روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

روستای میر طالقان

این وبلاگ جهت اشنایی بیشتر طالقانی دوستان با روستای زیبایم میر طالقان ساخته شده

خاطره مار و شوخی.......کامبیز مولاییان

یک روز صبح زود منوپدرم به اتفاق مشتی شیردل و آقای حشمت همتی که به شوخ طبعی شهرت داشت. برای شکار به کوه رفتیم. پس از گشتن ودوربین انداختن چون درمالا سنگ آب کم بود. به اجبار  پائین تر آمدیم. ودر کنار مگس نویی چشمه اطراق کردیم. وسایل را ازتو   ی کوله پشتی درآوردم. فقط من کوله پشتی داشتم. اون زمان از کیسه برای گذاشتن وسبله استفاده میشد. که به شیوه جالبی به پشت بسته میشد. پس نا چار بودند که نخ سر گونی را باز کنند. آقا حشمت رفت کمی هیزم جمع کنه منم که پا به پای آقایان راه آمده بودم. ولو شده بودم. در همین حین مشتی شیر دل رو به من کردو گفت ارباب پسر بیصحب مار رِ ببین. فوری نیم خیز شدم ودیدم مار  تا نصفه رفته تو کیسه حشمت. داشتم یه سنگ ور میداشتم که بزنم  روی کیسه که مار توش بود. که مشتی شیر دل دستم رو گرفت. گفت صبر کن به خورده سر به سر حشمت بزاریم. درگونی که مار توش بود بست. حشمت هم رسیده بود وداشت یکی دوتا چوب زیر کتری که داشت جوش میامد گذاشت .بعد اومد پیش ما نشست. وشروع کرد با مشتی شیر دل شوخی کردن. کتری میجوشید شیردل دا به حشمت گفت. بجای زیادی گب زدن اون چایی را دم کن. کوله پشتی منرا که قوطی چایی توش بود گذاشت پشتش که حشمت در گونی خودش رو باز کنه. همین کار روهم کرد نخ گونی اش را داشت باز میکرد. من دل تو دلم نبود. یکدفعه پدرم که بغل دست مشتی شیره دل نشسته بود .مچ دست حشمت را گرفت. وگفت سر خور یتیم کیسه ای میان مار دره دستت رو توکیسه نکن.  فهمید کاره مشتی است. یکساعتی خندیدیم. یکساعت بعد  هم. یک کل سه سال مشتی زد.  ویک دوسال پدرم. جاتون خالی همونجا جیگرشو کباب کردیم. واقعا یادش به خیر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد