و روز

طالقانیان اعتقاد دارند هرجوری که پیتکشان بگذره، تمام سالِ در پیش رو، همانجوری میگذره، لذا سعی مینَن خجیره کارانه انجام هَدیَن تا سالشان خُجیر گرده. از جمله رسوم طالقانیان در این جشن، اینَن هسه:
1-  پیتک گشت: گشت و گذار خارج از روستا که به قول اهالی شگون داره.
2-  پوشیدن لباس نو و تیمیز
3-  باخوردَنِ خجیرترین غذاها و 25 قلم از خوراکیان (شامل او، نان و نمک) که بدنشانه قوی کنه و سالم بمانَن و بقول امروزی طبیبان، سلامتشانه بیمه کُنَن.
4-  بیدار بُماندن و از چُرت و بیحالی پرهیز کَردُن
5-  آشتی کردن و رفع کدورتها و صلح و صفا
6-  آزار نرساندن به حشرات و حیوانات نظیر مورچه و زنبور (عقیده شان اینه کُشتن حشرات موذی در پیتک، باعث ازدیادشان مِگرده)
7-  تعطیل کردن کارهای ناتمام و پرهیز از ببافتن و بدوتن (عقیده دارن کلاً هر کاری که درِش گره دَره مثل بدوتُن، باعث موبو کارشانی میان گره دُکُوِه و امورشان پیت بَخوره!)
8-  بِپَتَن نان مخصوص (پیتک کُلاس، اگردک، گرد)
9-  باخوردُن غذای مخصوص (پیتک پلو)
10-  فرستادن مجمه برای نو عروس، نُمزه و والدین پیر و اوشانی که با هم قهرُن برای آشتی.
11-   کوُشتی گیری (مردان با هم کوشتی گیری و زورآزمایی مینَن).
12-  تُ باخُوردن جوانان که عقیده دارِن گره کارشانه وا مینه و به مُرادشان (که اکثراً گیرُردَنِ خجیره همسر هسه) میرسن. 
13- جمع آوری آب نیسان که موگون خیلی شفا دار و خاصیت داره.

نذری نان ......معصومه جانی


#نذری_نان

جایگاه نان در فرهنگ طالقان بس ارزشمند و بلند است.
به دلیل همین ارزشمندی و تکریمی که طالقانیان در مورد نان به کار می برند، از آن به عنوان هدیه، پیشکشی و نذر هم استفاده می کنند.
نذر نان از دیرباز در طالقان مرسوم بوده و مخصوصا برای کسانی که مشکلی بزرگ در زندگی داشتند. 
مثلا نوعروس طالقانی که آرزوی اولاد صالح دارد،
یا بانویی که جوانش عزب و بیکار است، 
یا عزیزش در بستر بیماری افتاده
نذر میکند که: 
«خداجان مینی وچه بیکاره، کاری سر بشو»
یا «مینی فامیل مریضه خوب گرده»
یا «دامانوم سبز گرده»
دوتا لاک نان میپچُم و مردمی میان پخش مینُم.
یکی از زمانهایی که نذری نان بسیار رونق دارد، در مراسم عزای حسینی و اهل بیت پیامبر است که سفره های اطعام طالقانیان مملو از نانهای نذری می گردد.
علاوه بر استفاده نان بر سر سفره و در کنار غذای اصلی، نان و پنیر و سبزی، نان و پنیر و گردو و نان و حلوا از مهمترین خوراکیهایی است که در مراسمهای مذهبی، تهیه و پخش می گردد.

واشِ بار...........صادق اباذری

(واش بار)
آوردن  علف از کوه
صبح زودکه ازخواب بیدارمیشدیم
صبحانه حاضربودمادریک تشت تو
(  سرشیر)   که قبلاًشیرآن راخالی
کرده بودندوچندتالواش طالقانی 
هم بودوچایی بعدازخوردن صبحانه
حرکت میکردیم برای کوه ریسمان
وداس روبه پشت بسته وواشارچو
هم درروی شانه (واشارچو) چوب
بلندی که دربین دوپاقرارگرفته 
وسنگینی کوله بارعلف برروی آن
قرارگرفته این چوب دراصل نیروی
کمکی میباشدحرکت میکردیم به طرف 
پس ماله پشت مقصدمن کمانوبود
ودوستان دیگردراطراف کمانوشروع 
میکردیم به بستن کوله باروکوله بار
هاهم متفاوت بودهرکس نسبت به
بنیه خودش از۷تا۱۰لوک می بستیم
(  لوک) موقع چیدن علف هرچهار
بغل علف که روی هم می گذاشتند
می گفتندیک لوک قبل ازاینکه برسیم
به کمانوواشارچوراسرگردن می گذاشتیم
بعدازبستن کوله بارهاباهم حرکت میکردیم وازسرگردنه که سرازیری بود
ازنیروی کمکی واشارچواستفاده میشد
درمسیر تامیردوتاچشمه بودیکی دره
پس ماله پشت ودیگری درجرپسین دره
به محض رسیدن به چشمه کوله بارها
روازکول پابین می آوردیم وآبی می
نوشیدیم سپس به حرکت ادامه می
دادیم یک مطلب راجع به چشمه ها
براتون بگم چرااکثر چشمه های کوه
خشک شدندنکته آموزشی چشمه اگر
پاک نشودخشک میشه درقدیم مردم
بیشترکوه میرفتندوهرکس به چشمه
میرسید چاله چشمه روپاک میکرد
همین امرباعث میشدکه آب چشمه
فروکش نکنه چون چشمه ها آب 
کمی داشت بایدلایه روبی هرسال
انجام میشدزحمت هاخیلی زیاد
بودولی دل هاباهم بودصمیمیت 
درقدیماپررنگتربودصمیمیت رو
برایتان آرزومندم

سه گانه ی شعر میری

جناب افشین اباذری:
سلام ای شاعر بالا بلندم
سلام ای ناصر ابرو کمندم
چو میرم را بُوَد چون تو ادیبی
ز شادی بر سر کوه سهندم

جناب عبدالناصر میرچی:
مینی    بالا بلندی   کو    بِرَرجان ؟
کمندش  کو  مینی  ابرو  بِرَرجان؟
بِشه  عمرم  دیگه  چیزی  نِماندی
نه مویی و نه چشمی سو  بِرَرجان

محمدحسین میرچی:
دو چشم و مو مهم نی  کو  عزیزم
نگردیم بی خدا ،  بی او  عزیزم
مهم شعره کو  هر جا  می کِشانه
مرا این سو و گه آن سو  عزیزم

خاطره ی کار و کارگری...افشین اباذری


نیمروز یکی از روزهای زیبای خرداد ماه سال شصت و هفت یا شصت هشت خوب خاطرم نیه ، من و پسرعموم که من ده یخورده بزرگتر به ، منزل مرحوم پورمولایی باغچه روبروی منزل نیازدا خدابیامرز کار میکردیم ساعت حوالی یک بعد الظهر صاحبخانه صدا بزه آقایان اباذری بفرمایین ناهار سرد موبو ، ما دی دسه پره بوشوردیم بیامی ایم اوشانی پیله ایوانی میان بیدی ایم خدابیامرز خانمشان چه تدارکی بیدیه ناهاری برک ، همه سفره ی سر نشتین مای منتظرن نیم نگاهی به سفره ی دور بنگتیم بیدی ایم ای قدرت خدا دور تا دور سفره دترکان قد و نیم قد نشتین ، خوب نفهمستیم همشان خدابیامرزی دتران بن یا خوهرزا ببرزایانش دی بن ؛
سرتانه درد نیورم همین چاق سلامتی کردیم بیشی ایم سروقته سفره و صرف ناهار ؛ تقچه ی سری رادیو با صدای رسا بوگوت " دید دیرید دیدید دیرید ... برنامه ی کار و کارگر ، کارگران عزیز سلام خسته نباشید امیدوارم هر کجا که هستین خوب و خوش و سلامت باشین " همچین که مجری رادیو در حال گپ بیزین به ، سکوت عجیبی فضای خنه ره بیگیت یه نگاه به پسرعموم کردم بیدی یم دیمانش سرخ و سفید گرستیه یه نگاه به سفره ی دور کردم بیدی یم دترکان میخان خنده ده منفجر گردن بزور جلوی خودشانی بیگیتین ؛ آگ درکی رادیو گرده الان چه وقته برنامه پخش کردن به !! ناهار دماغمان ده درامه ،  اسه خودمه دی مرگ خنده بیگیتی نیمیتنم خودمی جلوره بدارم خلاصه اون روز نفهمستیم چی بوخوردیم !!
این خاطره بیاد ماندنی از منزل مرحوم پورمولایی مای برک بماند روحشان شاد ...

