روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

میری مغازَن(مغازه های میر).......علیرضا جعفری


مغازه هایی که در گذشته در میر وجود داشت ؛ مغازه های پر زرق و برق با ویترین‌های جذاب و یخچال و دارای تابلو غیره نبودند ؛ بلکه مغازه هایی بودند معمولی و با قفسه های چوبی و به شکل  بسیارسنتی.

اما نکته حائز اهمیت آن مغازه ها این بود که در آن مغازه ها عشق و احساسات و عواطف دوران کودکی را می یافتم و یاد و خاطراتشان بیشتر از پاساژها و مال های امروزی برایم تداعی گردیده و ارزشمند بود و
  کالاهای نوستالوژیک عرضه می‌نمودند.
در آن سالهای دور فاصله طبقاتی به صورت فاحش فعلی وجود نداشت بنابراین  قدرت خرید مردم در خرید کالاها به هم نزدیک بود. در کنار نوشیدنی مثل نوشابه ؛ نوشیدنی نیروزایی مثل هایپ و... نبود که همه قدرت خرید آن را نداشته باشند.
در آن سالها حداقل هر خانواده ۴ ماه و یا ۵ ماه در میر ساکن بودند و دسترسی به شهر محدود بود بنابراین خرید از این مغازه ها خالی از ذوق و هیجان نبود و متناسب با نیاز آن روز انجام میشد و نه به قصد تجمل و چشم و هم چشمی.
تولید و خلق خاطرات خوب آن زمان ملموس بود.
خانواده های پرجمعیت و مهربان و نوع دوست و همسایه دوست هرکدام از مارا به یاد و خاطرات آن زمانها گسیل می دارد که انگار در خواب بودیم و درخواب آن مهربانی هارا درک نمودیم.
یاد و خاطراتشان به نیکی باد

دکه مرحوم مغفور ذوالفقار اباذری.

در گذشته ، حداقل ۳۰ سال پیش این دکه در جلو منزل مرحوم مغفور ذبیح اله رسولی ( مکان فعلی منزل آقای بهزاد مهر )  بود( دکه ی چوبی که هم اکنون در مدخل ورودی میر سمت چپ قرار دارد  )
مرحوم اباذری دارای یک تویوتا دوکابین نوستالوژیک دو چراغ  طوسی داشت که نظیر آن را در مریوان دیده بودم و یاد و خاطراتشان ایشان برایم زنده شد. در آن سالها  آپشن های لاکچری در میر ؛ موتور برق، یخچال و آبگرمکن نفتی و داشتن یخ در منازل بود. یخ را از کارخانه یخ سازی از آبیک حمل می نمودند.
آن سالهای خوش در زمین فوتبال میر بقدری بازیکن زیاد بود که گاهی چند تیم می‌شدند و بازی می‌کردند. برنامه های خاصی وجود داشت.
از صبح جوری زمین زیر درختان گردو و گاهی فوتبال گل کوچک در جلو باغ مرحوم مغفور مهدی دراج و والیبال در زمین جلو منبع کوچیک آب و پینگ پنگ و شب نشینی و جشن و سرور های خانوادگی ...بود. صبح ها به واسطه گرمی هوا کمتر سر ترمینال می اومدیم و اگر هم می اومدیم به واسطه استقبال از مسافرین  باصدای بوق مینی بوس علیمردان که نوای خوشی برایمان داشت بود.
اصولا انسانها از صدای بوق خودرو ها خوششان نمی آید اما صدای بوق مینی بوس ۲۰ نفره علیمردان و به قول نوستالوژی میر علی آقا میرچی که ۱۲۰ مسافر داشت چیز دیگری بود.

باور بفرمایید گاهی یادم میرفت ساعت ده و نیم مینی بوس میرسه و صدای بوق را از کابار که میشنیدم بی محابا  از کابار تا سر ترمینال میدویدم و با کنجکاوی کودکانه نگاه به در مینی بوس که چه کسی پیاده میشود.
کسانی هم که داخل مینی بوس بودند هم هیجان عجیبی داشتند که وقتی پیاده میشوند هم محلیان را می بینند. از پیرمرد و پیرزن و جوون گرفته با روی بسیار خندان و خوشحال پیاده می‌شدند انگار نه انگار که ۴یا ۵ ساعت تو راه بودند و و یا سرپا ایستاده بودند. از همان درب مینی بوس قرار شب نشینی و دعوت به شام و نهار و رفتن به رودخانه را می گذاشتند. هیجان عجیب و غریبی داشتند که قابل وصف نیست هم مسافرین و هم استقبال و مشایعت کنندگان.
روز و ساعتی نباید در میر به بیهودگی و بطالت می گذشت.
در هرصورت هر جا که  بودیم و در هر کاری ، اما غروب ترمینال میر را  نباید از دست نمی دادیم.
اکثر مردم غروب به سر ترمینال می آمدند.
  عطش شدید ناشی از بازی فوتبال و خوردن نوشابه خنک، قدمهایمان را برای رسیدن به ترمینال استوارتر و تند تر می نمود. به دکه مرحوم اباذری که میرسیدیم نوشابه ها درون قابلمه ای پر از یخ بود عشق کانادا درای اصل داشتیم و گاهی هم با شیطنت نوجوانی شیشه هارا تکان میدادیم و گاز اشباع شده اش را روی یکدیگر میریختیم
و در جنب و جوش شادی و خروش بودیم.
شرط بندی های آن زمان هم فرق داشت. یه نفس یک شیشه نوشابه را خوردن و یا چند تا ...
شیشه های نوشابه امروزی هم گویا آب رفت. یه قولوب و راحتی سرمی کشیم اما عوارضش وحشتناک.
  واقعا خوردن یک نفس نوشابه نفس گیر بود...نه قند کسی بالا می‌رفت و نه کسی چاق میشد و یادرد معده می گرفت.
قیمت ۲ تومان. خنده دار است.
یادش به خیر
گاهی اوقات وقتی تیمی از سایر روستاها جهت بازی دعوت میشد جعبه های نوشابه را بار الاغ می نمودند و به  زمین فوتبال می آوردند و این هم آپشنی لاکچری محسوب میشد .
آمد و شد با تویوتا به آبیک و میر کار روزانه این بزرگمرد بود . تازه در کوچ و آمد و شد اهالی نیز با همین تویوتا مساعدت می نمودند. ایشان بهترین عروسی گردان سالهای دور روستا نیز بودند.
روحشان شاد و یادشان گرامی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد