روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

داستان ماهیگیری.............‌علی اباذری

داستان ماهیگیری و مرحوم خالق دا

خیلی سال پیشا به همراه دوستم سعید اباذری رفتیم رودخونه برای ماهیگیری..طبق روال همیشه تا کلارود پیاده رفتیم و آنجا وارد رودخونه شدیم و جهت برعکس آب به سمت میر شروع کردیم ماهیگیری با تور یا به قولی سالیک..

تو مسیر رودخونه تا کلارود تنها چیزی که شاید ذهن مارو درگیر میکرد این بود که شنیده بودیم مرحوم خالق دا به باغش که در کنار رودخونه هست خیلی حساسه و حتی اگه از کنار باغش هم رد بشی روزگارت سیاهه .

اون روز ماهی خوبی گرفته بودیم و در مسیر رودخونه بلعکس بالا می آمدیم و کم کم محل اوچان را رد کردیم و در انتهای باغهای اوچان در کنار رودخونه باغ مشتی خالق دا بود....کم کم استرس سراغمون اومد و پیش خودمون میگفتیم که ایندفعه هم نمیبینیمش مثل دفعه قبل.....

تقریبن نیمی از باغ مشتی خالق رو رد نکرده بودیم که چشم مان به جمال آقا روشن گرست

عین یک افسر نظامی با قدی بلند در کنار باغ ایستاده بود و ترکه آلبالویی که در دست داشت محکم به پای خود میزد تا ما قشنگ حساب کار دستمان بیاید....و ما هم عین سرباز از ایشان سان میدیدم و سر به زیر و پاورچین پاورچین به مساوی ایشان رسیدیم که 

خالق دا: اینجه چه غلطی مینین

ما: عمو اومدیم ماهیگیری

خالق دا: کجه دِ بیامین

ما: عمو میر

خالق دا: میر روخنه نداره ؟؟؟ زود ردگردین اینوران دیگه نینمتان.

ما: چشم عمو ببخشید

و فرار..

یه صد متری دور شدیم از باغ خالق دا و گشنگی سراغمون اومد...ماهی تابه درب وداغونی داشتیم که همیشه با خودمون میاوردیم و اون روز یه تعدادی ماهی کوچیک رو سرخ کردیم و همین اولین لقمه از گلومان جیر نرفته بود که مشتی خالق عین گرگدال بالای سرمان ظاهر شد

خالق دا: این مچکولان چی موخورین؟؟

ما:: عمو ماهیه کوچیکاشو سرخ کردیم...بفرما

خالق دا: نمک بزین؟؟

ما: بله عمو بدون نمک که نمیگرده

خالق دا: دکتران منه منع کردین نمک بخورم..

ما: حالا عمو یدونه بخور


خلاصه چنان دیپیچاند که منو سعید فقط اینی دهن رو میدیدیم و با طیغ و کله و یه جا همه رو بخورد...آخر سر دی بوگوت  روغن تهش زیاده دکتر منو منع کرده ولی اون تهش رو هم با یه تیکه لواش قشنگ جوری پاک کرد که دیگه نیازی به شستن ماهی تابه نبود

از یه طرف گشنگی مارو اذیت میکرد از طرفی خوشحال بودیم که دل مشتی خالق رو بدست آوردیم واز این به بعد آزادیم...

بعدها که بزرگتر شدم چندین بار پیشش باغ رفتم و واقعن مرحوم خالق دا آدم دست و دلوازی بود و با خیار و گوجه تازه و در فصل خودش گیلاس و سیب از ما پذیرایی میکرد

خدا رحمتش کنه و انشالله روحش شاد باشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد