برای من هنوز هم میر یعنی شروع تعطیلات مدرسه و آغاز تابستانی هیجان انگیز. میر یعنی قاطرسواری چندین ساعته در طبیعتی سحرآمیز همراه با نوای جیرجیرک. میر یعنی له له زدن برای آب یخ فلاسک، خوردن ناهار زیر سایه ی درخت، عبور پر دلهره از رودخانه ی خروشان و تالاق تالاق سم قاطرها روی سنگ های دروازکی دره. میر یعنی تماشای مترسک باغ انگور و دیدن رجه ای سر از دور و سرعت گرفتن ضربان قلب. میر یعنی رسیدن به مزاری که نیاکانم در آن خفته اند و بغضی که با دیدنشان در گلویم گره میشود. میر یعنی محبت بی دریغ آقاجون بزرگ و مامان بزرگ، یعنی خوردن سرشیر از پیاله ی قدیمی، یعنی بازی پاسور با مامان بزرگ توی ایوان، یعنی یادگرفتن بازی رامی از پدربزرگ. میر یعنی آسمان پر ستاره و فانوس و چراغ زنبوری. میر یعنی چیدن لوبیا سبز و سبزی خوردن از باغچه ی مامان بزرگ. میر یعنی تماشای رژه ی مورچه های بزرگ. میر یعنی ماری که شاید زیر الوارهای سقف لانه کرده باشد. میر یعنی تنور و نان تازه. میر یعنی سالی که من در ده سالگی با بچه های هم سن و سالم پلو پتک می کردیم و به واگنک می رفتیم. میر یعنی شب هایی که بچه ها با فانوس می آمدند دنبالم تا با هم برویم به شب نشینی خانه ی فلان دختری که قرار بود عروس بشود. میر یعنی ضرب گرفتن زنی بر قابلمه و همنوایی دخترها و زن هایی که با هم می خواندند:" تش تش، تش بیته، این دل که آتش بیته، آسمان پر ستاره، احوال باجی خاله..." میر یعنی چیدن دزدکی گردو و سیاه شدن انگشت ها. میر یعنی مغازه ای که جز گیوه و میخ طویله و نفت... چیز دیگری نداشت و ما بچه ها برای نوشیدن یک لیوان پپسی کولای خنک روزشماری می کردیم. میر یعنی آب خزینه که مامان بزرگ اجازه نمی داد بروم تویش و من یواشکی می رفتم. میر یعنی نزدیک شدن اول مهر و غصه ی بازگشت به مدرسه. میر یعنی شوخی پدربزرگ که هنگام بازگشت برایم می خواند:"ای شنبه ی ناراضی، پاها فلک اندازی، چوبا همه آلبالو، پاها همه خونالو"
سلام بسیارعالی خسته نباشی برادر
قربان شما