روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

کرونا.........شیوا الله بداشتی

اِسه این روزان ، ایرانی  کرونا  خیلی پیچیده‌ گِرِسی عزیز نُمُرد


 نزدیک محرم مِگَرده از بین مو شو

  دورهمی و مهمانیانی میان زیاد  مِگرده سَرِخور


 دِبَره  آبان نزدیک که موبو  فریاد مِنه

اِسه هر چی  ۲۲ بهمن کوفتی رِ نزدیک مِگِردیم 


 کرونا بَیَر کم موبو


فک کنم

،  عیدی  بَرِک  کو حتما  غوغا کنه


اِسه از ما بوگوتَن به

خاطره کوه ........خلیل الله بداشتی

باسلام

میخواستم داستانی کوتاه ولی خنده دار

بگویم در گذشته خدا رحمت  کنه پدران ومادرانی آسمانی این جمع را و طول  عمروسلامتی بده بزرگانی را که درقیدحیات هستند آنقدر گه ماپدرانمان ساده فکر می کردیم در زمان خودشان شیطنت هائی هم داشتند پدرم تعریف می کرد هنگامی که قرار بود برویم کوه برای چیدن علف می بایستی برای چند روز وشب  مختصر آذوقه میگرفتند  برای حرکت، نیمه های شب قول وقرار می گذاشتند چندنفری به راه می افتادند چون مقصد را قبل تعیین میکردند معمولا دستجمعی راه می افتادن یکی از اون شبها که قرار بود بروند دوست پدرم تازه نامزد کرده بود به پدرم میگه بذار بقیه بروند من یه کاری دارم بعد میام پدرم قبول نمی کنه  بالاخره پدرم  را متقاعد می کنه که  بمونه که بعدا باهم بروند خلاصه داستان تازه شروع  می شود اون بنده خدا تصمیم داشت چون قراربود چندوقتی از نامزدش دور باشه ودر گذشته مثل الان خبری  از رفت وآمد دختر وپسر نبود خانواده قبول نمیکردند این بنده خدا با دختره قرار گذاشته بود به نامزدش گفت:من هوا تاریک شد شب میام دیدنت او به پدرم میگه حالا که شما متوجه موضوع شدی بیا اونجا مواظب من باش پدرم قبول می کنه باهم میروند منزل دختره  همه اعضاء خانواده توی ایوان بصورت قطار خوابیده بودند

آقای نامزده یواش یواش از پشت بام همسایه وارد پشت بام دختره میشه بعد از نبردبان وارد حیاط وسپس وارد ایوان که میشه پدرم می گفت من با ایشان بخاطر اینکه مواظبش باشم وارد حیاط شدم گوسفندان صاحب خانه(پدرزن)

توی حیاط در یکجائی محصور شده بود بودند اگه اشتباه نکنم به آن میگفتند( گها) پدرم گفت تا دوستم سراغ دختره رفت منهم حسودیم گل کرد پریدم توی  گها گردن یه بزغاله را گرفتم فورا گوشش رو گاز گرفتم صدای بزغاله در آمد بقیه گوسفندان هاج و واج سر وصدای بع بع راه انداختند پدرِ دختره واعضاء خانواده بیدارشدند ترسید که شاید گرگ یا مار آمده تا بلند شدند بدبخت تازه داماد  جائی برای فرار نداشت وقتیکه همه آمدند توی حیاط اون بنده خدارفت توی دودکش بخاری خودش رو قایم کردمن هم بین گوسفندان قایم شدم

وقتی برگشتند داخل گرفتم فرار کردم  بیرون داماد بعداز ساعتها زندانی شدن بالاخره پیداش شد تا خانواده دخترخوابشان ببره دست از پا درازتر آمد بیرون  منهم پرسیدم چی شد چکار کردی گفت نمیدونم بزغاله دل درد گرفته بود یا افعی  آمده بود گوسفندان رم کردن من هم رفتم توی دوکش بخاری بالاخره با نا امیدی به راهمان ادامه دادیم تازه وقتی صبح شدو هوا روشن دیدم صورت دوستم پر از دوده شده هنوز بقیه دوستان نرسیده بودیم دوباره شیطنتم گل کرد گفتم صورتتو بشورتا بقیه متوجه نشن چربی دوکش یک طرف شستن صورت با آب سرد کوه یک طرف دیگه اگه قسمتی از صورت اون بخت برگشته سیاه شده بود با راهنمائی وپیشنهاد من تمام صورتش سیاه وپاک نشدنی شد بالاخره رسیدیم به مقصد دوستان متعجب هی سوال پیچمان کردند اون بنده خدا واقعیت خودش را گفت منهم تا اون لحظه جرات نکرده بودم بگم که من دیگه بین دوستان همه چی را تعریف کردم  تمام مدتی در کوه بودم شده بود سوژه بعد چند روز صورت اون  بنده خدا بخاطر سردی آب  کوه کاملا پاک نشده بود تا اینکه برگشتیم محل ک ایشوم سوژه ی خنده شده بود

اَهرک کشی ...معصومه جانی

 اهرک  کشی

رسم دیرین همیاری و محبت بین روستائیان طالقانی


طالقان، در کوهستانی صعب العبور و بکر قرار گرفته و در قدیم، دسترسی به آن با مشکلات فراوانی روبرو بوده است. این مشکلات در زمستان و فصول سرد، به دلیل بارش برف شدید و یخبندان و مسدود شدن راهها، مضاعف می شد تا آنجا که گاه روستائیان برای عبور و مرور به دهات مجاور و حتی خانه های روستای خودشان، سختیهای زیادی متحمل می شدند. 


حال داشته باشید که این روستائیان برای تأمین آذوغه خود و مالهایشان (حیوانات اهلی) در فصل زمستان، ناچار به اتخاذ تدابیر کاربردی بودند. یکی از این کارها، تأمین آرد در زمان سرما بود که دیگر امکان استفاده از آسیابها به دلیل برف و یخبندان وجود نداشت.


طالقانیان، برای این منظور، مقداری از گندم برداشت سال خود را، پخته و خشک می کردند. (چیزی شبیه ترخینه) و جدا از گندمهایی که آرد کرده بودند، در انبار، ذخیره می کردند. در زمستان، هرجا که آردشان تمام می شد یا ذخیره آن رو به کاهش می رفت، مقداری از این گندمهای پخته و خشک شده را به کمک آسیابهای دستی که تعدادی از آنها در هر ده موجود بود، آرد و مصرف می کردند. 


این آرد کردن، به تنهایی و سادگی انجام نمی شد بلکه تشریفات خاص و آیین مخصوص به خود را داشت که به آن «اهرک کشی» می گفتند. خانواده ای که قصد اهرک کشی داشتند، از یک روز جلوتر، آسیاب دستی را به خانه می آوردند و بعد از اهالی ده، مخصوصاً جوانان برای کمک و همیاری، دعوت می کردند. 


این مراسم از غروب و یا شامگاه شروع می شد و تا نیمه های شب و سحر طول می کشید. جوانان، به نوبت و دو نفری، با کمک هم دسته آسیاب را می گرداندند و در خلال کار، گوشه هایی از ترانه های محلی و شعرهای روستایی را زمزمه می کردند. ابیاتی که گاه، راز دل و مکنونات قلبی آنها را فاش می کرد. 


از جمله جاهایی که جوانان ده، دل به هم می باختند و همسر آینده خود را انتخاب می کردند و به قولی بختشان باز می شد، همین شبهای اهرک کشی بود. معمولاً جوانان دیگر همکاری می کردند که دو نفری که دلباخته هم هستند، روبروی هم در اهرک کشی قرار بگیرند و ضمن چرخاندن مشترک دسته آسیاب، برای لحظاتی با هم همکلام شوند و یا دست کم، با زبان نگاه با یگدیگر به گفتگو بنشینند.


صاحبخانه هم این وسط به پذیرایی از آنان مشغول بود و شام هم معمولاً قرمزه پلو (استامبولی پلو) یا بلغور پلو و آش بود که در کمال صفا و صمیمیت و شادی و خنده، در کنار هم صرف می شد. 


در پایان اهرک کشی، آنچه باقی می ماند، آرد بود و بلغور که تا چندین روز و هفته، آذوغه اهل خانه را تأمین می کرد تا بهار سر برسد و همزمان با سر بر آوردن دانه های گندم از دلِ خاک، عاشقیهایی که در شبهای سرد زمستان، با اهرک کشی آغاز شده بود، به سرانجام نیکِ وصال و خوشبختی منتهی گردد.

زغال اخته ....علیرضا جعفری


زغال اخته   
زغال اخته میوه ای که در میر کمیاب بود و بعلت خوشمزگی مورد توجه ما بود و مرکز اصلی این میوه در " دره باغ " بود. یادم میاد دوره نوجوانی صبح ها سر ترمینال می اومدیم و از نبش منزل مرحومین حسن جانی و علی عمران اباذری یه پیچ ۱۸۰ درجه پشت منزل مرحوم کاظمیان فرد میزدیم و سراشیبی تند و تا زیر درخت توت ادامه میدادیم  و مجددا شیب تند زیر درخت توت به سمت چشمه دره  باغ جهت خوردن آب می رفتیم. 
بالای چشمه درخت شاه توت نیز بود و سپس قدمی به سمت جنوب که جوب آبی در امتداد درختان گردو بود میزدیم. 
الان که یادم اومد انگار زیر سایه آن درختان و آن جوب پرآب در حال قدم زدن هستم.
شور و هیجان نوجوانی و به رخ کشیدن عدم ترس و شجاعت گاهی وسوسه می نمود به منطقه ممنوعه که تحت نفوذ مرحوم علی ادنا رزاقی بود وارد شویم.
خیلی مردد بودیم. و چالش  اینکه ایشان در باغ هستند و یا نیستند رو به بحث می گذاشتیم و گاهی هم زنده یاد را صدا می نمودیم و گاهی نیز از دوست عزیزم جناب آقای محمد علی غفوری که همسایه ایشان بودند نیز می پرسیدیم.
گاهی این بحث ها مثل اتاق جنگ ارتش بود که پیامد ها و تبعات پاتک و ضد پاتک و گیر افتادن رو همه و همه رو بررسی می کردیم‌.
نتیجه اش این بود چون موضوع را مفصل به بحث گذاشته بودیم ، اگه عقب نشینی می نمودیم خوبیت نداشت. آره می گند ترسیده