سلام دوستا ن و همولاتیهای گرامی خاطره درمورد پیاده آمدن بسیار زیاد است دهه سی تا چهل شاید 8 یا 10 سالم بود در آن سال که ماه مرداد بود باتفاق تنی چند از هم روستایی ها بوسیله اتوبوس چوبی از تنکابن حرکت کردیم ما بچها داخل راهروی اتوبوس روی بار ها نشسته بودیم نزدیک غروب به کرج رسیدیم آنهم باچه مشکلات بسیار فراوان پس از مدتی استراحت در خیابان چالوس فعلی در قهوه خانه آقای علیشیری بطرف طالقان حرکت کردیم آن زمان جاده از گردنه آبیک بالا و سپس به صمغ آباد بود حوالی ساعت 10شب بود که اتوبوس نزدیک آقچری خراب شد هیاهویی براه افتاد خلاصه پس از مدت طولانی معلوم شد گاز اتوبوس پاره شده تا آنجایکه بیاد دارم کمک راننده روی کاپوت خودرو نست و از آنجا تا صمغ آباد گاز میداد و خلاصه نیمه های شب رسیدیم و ساعت 5 صبح قبل از طلوع آفتاب که چربداران شبانه آمده بودند تا مسافران را ببرند من باتفاق چند تا بچهای هم سن وسال پیاده بطرف گردنه که روبروی صمغ آباد میباشد حرکت کردیم تا آفتاب طوع کند بعد از گردنه چشمه ای بود با آب فراوان و بسیار خنک نوشیدیم و مشغول استراحت شدیم تا قاطرها برسند از آنجایی که قاطرها شرپاه بود و یک خانم وشاید 2تا بچه سوار بودند آنها را پیاده نمیکردند یکی از آنها پدر مرحوم من شمش اله دا بود دارای 5 قاطر بنامهای مشکی شتر چموش سفی برفی و آخرین را سمند ثدا میکرد بمحض رسیدن سر چشمه یادم است کلاه نمدی خودش را برداشت و به مسافران سواره آب میداد لذا من و تعدادی دیگر از بچه ها حرکت کردیم و خلاصه از آنجا تا میر را دویدیم تا خودمان را به میر برسانیم البته با مشکلات فراوان و با عشق و شوق وطن چه روزگارانی بود یادش بخیر و روح همه کسانیکه باآن شرایط سخت بمردم خدمت میکردند شاد یادشان گرامی باد پویان