چوپانی و گله داری .....صادق اباذری

( چوپانی)
زمانی که درمیر بودم اوایل محل برای چرای گوسفندها چوپان داشت
بعداًبه دلایلی کسی حاضر نشد که
چوپانی کندوآمدن چراگوسفندهارو
نوبتی کردندهر۱۰گوسفند یک روز
حالااگرکسی ۳۰گوسفندداشت باید
درهر۲۰روز۳روزگوسفندده رابه چرا
ببردچون اون زمان درده۴۰۰ گوسفند
بودودونفری دنبال گوسفند می رفتند
بعداًاین تعدادبه ۲۵۰رسیدکه  بایدتنهابی
هرشخص گوسفندهاروبه چراببرد
یک روزصبح نوبت من بود صبح 
ساعت پنج بیدار شدم بعدازشستن
دست وصورت پای صبحاته نشستم
ومادرهم یک تشت تو(سرشیر)برای
من آوردباچندتالواش طالقانی وچایی
بعدازخوردن صبحانه کوله پشتی رو
برداشتم و رفتم چشمی لو ساعت شش
که همه گوسفندهاروآوردندمن حرکت 
کردم به طرف کوه( چشمی لو)لب
چشمه زیرخونه آقاابراهیم علی میرچی
زمان حرکت سه تاسوت زدم که سگ ها 
بنام تیرمه وگرگی آمدندواون روز
تصمیم داشتم برم حَمرَبن رفتم نری
بن ساعت دهی (چاشتی)نون وپنیر
خوردم باچایی بعدحرکت کردم به
طرف بالاپس سیر سَنگی گردن بعد
اقلی خری پرتگاه بعدپلنگ لهانی بور
رسیدم به دره حمربن گوسفدها آب
خوردندبعداًرفت بالایک جای کفی 
بودبالاترازدرخت های گردو زیر
یگ درخت گلابی که اجاق هم بود
رفتم کتری رو آب ریختم ومقداری
هیزم آوردم بعدازروشن کردن اجاق
رفتم سراغ کوله پشتی وظرف مخصوص
که یک کاسه بودبرداشتم و رفتم چندتا
گوسفندرودوشیدم اندازه مصرفم
آوردم روی اجاق گرم کردم بعداز
دم کردن چایی نون راخوردکرده داخل
شیرریختم وتلیت کردم وخوردم بعد
ازآن چایی خوردم سپس نون سگ ها
رودادم درازکشیدم خوابیدم ناگفته 
نمون شیرگرم شده روشیرپت میگویند
شیرپت هم دومدل هست یکی روبالا
توضیح دادم ودومی که به آن سنگ
شیرپت میگویندچندعددسنگ پخت
رابعدازشستن داخل اجاق میگذارند
تاکاملاًداغ شودبعدیکی یکی سنگ 
هاروبرداشته وخاکستر آن راروی 
سنگ بزرگ تکان داده وتمیزکرده
داخل شیرسردمی اندازندتایواش
یواش شیرگرم شودودرانتها طوری
میشودکه سنگ های آخری دیگه
شیرشروع میکنه به قول زدن بعد
تلیت میکنندوادامه کارخوابیدن 
همانا وسنگین شدن خواب هم 
بخاطرخوردن شیربلند شدم دیدم
گوسفندها یک دونه زیر درخت 
نیست سمت چپ چشم انداختم
دیدم دوسه تابز ازگردنه پیچیدند
اگه دیرتربلند میشدم آن بزها رو
نمی دیدم بایدخیلی دنبالشان می
گشتم سریع کوله پشتی روجمع 
کردم دبدورفتم وگوسفندها رو
برگرداندم به طرف محل من به
خاطرخستگی وگرمای سر ظهر
همیشه ی چرت میزدم همه این
کاررومیکنند به خاطر اینکه گوسفند
سرظهرنمی چره ولیکن گویا اونروز
زیادشیر پت خورده بودم که این
اتفاق برایم افتاد        شادوپیروز
باشید

آیین گهواره بندان.....معصومه جانی

 آیین و مراسم گاهره بَندان (گهواره بَندان)

در طالقان، به دنیا آمدن نوزاد، با برپایی جشن‌ها و مراسم‌های زیبایی همراه است. مراسمی نظیر آش شیشه، دندان سَری، حمام زایمان و گاهره بَندان.

گاهره بَندان، معمولاً بعد از اولین حمام بردن نوزاد برگزار می‌شود. بدین ترتیب وقتی مادر و نوزاد، از حمام به خانه آورده شدند، جشنی با حضور اقوام، دوستان و همسایه‌ها برپا می‌شود. مجلس گردانِ گاهره بندان نیز قابله دِه است. او گهواره کودک را آماده و مهیا می‌کند، سپس نوزاد را در آغوش گرفته و او را از رویِ دسته گهواره وارد آن کرده و بلافاصله از زیرِ دسته بیرون می‌برد و این کار را سه بار تکرار می‌کند و همزمان صلوات می‌فرستد. سپس نوزاد را داخل گهواره می‌پیچد و در اتاق به آرامی می‌گرداند و مهمانها، بنا به وسعِ خود، مبلغی پول برای هدیه داخل گهواره می‌ریزند.

بعد میزبان، آجیلی شامل نخود، کشمش، توت خشک، گردو و فندق آورده و بین مهمان‌ها تقسیم می‌کند. همچنین هدیه‌ای شامل پول، شیرینی، نان، قند، چایی، آجیل، حنا و صابون از سوی مادر نوزاد به قابله تقدیم می‌شود. او نیز موظف است تا چله نوزاد، هر روز به او و زائو سرزده و در پایان چهلمین روز تولد، مادر و کودک را به حمام ببرد.

یکی از رسومی که در هنگام گاهره بندان اجرا می‌شود، شکستن گردو رویِ دسته گهواره است با این نیت که بچه به سر و صدا عادت کند و از آن نترسد. بعد گردویِ شکسته شده را به زائو می‌دهند و اعتقاد دارند که نوزاد پس از خوردن شیر مادر، همچون گردو پُرمغز و باهوش خواهد شد. همچنین اولین کسی که پارچه روپوش گهواره را کنار می‌زند، بایستی فردی خوش‌اخلاق و به اصطلاح خوش دست باشد تا نوزاد گشاده رو و خندان شود.

مرسوم است که تکه‌ای نان خشک شده به همراه قدری نمک و اسفند، داخل پارچه‌ای کوچک ریخته و دور پارچه را می‌دوزند (مانند کیسه دعا یا چشم نظر) و به گهواره آویزان یا به لباس کودک سنجاق می‌کنند تا نوزاد از زخمِ چشم و نظر حسود، در اَمان بماند. گذاشتن تکه‌ای آهن یا یک وسیله آهنی کوچک (مثل حَسومچه یا قاشقک آهنی) در کنار نوزاد، به جهت اَمان ماندن از گزندِ آل و از مابهتران هم مرسوم است.

خاطره ی مرحومه قمری قزوینی....افشین اباذری


اون چند سال پیشان یه روز همسر مرحوم نوروز دا خدابیامرز که ما اوشانه قمری ماما صدا میزی ییم دچار کسالت موبو ؛ پسرشان آقا کیامرث ره صدا مینه موگو میشی اون یکی قمری ای ور موگی یه دوایی شربتی چیزی هدین منی حال بهم بوخوردی ؛  آقا کیامرث دی پا می اسه میا مای منزل موگو منی ننه حال بهم بوخوردی یه دوا هدین زودتر خوب گرده ؛ مادر من دی موشو کمدی که اونه داروخنه خانگی موگوتن دوای مورکه کوروم اشتباهی به جای شربت اکسپکتورانت همیدی آقا کیامرث ؛ این بنده خدا دی  از همه جا بی خبر شربته میبره همیدی مادره موگو بوخور زودتر خوب گیردی ، چشمتان روز بده نینه همین که قاشوقی مورکه کوروم میخوره هر چی بوخورده به بالا میوره ، خدا بیامرز به حدی حالش بد میگرده که وچکانش ترس ده زحله ترک میگردن پیغام همدین منی مادری برک که این چی به هدای مای ماما ره ؟!!!  مای ننه که حالش بدتر گیردی 
مادر من که تازه متوجه اشتباهش میگرده از ناراحتی و اضطراب دست به دعا بر میداره و موگو خدایا قمری ماما ره شفا هدین وگرنه نوروزدای وچن تا عمر دارن منه سرکوفت میزنن از جانب خدا قمری ماما که حالش خیلی وخیم به ، شفا پیدا مینه و منی مادر یه نفس راحت میکشه بعد از خوب گرستن قمری ماما میا مادرمی ور موگو ای سرخورک میخستی یه کاری کنی یه قمری بیشتر میر دنبو ؟ !!  نقشه ات ناکام بماند
این بود داستان ما سرتانه درد بیوردم خدا قمری ماما ره بیامرزه روحش شاد یادش عزیز و گرامی

خاطره ی مرحوم شاپور ....کامبیز مولاییان

امشب میخوام یه خاطره از خودم و شاهپور میرچی براتون بگم. بیست وهفتم دی ماه سال هفتادو چهار بود. یک شب جمعه ای که منزل آقای شاهپور میرچی دعوت بودیم ساعت هفت شب با عهدو عیال رسیدیم کرج منزل ایشان. از هر دری گفتیم و شنیدیم. تاسر شام. سر شام من گفتم اگه گفتی الان خوش به حال کیه. نگذاشت نه ورداشت گفت خوش به حال علی ادنا دا  ای الان زیر کرسی لنگانشه دراز کردی بخوتی همین طور که مشغول خوردن بودم کفتم شاپور الان میای بریم طالقان. گفت دلم میخواد. ولی خانمها رو چه کنیم گفتم اون بامن خلاصه شام را خوردیم وسفره جمع شد یک یکساعتی گذشت عیال را صدا کردم واز آنجا که سالیانیست رفاقت داریم جریان طالقان رفتن را به ایشان گفتم. فقط با تعجب گفت این وقت شب. زمستان! گفتم راضی کردن دختر خاله ات با شما ساعت یازده ونیم مجوز صادر شد. ما ساعت دوازده از خانه زدیم بیرون. سر راه ازیک مرغ فروشی ویک سوپر خرید هامون رو انجام دادیم وراه افتادیم به طرف ولایت. ساعت حدود یکو نیم رسیدیم ویجین رود  گفتم شاپور بریم میر یا نگه دارم. گفت الان بریم ده اون پیره مرد پیرزن رو باید بیدار کنیم تا تو کلید بگیری. منظورش علی ادنا دا وگل اندام خانم خدا بیامرز بود. بهتره بریم واگنک دم کلان بابام که سه تا دیوارش خراب شده فقط یک دیوار داره آتیش کنیم اینجوری پشتمون به دیواره گرم میمونیم. منهم که منتظر این حرف رفتیم تو دره واکنک دمه چشمه همون چشمه ای که زیر چنار دار هاست نگه داشتم نور بالا را انداختم تو چشمه  همونجا شاپور یکی از مرغ هارا پوست کرد و تمیز کرد. بقیه تجهیزات رو من تو صندوق عقب داشتم. دوتا شیشه شیر بزرگ تو ماشین داشتم. همون شیشه ها که روش شکل کله گاو نقاشی شده بود. آب پرکردیم به اضافه یک چهار لیتری آب برای چایی سیخ کباب ودیگر وسایل را از ماشین برداشتیم و بااحتیات رفتیم طرف کللام حالا تا بالای مچ پا رو زمین برفه البته برف یخ زده خوشبختانه هوا صاف بود ولی از سردی هوا براتون نمیگم. رطیدیم دمه کلام  خوبیش اینجا بود که دو تا تیر کلام وهیزم اونجا بود. بعد از آتیش کردن زیاد  وچایی خوردن حسابی گرم شدیم جوجه کباب را علم کردیم اجازه بدین کارهایی که کردیم سانسور کنم چون ممکنه  باذائقه بعضی از دوستان جور در. نیاد. دردسرتون ندماون دوتا داستانی که دوشب پیش آقا خلیل برامون تو گروه تعریف کرد برام گفت. ساعت هشت صبح بلند شدیم رفتیم ده اولین نفری رو که دیدیم علی زبل بود جریان رو براش گفتیم گفت بخدا اگه من دیشب اونجا شماهارو از دور میدیدم میگفتم شماها اجنه هستید علی ادنا هم بما گفت شما بی عقلین نگفتین اونجا جانور داره. خلاصه اون سفر خیلی خوش گذشت. شاهپور مرحوم میگفت تو دفترم نوشتم. حالا شاید امیر جان اون دفتر رو داشته باشه.

شب های میر ........مینو ویلان

شب هنگام وقتی که سکوت همه جا رو در میر فرا گرفته ، آن لحظه است
که من به عظمت هر چیز میرسم 
وقتی به آسمان مینگرم فضای نامحدود آنچنان سکوتی در بر گرفته
که من را به شگفتی وا میدارد 
راستی که چقدر سکوت پر غوغاست
پر غوغاست