روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

مال داری (گوسفند داری)............صادق اباذری

( مال داری)

یکی از شغل های قدیمی روستا بود یعنی گوسفندداری

در زمانهای خیلی دور که من 

بچّه بودم آقام و داداشم مال

داری میکردند ومال های ما همش

بز بود یک شب مرحوم مشدی

نیاز اومده بود خونه ما شب

نشین گفت سهراب چرا شما

میش ندارید داداشم گفت ما

از اول هم بز داشتیم گفت بیا

یکدونه یادم نیست میش ویا

برّه به تو میدم نگه دار بعد از

چند سال مجموع میش وبرّه

هارو با هم تقسیم می کنیم

موضوع گذشت بعد از چند

سال تعداد این ها به هفت تا

رسید که نفری سه تا برداشتند

ویکی باقی مانده را داداش بر

داشت و مابقی پولش را به 

مشدی نیاز داد حالا دیگه ما

بغیر از بز گوسفند هم داشتیم

خدا خیرت بده نیازدا دستت

برای ما برکت داشت چه مردمانی بودند قدیما دلسوز به  

هم نوع امانت دار رسم مرام

و معرفت درونشان موج میزد

و حالا چرا بیشتر بز به دلیل

اینکه کوه میر حالت سنگ ولاخی هست برای بز بهتر بود 

و مطلب  بعدی بز بیشتر شیر 

میداد وما ایام بهار که شیر 

زیاد بود پنیر میزدیم برای 

زمستان و تابستان ها هم که 

مسافرین به ده میآمدند شیر

را به آنها می فروختیم تا بتونیم خرج زندگی خود را در

بیاریم گذشت داداش رفت شهر ومن هم دیگر بزرگ شده

بودم وبه اتفاق آنها مال داری

میکردیم من خیلی به مال

علاقه داشتم وبا عشق از اونها

پذیرایی میکردم مال داری هم

مثل شغل زنبورداری نیاز به

یک دوره سه ساله الی پنج ساله نیاز دارد که تا بتونی با

تجربه بشی حالا شما فکر کن

یک حسابدار هم یک دوره سه 

ساله نیاز هست که بتونه یک

حسابدار با تجربه شود در زمان های قدیم همه چی سر

جاش بود نظم  بود برنامه بود

شما فکر کن در شهریور ماه کل

ونر ها را با گله گوسفندها قاطی میکردند ودرست در پنج ماه بعد برّه ها وبزغاله

ها باهم بدنیا می آمدند یکروز

در محل بودم شنیدم یک نفر

از گازرخان الموت بز آورده برای فروش رفتم برای خرید

ازدور یک بز رو دیدم از رنگش

خوشم آمد ویکی دیگر هم 

خریدم جمعاً دوتا بز رنگ بز

طوری بود که به رنگ سفید و

قهوه ای و هردو هم در زمستان دوقلو زاییدند و اون

بز که از رنگش خوشم اومده

بود دو تا بزغاله اش سفید بود

وبدون شاخ که به زبان محلی

( کچله کولی ) ویا کچله بز

میگویند حدوداً دو  سه سالی گذشت اینها یکی کل بود ویکی مادّه کل اون را قورمی

گرفتیم ومادّه اون هم همان

سال زایید ادامش رو بعداً

تعریف می کنم بقدری من به

این حیوانها علاقه مند بودم

در ماه بهمن اکثراً شب ها

در طویله  بودم یعنی بعد از

شام اگر جایی شب نشین نمی

رفتیم کار من مشخص بود

بطوری بود که میرفتم طویله

نم نم برف میزد زمانی که بیرون می آمدم دیگه جای پای

من برف پر شده بود سریع

درطویله رو می بستم ودور

چهار چوب آن را با پارچه

می پوشاندم که جای حیون

ها سرد نشه وتا خونه هم ده

متر راه بود توی برف از ترس

گرگ تا خونه با فانوس بدو بدو میکردم می رسیدم حیاط

در را کَلون میکردم ومی رفتم

خونه یک روز غروب که رفتم

به مال ها شام بدهم  دیدم  

که کچل بز سفید به طرف

آخور نمیره فهمیدم  موقع

زایمانش هست رفتم خونه

بعداز شام فانوس را برداشتم

حرکت به طرف طویله در را

که باز کردم رفتم داخل دیدم

گوشه طویله سفید شده 

انگار برف زده فانوس رو بردم

جلو دیدم اینبار برعکس مادرش کچله بز سفید سه قلو

زاییده سریع فانوس را به میخی که به ستون چوبی کوبیده بودن آویزان کردم و یک پارچه خشک که قبلاً در

طویله جا ساز کرده بودم را

برداشتم و شروع کردم به خشک کردن بزغاله ها وبعد

آنها را با کمک مادرش شیر

دادم واز طویله به طرف

خونه راهی شدم طویله قبل

از زایمان حیون ها کمی بی 

روح هست ولیکن بعدش تا

دلتان بخاد زیبایی خاصی داره

انواع و اقسام برّه وبزغاله

به رنگ های متنوع و سر و صداهای زیاد طوری توی طویله موج میزد که من شیفته هیا هو ورنگارنگ بودن

حیون ها بودم خودش دنیایی

بود ای .....یادش به خیر ......

یادش به خیر  جوانی

چقدر زود گذشت

(شاد و پیروز باشید )

نظرات 1 + ارسال نظر
ج_ز شنبه 30 اسفند 1399 ساعت 17:04

خاطرات جالبی بود... در واقع چندین خاطره مرتبط است و همگی سرشار از عشق و علاقه به حیوانات...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد